آنچه باور است، محبت است و آنچه نیست، ظروف تهی است.
اکنون این دلنوشته را با عشق و محبت مینویسم و حال بسیار خوبی دارم که توانستم حرفهایم را با قلم روی ورق بیاورم. میخواهم امروز با خودم کمی خلوت کنم و با خودم کمی حرف بزنم. به خودم بگوییم ای بانوی سنگصبور، میدانم در زندگیات خیلی سختیها کشیدی، میدانم بغض گلویت را میفشارد، سالیان سال بخاطر حفظ آبرویت با خودت کنار آمدی، میدانم تو هم مثل هم آنهایی که همه چیز دارند، دوست داشتی تو هم داشته باشی و زندگیات بی هیچ ایرادی آرامش داشت.
میدانم خیلی با خودت کنار آمدی؛ ولی امروز میگوییم آفرین بر تو که قوی بودی و زندگیات را با جان و دل چسبیدی؛ به عشق بچههایت و مسافرت، میدانم قبل از ورود به کنگره شاید کم میآوردی؛ شاید ناامید میشدی و به خودت بارها میگفتی آخرش که چه؟ این زندگی به کجا ختم میشود؟ ولی امروز تو به جایی دعوت شدی که تمثیلش کمتر از یک بهشت نیست. من به کنگره میگویم خانه امید من، خانه آرامش من و ...
من هر چقدر از این مکان مقدس بگویم کم گفتم. این مکان، مکانی است که همه افرادش یک رنگ هستند، صادق و مهربانند، کسی به درد کسی نیشخند نمیزند؛ چرا که همه ما یک درد را کشیدیم و آن هم بیماری اعتیاد است. من با خودم همیشه میگویم خداوندا بیماری اعتیاد کمتر از یک بیماری سرطان نیست و هیچوقت من به مسافرم به چشم یک مصرفکننده نگاه نکردم. همیشه گفتم و میگویم خدایا همه میگویند یک سرطانی را شفا بده؛ ولی من میگویم مسافر من بیمار است و شفایش را بده و راه صراط مستقیم را برایش نمایان کن تا هدایت شود.
گاهیاوقات وقتی به گذشته برمیگردم تمام وجودم را ترس میگیرد که خدایا مرا ببخش که چقدر گله میکردم که خدایا چرا من؟ چرا زندگی من؟ چرا باید همسر من مصرفکننده باشد؟ همیشه میگفتم خدایا همه امتحان میدهند؛ ولی من کنکور دادم آخر به کدامین اشتباه اینقدر رنج میکشم؟ ولی امروز صادقانه از صمیم قلبم میگوییم شاید بارها و بارها شکست خوردیم؛ ولی خداوند آنقدر بزرگ و مهربان است که شاید در هین مشکلات کار آدم به جای خیلی باریک بکشد یا به قول معروف به مو برسد؛ ولی پاره نمیشود و بارها میگویم خدایا دادههایت نعمت، ندادههایت حکمت و گرفتههایت دلیل و علت میباشد؛ پس شکر!
من همسفر قبل از ورود به کنگره خیلی راهها برای درمان مسافرم رفتم؛ ولی امروز خداوند را بارها شکر میکنم که جرقه ورود ما به کنگره زده شد. گاهی فکر میکنم اگر اینجا نبود باید به کجا میرفتیم؟ از راهنمای خودم کمال تشکر را دارم؛ اگر امروز حال من خوب است قطعا با آموزشهای ناب ایشان به آرامش نسبی رسیدم و از آقای مهندس و خانواده محترمشان هم سپاسگزارم و ممنونم از همه عزیزان که این دلنوشته را خواندند تا بتوانم حسوحالم را بیان کنم.
نویسنده و تایپ: همسفر لاله رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر ملیکا رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم)
همسفران نمایندگی ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
190