English Version
This Site Is Available In English

انرژی و شوری که در شعبه بود ما را جذب کنگره کرد

انرژی و شوری که در شعبه بود ما را جذب کنگره کرد

آن‌چه باور است محبت است و آن‌چه نیست ظروف تهی است.
سلام دوستان سمیه هستم همسفر.
سمیه‌ای که روحش سال‌‌ها در غار تاریکی که با  تار بسته‌ شده بود، زندگی می‌کرد؛ فقط جسم فیزیکی من نمایان بود و هر بار منتظر معجزه‌ای از طرف خداوند بودم که من را از این تاریکی نجات دهد در این میان تلاش می‌کردم اما نتیجه‌ای نداشت؛ زیرا مسیر حرکت من اشتباه بود و بیش‌تر در عمق تاریکی‌ها فرو می‌رفتم. وقتی وارد کنگره شدم، چون هیچ شناختی از کنگره و واژه‌های مسافر، همسفر و رهایی نداشتم برایم خنده‌دار بود که اعضای کنگره خودشان را مسافر و همسفر معرفی می‌کردند زیرا این کلمات برایم ناشناخته و جدید بودند.

با حال خرابی که داشتیم به همراه مسافرم وارد کنگره شدیم از همان روز اول انرژی و شور و هیجانی که در شعبه بود ما را جذب کنگره کرد. راهنمای تازه واردین گفتند؛ حداقل ۱۰ ماه زمان می‌برد تا مسافر شما درمان شود با خود گفتم چه‌قدر طولانی این مدت برایم زیاد بود گویی ۱۰ سال خواهد گذشت. لژیون خود را انتخاب و ماندگار شدیم. در این ۱۰ ماه شروع به گوش کردن سی‌دی‌ها و شرکت در جلسات کردیم هر بار که در لژیون، مشارکت‌ها و سی‌د‌ی‌ها را گوش می‌دادم گویی جناب مهندس تمام این‌ مطالب را به من می‌گوید و مخاطبش من هستم.

هر روز که بیش‌تر می‌گذشت در غار تار بسته و سیاه من نوری نمایان می‌شد یک ندایی درون من می‌گفت مگر منتظر معجزهٔ خداوند نبودی؟ این همان معجزه است.
دائماً ندای پیام سفر اول در درون من به صدا در می‌آمد؛ همسفر تو بر مرکبی نشسته‌ای که گرچه دیر به مقصد می‌رسی اما سالم و کامیاب خواهی رسید پس عجله نکن و در جای خود بنشین و تا مقصد به آن‌چه علاقه داری مشغول باش تا با کمک خودت و یاری همسفران به پایان نقطه برسی اما بیندیش که وقتی این سفر تمام شد آن‌جا تو را پاداش نیکو خواهد بود و آن پاداش بند عشقی است که بین تو و قدرت مطلق برقرار می‌گردد و این پیام بارها در درون گوش من زمزمه می‌شد.

۱۰ماه از سفر ما گذشت و آن طور که گمان می‌کردم سخت بگذرد نبود بلکه هر روز برایم لذت‌بخش‌تر بود و اصلاً نفهمیدم چه‌طور گذشت. تا این‌ که در ۱۵ اردیبهشت سال ۱۴۰۱ بعد از ۱۵ سال تخریب و زندگی کردن در تاریکی‌ها و جهنم، من و مسافرم خودمان را در بهشتی دیدیم که خدای بزرگ و جناب مهندس و راهنماهای بزرگوارمان برایمان ساخته بودند.

در آن روز همان واژه‌های همسفر، مسافر و رهایی که روز اول برایم خنده دار بودند را با تمام وجودم درک کردم و حال خوشی که در مسافرم می‌دیدم برایم لذت بخش‌ترین روز بود هیچ وقت آن روز را فراموش نخواهم کرد. همه‌ٔ این‌ اتفاقات خوب را مدیون جناب مهندس و خانواده محترمشان، راهنمای عزیزم خانم لیلا و آقای جهانگیر و همهٔ عزیزانی که در کنار ما بودند و کمک کردند تا از تاریکی‌ها نجات بیابیم هستم. امیدوارم لیاقت داشته باشم و قدر کنگره را بدانم و از این نعمت بزرگ که خداوند به من داده است نهایت استفاده را ببرم.

نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر کبری رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون هجدهم)

همسفران نمایندگی حر 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .