English Version
English

امیدی در دل من و مسافرم

 امیدی در دل من و مسافرم

حدود یک سال و هشت ماه است که من در کنگره حضور دارم و خاطره‌ی خوب من از ورودم به کنگره این است که من همراه مسافرم یک روز بعد از ظهر ساعت دو وارد شعبه حر شدیم با ذهنی شلوغ و جانی خسته و روانی آشفته و ناامید به درگاه خداوند و کاملاً در تاریکی بودیم گویی خداوند ما را به واسطه‌ی رئیس کمپ که پسرم حدود یک سال آن‌جا بود به کنگره فرستاد ایشان می‌گفتند که در کنگره ۶۰ درمان شده است. ما هم تصمیم گرفتیم به کنگره بیایم، وقتی وارد شعبه شدیم  هیچ کس در شعبه حضور نداشت، بعد از چند لحظه منتظر بودند یک جوانی با لباس سفید آمدند و با پسرم مشاوره انجام داد و بعد به من هم اجازه داد کنارشان بنشینم و با من هم صحبت کردند. آن زمان فکر کردیم ایشان پزشک است چنان با آرامش و متانت و با کمالات بود و امیدوار کننده صحبت می‌کرد و من در ذهن خود گفتم پسرهای مردم درس خوانده‌اند پزشک شدند پسر من درس خواند و معتاد شد ناگهان ایشان به پسرم گفت من هم ۶ سال است که در کنگره درمان شده‌ام از چشمان من و پسرم جرقه‌ی پرید و تعجب کردیم اصلاً به ظاهر و رفتار این جوان نمی‌‌آمد که مصرف کننده بوده است همین موضوع امیدی در دل من و مسافرم بوجود آورد که این معجزه کنگره ۶٠ است و با علاقه وارد کنگره شدیم. آن زمان که راهنما انتخاب کردم فکر می‌کردم باید مشکلات پسرم را بازگو کنم و ایشان به من کمک می‌کند اما بر خلاف تفکرم شروع به درمان خود با سی‌دی‌های آموزشی‌ کردم. گویا کنگره می‌دانست من در زندگی با یک مصرف کننده دچار یاس و ناامیدی حاد و افسردگی و افکار منفی شده‌ام و گویا می‌دانست چه رنج‌ها و سختی‌هایی متحمل شده‌ام و من را درک کرده بود.
خداوند را شکر می‌کنم برای وجود کنگره ۶٠ و آقای مهندس و خانواده‌ی ایشان مخصوصاً استاد امین، استاد جهان‌بینی و تمام راهنمایان عزیز کنگره ۶٠
نویسنده: همسفر ستاره، راهنما همسفر ستاره (لژیون پنجم)
ویرایش و بارگزاری: همسفر پروین، راهنما همسفر زهرا (لژیون بیستم)

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .