English Version
English

نور امید

نور امید

حدود بیست‌وچهار پنج سال سن داشتم که دارای سه فرزند بودم تا حدودی زندگی پرتلاشی داشتم اوایل زندگی مشترک تازه دبیرستان را به تمام کرده بودم. ولی از مسائل اجتماعی و دینی اطلاعات چندانی نداشتم و بسیار مشتاق بودم که از دنیای اطراف خود بیشتر بدانم به همین منظور به کلاس‌های مختلفی می‌رفتم، یکی از کلاس‌هایی که بیشتر دوست داشتم کلاس قران بود.

از مفاهیم قرآن هیچ اطلاع درستی نداشتم حدود دوازده جلسه در کلاس‌های مسجد محله برای آموزش قرآن رفته بودم که موشک‌باران شروع شد و نزدیک محل سکونت ما چند موشک زده شد و به‌ناچار باید به‌جای امن‌تری می‌رفتیم، مدتی به خانه پدرم در اطراف تهران رفتیم و مدتی به خانه خواهرم در کرج رفتیم ودربه دری‌هایمان شروع شد.

فرزند آخر من در سال 67 به دنیا آمد و باوجود چهار فرزند، آن‌هم پسر دیگر درس خواندن من متوقف شد.

در مدت تحصیل بچه‌ها بیشتر از دوازده سال در مدرسه فعالیت داشتم، همیشه دنبال این بودم که برای خانواده و اطرافیان خود مفید باشم و هر کاری از دستم برمی‌آمد برای دیگران انجام می‌دادم، گاهی بچه‌های فامیل یا بچه‌های محله را درس می‌دادم گاهی به پیرزن‌ها یا زنان جوان کمک می‌کردم و هدفم کمک به مردم بود و از این کار احساس لذت و آرامش و رضایت می‌کردم.

گاهی به علت نادانی خود را گرفتار می‌کردم و فرق عمل سالم و عمل به‌ظاهر سالم را نمی‌دانستم.

در سال 86 بود که تا حدودی در مورد بچه‌ها خیالم راحت شده بود، پسر بزرگم در رشته متالوژی فوق‌لیسانس شد و پسر دومم در رشته در رشته مهندسی عمران تحصیل‌کرده بود و ازدواج‌کرده بود و پسر سومم در رشته کامپیوتر در دانشگاه کرج تحصیل می‌کرد و همه در دانشگاه‌های دولتی و تقریباً موفق و فرزند چهارمم در هنرستان تحصیل می‌کرد.

به‌قول‌معروف من می‌توانستم کمی نفس بکشم.

برای بار دوم برای آموزش قرآن و اینکه بدانم در کتاب آسمانی ما چه مطالبی نوشته‌شده و معنا و مفهوم قرآن چیست در کلاسی با عنوان طرح بشارت که مفاهیم قرآن را درس می‌دادند شروع به درس خواندن کردم، این بار مصیبت دیگری به سراغم آمد، هنوز ترم اول تمام نشده بود که متوجه شدم پسر دوم و سومم دچار بیماری اعتیاد شده‌اند آن‌هم در دانشگاه و این بار بمب و موشک مواد مخدر روی سرم سرازیر شد که صد برابر بدتر و وحشتناک‌تر از موشک‌های زمان جنگ بود من که به‌حساب خودم در عرش بودم ناگهان بامغز به زمین خوردم و کلاس درس را رها کرده و این بار دربه‌در کلینیک‌ها، بیمارستان‌ها، کمپ‌ها و غیره شدم و باز نتوانستم درسی از قرآن بگیرم.

در این زمان ایمانم خیلی ضعیف شده بود می‌گفتم من در تمام مدت زندگی همیشه برای دیگران دست‌به‌خیر بودم اما هر بار که می‌خواهم رو به خدا بیاورم و قرآن بیاموزم موانعی به این بزرگی سر راهم قرار می‌گیرد.

این بار به خاطر اعتیاد بجه ها محل زندگی‌ام را تغییر دادم که جواب هم نداد. بیشتر از دو سال با روش‌های مختلف دنبال نجات بچه‌ها بودم، همسر پسرم به خاطر اعتیاد او خانه را ترک کرد.

و مابعد از یک سال متادون درمانی که به نتیجه هم نرسیدیم با کنگره آشنا شدیم.

در زمان ورود به کنگره خانواده من خیلی پریشان ناامید و به‌هم‌ریخته بودند، پسر بزرگم برای گرفتن دکتری به سوئد رفته بود و به خاطر وضع نا به سامان ما برگشت، همه عصبی بودیم من از همسرم بیزار واو از من بیزار، من او را مقصر می‌دانستم او مرا مقصر می‌دانست، خانواده شش‌نفری ما خسته ناامید و باایمانی بسیار ضعیف و حتی از خداوند هم ناامید بودیم.

با ورود به کنگره ذره‌ذره نور امید در دلمان پیدا شد. من به آکادمی می‌رفتم روزهای سه‌شنبه کلاس داشتیم و به پیشنهاد راهنمایم روزهای دوشنبه که تولدها گرفته می‌شد به تهران می‌رفتم و روزهای جمعه به پارک طالقانی و اغلب تنها.

روزهای دوشنبه تولدها تأثیر زیادی روی من داشت و به من امید می‌داد.

کم‌کم آموزش‌های کنگره پنجره‌های زیادی روبه دنیای تاریک و به‌هم‌ریختهٔ من باز کرد، امید به آینده‌ای بهتر، امید به رهایی و رسیدن به‌سلامت.

در کنگره متوجه شدم که من به هیچ نیستم، خودم را تا حدودی شناختم در کنگره من خدا را پیدا کردم، پیام‌های خداوند و قوانین او را و درس‌هایی که به زبان عربی بود و من اصلا نمی‌فهمیدم با زبان ساده آموزش گرفتم نه‌تنها آموزش، بلکه روش اجرایی کردن آموزش‌ها را یاد گرفتم و آنچه را من سال‌ها به دنبالش بودم پیدا کردم.

خداوند دو نعمت بزرگ به انسان داده: یکی خدمت به دیگران و دیگری محبت به دیگران.

به نظر من هر کس موفق به انجام این دو عمل شود حتماً در صلح و آرامش زندگی خواهد کرد و من به دنبال این هستم که به این نعمت‌های الهی برسم به کمک آموزش‌های کنگره که ازنظر من همان قوانین الهی به زبان ساده هستند و بتوانم برای همنوع خودم وهم وطن خودم مفید باشم و اثر هرچند کوچک برای عزیزانی که نیازمند هستند داشته باشم، خدای خود را شاکرم از اینکه به من سلامت جسم و روان داده تا بتوانم از این آموزش‌ها استفاده کنم.

اکنون خانواده من آرامش نسبتاً خوبی پیداکرده است و به جرات می‌گویم اگر شرایطی باشد که من در دورترین نقاط ایران خدمت کنم حتماً خواهم رفت و مطمئن هستم خانواده‌ام یاریم خواهند کرد.

در کلاس قرآنی که می‌رفتم با عنوان طرح بشارت، قرار بود که در هرکجا صدای قرآن بلند می‌شود، متوجه بشوم که معنای آن چیست.

با آموزش‌های کنگره به درون خود و به طبیعت و به دنیای اطراف خود نگاه می‌کنم معنای قرآن و کلام خداوند را می‌شنوم اکنون در هرلحظه به دنبال آموزش گرفتن هستم، آموزشی که به من کمک کند اولاً چگونه سالم زندگی کنم و دوما چگونه برای بهتر زندگی کردن خانواده و اطرافیانم و هم‌وطنانم استفاده کنم، به دنبال فرصت برای خدمت هستم هر چه باشد و برای هر کس و در هرکجا.

نداشته‌هارا حکمت و داشته‌ها را برکت می‌دانم وسعی می‌کنم از هر آنچه دارم به نحو احسن استفاده کنم، در زمان ورود به کنگره 54 ساله بودم ولی احساس می‌کردم 90 ساله هستم باگذشت زمان در کنگره من چند سال جوان‌تر شدم و شاداب‌تر و پرانرژی شدم و باگذشت 6 سال حضور در کنگره اکنون من به سن 40 سالگی رسیدم.

تایپ و ویرایش همسفر شیدا.  

 

 

منبع کنگره60: وبلاگ نمایندگی کرج

 

                 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .