مثلاً یکی از فرامین الهی این است که رشوه نگیر! حال شخص در شرایطی شروع به گرفتن رشوه میکند مثلاً برای بهتر شدن وضع خودش این میشود شرک یعنی در اینجا شخص دیگری پیدا میشود که دارد نقش خالق را برای آن فرد بازی میکند. حال مرتبه اولی که شخص این کار را انجام میدهد انگار دری باز میشود و فرد وارد یک فضایی میشود وقتی وارد آن در یا فضا شد هرچقدر جلو میرود در کمرنگتر میشود تا جایی که وقتی خواست برگردد دیگر دری برای خروج خود نمیبیند در اعتیاد اینگونه میشود یعنی انسان از نقطه تعادل به بیتعادلی میرسد اولین باری که مواد مصرف میکند زوری پشتش نیست ولی وقتی در این مسیر میافتد زوری پشتش هست چون دیگر شخص وارد آن فضا شده.
داستان آدم و حوا با خداوند صرفاً برای دین ما نیست بلکه در همه ادیان از آن گفتهشده هر داستانی ماندگار نیست اما داستان آدم و حوا ماندگار است این خودش یک راز یا یک حقیقت است. نقطهای که شیطان میآید و به آنها میگوید شما اگر به شجره خبیثه نزدیک شوید ازاینجاییکه هستید به وضعیت بهتری میرسید در اینجا آنها دچار طمع میشوند و برای رسیدن به وضعیت ازنظر خودشان بهتر نقض در فرمان میکنند که این میشود شرک. در قرآن آمده خداوند شرک را نمیبخشد به همین خاطر به آنها دستور میدهد تا به پایین بروند.
در مورد داستان ابلیس با خداوند که برمیگردد به خلقت انسان زمانی که خداوند انسان را خلق کرد و همه سجده کردند غیر از ابلیس که میگفت من از جنس آتش هستم و ازنظر جوهر و ماهیت از انسان برترم ابلیس کبر ورزید کبیر به معنای بزرگ است کبر هم به معنای بزرگ است ولی اینجا به معنی برتر بودن در جوهر و ماهیت است بعد از سجده نکردن که از روی کبر بود خداوند به شیطان می گویدبرو تو از راندهشدگانی ولی به انسان میگوید برو پایین مهنی رانده شدن چیست؟
در قرآن داریم هیچ موجودی از خود نوری ندارد مگر نوری که خداوند بدهد ((یا الله نور السماوات و الارض)) یعنی خداوند نور آسمانها و زمین است و رانده شدن یعنی اینکه نوری که خداوند می دهدبه او تعلق نمیگیرد و او سهمیهاش قطع میشود.
فرق ابلیس با شیطان:
ابلیس یک شخص خاص است ولی شیطان جمع بسته میشود و شیاطین به دستهای دیگر گفته میشود که تحت فرمان ابلیس حرکت میکنند ما یک شیطان درونی و یک شیطان درونی داریم.
حالا اینطوری اتفاق میافتد زمانی که آن موجود رانده میشود خداوند خطاب به ابلیس میگوید برو و نفراتت را جمع کن زمان هم به او میدهد که اینیک نقطه شروع است یعنی این موجوداتی که از خداوند نور و سهمیهای ندارند باید چهکار کنند؟ امورات خود را چگونه بگذرانند و چگونه زندگی خود را پیش ببرند؟(نور تمثیل هستی زندگی حیات و همهچیز است) راندهشدهها باید نور خود را از جایی دیگر جمعآوری کنند. درواقع ابلیس در کائنات تنها نبود و کسانی که با او همعقیده بودند آنها هم جزوه راندهشدگان هستند و قرار میگیرند و اینجا نقطه آغاز خلق جهان تاریکی است یعنی تا آن زمان همهچیز در تعادل بود
یعنی تا آن زمان همهچیز در تعادل بود اما از این نقطه جهان تاریکی خلق میشود و این با خلقت انسان دقیقاً همعرض میشود زیرا باید فجوری باشد یا جهان تاریکی وجود داشته باشد که از طرفی آنها را بکشند یعنی نور نیروهای منفی از آنها تأمین میشود واینطوری به هستی و حیات خود ادامه میدهند. درواقع انسانها مورد آزمایش قرار میگیرند. و این معماری خداوند بوده در آن مرحله دستهای از انسانها که بسیار از آنها یاد میشوند مستکبرین هستند یعنی کسانی که کبر ورزیدن و کسانی که استکبار ورزیدند اینیک تفکر و اندیشه است و شیطان این تفکر و اندیشه را داشت در حقیقت اینیک فرمول و یک قانون است که هرکس این تفکر برتری در ماهیت و در جوهر را پیدا کند همان سنت در موردش اجرا میشود یعنی شیطان درونی این باور را دارد و اگر این باور قوی شد و به شخص القا کرد و شخص باور کرد که از بقیه برتر و خاص هستم و جنسم از بقیه بهتر است وقتی این تفکر در او به وجود آمد این سنت در موردش اجرا میشود یعنی او جزوه راندهشدگان قرار میگیرد یعنی وارد جهان تاریکی میشود. در شرک میخواهد که بهتر باشد ولی در کبر باورش برتری است پس نقطه شروع سقوط انسان یا موجود کبر است.
مسئله مهم قانون جهان تاریکی با قانون جهان روشنایی فرق میکند کسانی که وارد جهان تاریکی میشوند ناخودآگاه از قانون تاریکی پیروی میکنند مثل تمام نزاد پرستان یا کسانی که در ملیت و دین احساس برتری میکنند من بالاترم یا اینکه طایفه مایه چیز دیگه است یا شهر مایه چیز دیگ است هر سیستمی که اینگونه بود یا اینطوری به گم اگر کسی به شما گفت بیا ما دوتا بهتر میفهمیم باید از او جدا شد اینها خالقان جهان تاریکی هستند جالبتوجه اینکه این انسانها به یکچیزی بسیار نیازمند هستند و آن تأیید دیگران است که این نشانه کبر ورزیدن است و این اشخاص اگر تأیید شوند خوشحال میشوند و اگر اینطور نشود به هم میریزند و دچار طغیان میشوند زمانی که در ابلیس تکبر به وجود آمد طغیان هم همراه آن بود کبر و طغیان باهم است.
انسان صفات زیادی دارد که با خالق خود مشترک است ولی تنها صفتی که فقط خاص خداوند و خالق است ((کبریاست)) چون انسان مخلوق است و تنها کسی که میتواند این صفت را داشته باشد کسی است که جهان هستی را خلق کرده است بهعنوانمثال انسان میتواند صفت محسن. قیوم. صبور. قهار. جبار و...داشته باشد نهتنها انسان بلکه هیچ موجود دیگری نمیتواند این ویژگی یا صفت را داشته باشد کبر اینقدر در انسان مخفی است که انسان متوجه نمیشود. اگر در کسانی که از برتر بودن خودشان صحبت میکنند و ما خوشمان آمد باید بدانیم که ما هم این صفت را بهطور مخفی و کمرنگ در خودمان داریم ولی وقتی انسان این مطلب را فهمید قضیه برایش روشن میشود و نکته مهم این است که خارج شدن از این مسئله کار راحتی نیست.
حال این سؤال پیش میآید که دانایان با نادانان برابرند؟
تنها فرقشان در جایگاهشان است مثلاً جایگاه کسی که در خدمت دیگران است باکسی که فقط به فکر خودش است باهم فرق میکند ولی این تفاوت در جایگاه است نه در جنس و ماهیت. و نکته مهم این است که انسان میتواند ماهیت خودش را تغییر دهد مانند فلزی که به فلز دیگر تبدیل میشود یک انسان هم میتواند ماهیت خودش را مانند طلا باارزش کند ولی این فکر که از ابتدا از ماهیت برتری به وجود آمده اشتباه است در کل اگر میبینیم از انسانی که خیلی ناجور است خوشمان آمد باید به دنبال علت آن باشیم شاید ما هم مانند او هستیم.
منبع کنگره60: وبلاگ همسفران گیلان
- تعداد بازدید از این مطلب :
2069