English Version
English

گفتگو با پهلوان مسافر حسن

گفتگو با پهلوان مسافر حسن

به نام قدرت مطلق الله

به‌پاس قدردانی و تبریک جایگاه پهلوانی، پهلوان محترم مسافر حسن، بر خود واجب دانستیم تا گفتگویی را با ایشان ترتیب دهیم و از تجربه و حس و حال خوبشان استفاده کنیم، در ادامه توجه شمارا به این گفتگو جلب می‌کنیم.

1. لطفاً خودتان را به‌رسم کنگره معرفی نمایید؟

سلام دوستان حسن هستم یک مسافر؛ آخرین آنتی‌ایکس تریاک، حشیش، الکل، قرص مدت سفر 12 ماه، روش درمان DST داروی درمان اپیوم به راهنمایی آقا سعید، رهایی از بند مواد 15 سال و 3 ماه در ادامه سفر سیگار داشتم مدت سفر 11 ماه به راهنمایی آقا حشمت، رهایی از بند نیکوتین 6 سال، ورزش در کنگره شنا.

2. لطفاً درباره نحوه آشنایی‌تان با کنگره 60 بفرمایید؟

آشنایی من به سال 1383 بازمی‌گردد، در سال 1382 بعد از 15 سال خدمت در ارتش بازخرید شدم و در تب‌وتاب ترک بودم که سالی 10 بار ترک می‌کردم اما همه‌اش نافرجام بود، خیلی خسته و درمانده و رنج‌کشیده بودم، به مرگ خودم راضی بودم، متأسفانه راهی پیدا نمی‌کردم برای تمام شدن این کار ازآنجایی‌که خودکشی را گناه کبیره می‌دانستم نخواستم این کار را با دست خودم انجام دهم ولی از خدا می‌خواستم که مرگم را برساند و یا اینکه یک‌طوری شود که از اعتیاد رهایی پیدا کنم ولی عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد. همسر من فرهنگی بودند و اکنون بازنشسته شده است، آن زمان وقتی کار می‌کرد خب یک الی دو نفر از همکارانش می‌دانستند من مصرف‌کننده هستم حالا به هوای هر چه که بود، به هوای تیکه انداختن بود یا هر چه بود یک‌چیزهایی را یک‌وقت‌هایی می‌گفتند و ایشان ناراحت می‌شدند. یک روزبه خانه آمد گفت که یکی از همکارانم تیکه می‌اندازد و درواقع همسرم یک جورایی داشت گوشه‌کنایه‌هایی برایم می‌آمد، گفتند که پشت امام‌زاده رباط‌کریم در غسالخانه خانه‌اش، آنجا یکسری معتاد دور همدیگر جمع می‌شوند جلسه برگزار می‌کنند و برای همدیگر دست می‌زنند، یکسری به آنجا بزن شاید اتفاقی افتاد. با خواست خدا آمدم و گفتم حالا که همه راه‌ها را امتحان کرده‌ام این راه را هم امتحان کنم. رفتم آنجا خدا خیرشان دهد دوستان عزیزی بودند خیلی مهربان، خیلی خوش‌برخورد و بامحبت با من برخورد کردند و روش درمان را برایم کاملاً توضیح دادند، کاملاً عقلانی به نظرم رسید و کاملاً این روش منطقی بود، به خانه آمدم و با همسرم مطرح کردم که همچنین چیزی است ولی من یازده ماه دیگر بایستی مصرف کنم تا به قطع مصرف برسم، گفتند اشکالی ندارد تو که این‌همه سال مصرف کردی حالا یازده ماه هم‌روی آن. ازآنجا بود که یواش‌یواش شروع کردم یک مقدار افت‌وخیز داشتم چون تخریبم زیاد بود، بعد از چند وقت بالا و پایین شدن در سال 1386 استارت کامل کار را با آقای سبزه‌ای زدم، به جلو آمدم، سال 1387رهایی گرفتم و از سال 1387 تا اکنون خدا را شکر جایگاه‌های مرزبانی، راهنمایی و خیلی از جایگاه‌های دبیری، نگهبانی همه را تجربه کردم، دیگر سال 1391 بعد از اتمام دوره راهنمایی و مرزبانی‌ام، چند سالی رفتم به زندگی‌ام برسم، زندگی‌ام یکم ازنظر مالی عقب‌افتاده بود، یکم خودم را جمع‌وجور کردم و دوباره در سال 96-97 بازگشتم و دوباره در آزمون شرکت کردم و به اذن خدا قبول شدم  و از آن موقع در کنگره مشغول خدمت هستم.

3. پیام لژیون سردار چگونه به شما رسید و شما با چه تفکری وارد این لژیون شدید؟
من در کنگره خیلی دوست داشتم جایگاه‌ها را یکی‌یکی تجربه کنم و یکی از آن مسائلی که بعد از بازگشتم به کنگره مشاهده کردم لژیون سردار بود. آن زمان عضویت در این لژیون با مبلغ سه میلیون تومان بود و اسم لژیون هم لژیون مالی بود، بعد شد پنج میلیون تومان و بعد شد شش میلیون تومان، منتها پرداخت این مبلغ برایم سخت بود اما خیلی دوست داشتم عضو لژیون مالی شوم، ازآنجایی‌که از ته دل دوست داشتم از سال دوم خودم را به آب‌وآتش زدم هر طوری که شده در این لژیون من هم مشارکت داشته باشم و من هم این جایگاه را به دست آورم. ابتدا شاید درک نمی‌کردم که چرا باید عضو لژیون باشم فقط احساس می‌کردم که باید باشم و بایستی به‌نوعی بازیگر باشم؛ وارد لژیون سردار شدم از سال اول سرداری شرکت کردم، سال دوم نتوانستم به مشکل خوردم، سال سوم مجدداً شش میلیون تومان عضو لژيون سردار شدم، سال چهارم به‌عنوان دنور و سال پنجم با اذن پروردگار توانستم اجازه شرکت در جایگاه پهلوانی را از آقای مهندس بگیرم، بابت این مسئله خیلی خوشحال هستم.

4. بفرمایید نقش همسفرتان در ورود شما به لژیون سردار و یا خدمت پهلوانی چگونه بود؟

اکنون من حتی همسفرم خبر ندارد که من در این جایگاه شرکت کردم منتها نقشی که ایشان برای من بازی می‌کند دقیقاً یک بال پروازی هستند کار من طوری است که مغازه‌دار هستم، کارشناس پوست و مو هستم، فروشگاه دارم، زمانی که من به کنگره می‌آیم ایشان در مغازه حضور دارند، دقیقاً بیشترین بار زندگی و کار من بر دوش همسفرم افتاده است ولی ازآنجایی‌که خدمت در لژیون سردار مخصوصاً شرکت در لژیون سردار بعدازاینکه نگهبان لژیون سردار شدم و در لژیون سردار ساختمان سردار که با شرکت دیده‌بان محترم آقای زرکش برگزار می‌شود، یکسری نقاط تاریک در درون بود که روشن شد و فکر می‌کنم آن زمان به این نتیجه رسیدم که من هم باید این جایگاه را تجربه کنم ولی ازنظر مالی فکر می‌کردم توانی ندارم، شاید اکنون هم به آن شکل نباشد که فکر کنید مثلاً پنج میلیارد تومان در حسابم دارم و آمدم پانصد میلیون تومان کارت کشیدم، خیر اکنون هم یکجا این پول را پرداخت نکردم به‌هرحال خدا را شکر می‌کنم که توانستم این جایگاه را به دست آورم.

5. بخشیدن پول کار سخت و دشواری است، شما چطور توانستید این کار را انجام دهید؟
نمی‌خواهم بگویم سخت نیست اما چیزی که وجود دارد من از بچگی چون می‌دیدم انسان‌ها به هوای پول و مال و ملال دور همدیگر جمع می‌شوند و همدیگر را تحویل می‌گیرند، خیلی برای مال دنیا ارزش قائل نبودم و شاید این‌یکی از علت‌هایی است که شکست مالی در زندگی‌ام بود، خدا را شکر این توانایی را در کنگره با کمک آموزش‌های کنگره به دست آوردم که می‌توانم ببخشم. در کنگره ما یک مثالی داریم که آقای مهندس همیشه می‌فرمایند: خداوند لیاقت خدمت به بندگانش را به هرکسی نمی‌دهد، این را اوایل متوجه نمی‌شدم بعدها که به جلوتر آمدم جایگاه‌ها را یکی‌یکی تجربه کردم این برایم کاملاً مشخص شد که در این مرحله یک عشقی نهفته است، یک عقلی نهفته است و یک ایمانی نهفته است، وقتی‌که این‌ها را به کار می‌بریم دقیقاً انرژی احساستان باانرژی های هستی یکی می‌شود به همین دلیل می‌توانید هر چیزی که است را به دست آورید و درراه درست استفاده کنید و در صراط المستقیم باشید و بتوانید انجم دهید. یعنی من برای خودم در هستی یک کارگر بدانم و هر کاری از دستم برمی‌آید برای انسان‌ها و طبیعت انجام دهم.

6. با موافقت جناب مهندس جهت جایگاه پهلوانی، شما آن موقع چه حسی داشتید؟

یک‌وقت‌هایی یکسری حس‌ها را نمی‌شود تشریح کرد، مثل بوی گل است، من به شما بگویم بوی گل عطر یاس چه عطری دارد و چه بویی دارد نمی‌توانم این را به شما تفهیم کنم مگر اینکه از یکسری مثال‌ها استفاده کنم و آن‌هم این است که من چند ماهی که در لژیون سردار به‌عنوان نگهبان خدمت داشتم و در جلسات لژیون سردار ساختمان سردار پیش دیده‌بان محترم آقای زرکش می‌رفتم، یکسری مسائل برایم روشن شد، یک‌چند ماهی با خودم درگیر بودم واقعاً می‌توانم، نمی‌توانم و راستش امسال می‌خواستم دنوری‌ام را تمدید کنم، سال آینده این کار را انجام دهم ولی در آخرین جلسه‌ای که قبل از اجازه پهلوانی داشتیم یکسری مسائل مطرح شد و یکسری مسائل دیگری برای من روشن شد، به‌اصطلاح خودمان یکسری پیام‌ها و نشان‌هایی در این کار دیدم، روز پنجشنبه بود دیگه من خیلی با مصمم باخدای خودم عهد کردم که می‌خواهم در این جایگاه اعلام آمادگی کنم و از خدا کمک خواستم که یک نشانه‌هایی و یک پیام‌هایی به من بده که روز پنجشنبه نشانه‌های خوبی برایم آمد و همین باعث شد که دیگر اصلاً در این کار شک نکنم حتی شب  تا صبح هم من نخوابیدم صبح از قضا رهایی یکی اعضای لژیون بود، رهایی ایشان را که گرفتیم بعدازآن با دیده‌بان محترم آقای زرکش تماس گرفتم، ایشان گفتند خودت هم می‌توانی بروی و من هم گفتم دوست دارم با شما بروم، بنده خدا آمدند و خودشان را رساندند رفتم پیش آقای مهندس ابتدا موافقت نمی‌کردند ولی من اصرار کردم که بعد از چند سال دوست دارم مفید بشوم و آقای مهندس فرمود‌ند: شما راهنما هستید به‌اندازه کافی مفید هستی، من گفتم دوست دارم مفید باشم، دوست دارم هر چیزی که به دست می‌آورم را با دیگران حتی اگر یک‌لقمه‌نان دارم با دیگران تقسیم کنم، شب هم نخوابیده بودم یعنی واقعاً روی پای خودم نبودم که دیگر بعد از یک مقدار اصرار من آقای مهندس اذن پهلوانی را دادند. دقیقاً یادم است از پارک طالقانی که می‌خواستم بیایم بیرون، پشت فرمان قشنگ یک احساس سبکی و آرامش خاصی کردم و یک احساس شوری  داشتم که کاملاً اشک در چشم‌هایم جمع شد و شروع کردم به گریه کردن، دقیقاً یادم است جلوی ایستگاه متروی حقانی دیگر نتوانستم رانندگی کنم و توقف کردم و ده‌دقیقه‌ای آنجا گریه کردم و خدا را بابت این عمل عظیم شکر کردم، آن روز یکی از بهترین روزهای من بود و است.

7. به نظر شما ریشه بخشش در چیست؟
با توجه به آموزش‌هایی که در کنگره گرفتم، فکر می‌کنم ریشه بخشش در دانایی و آگاهی است، در درک کردن مفاهیم و اطلاعات درست است یعنی این درک و این فهم در من به وجود بیاید وقتی‌که من می‌بخشم تبدیل به یک رسانا می‌شوم وقتی چیزی را می‌بخشم درواقع کائنات این را به من داده است که با دست من به دست دیگری برسد، وقتی به این درک و فهم برسم فکر می‌کنم راحت‌تر و آسان‌تر بتوانم ببخشم و این صفت را در خودم احساس کنم، نه‌تنها بخشش بلکه صفات نیکوی دیگری هم در انسان بروز می‌کند.

8. واژه پهلوانی برای شما چه معنایی دارد؟ بعد از لحظه‌ای که تصمیم گرفتید پهلوان شوید چه خواسته‌ای در قبال آن داشتید؟
خیر، من فقط دوست داشتم این جایگاه را تجربه کنم و به دست آورم و واقعاً پهلوانی ازنظر من پهلوان اصلی آقای مهندس دژاکام و خانواده  گران‌قدرشان هستند که بیست‌وهفت سال است که تمام لحظات زندگی‌شان را با تمام خانواده و با تمام وجود در خدمت به بشریت برای پیدا کردن نقاط تاریک و گره‌های کوری که در درمان اعتیاد و درمان بیماری وجود دارد گذاشتند،  من فقط می‌توانم بگویم پهلوان ایشان هستند من کاری نکردم در قبال کاری که آقای مهندس برایم انجام دادند، در قبال لطفی که خداوند به من داشته است، من نمی‌توانم بگویم پهلوان هستم خیر نیستم، پانصد میلیون تومان هیچ اگر پانصد میلیارد هم باشد در قبال خزانه غیب خداوند چیزی نیست. تمامش عنایت و لطف پروردگار است و آقای مهندس و خانواده گران‌قدرشان است.

9. در پایان اگر سخنی یا پیامی دارید بفرمایید؟
خب پیام آخرم این است که خیلی دوست دارم انسان‌ها همگی در صلح و صفا و آرامش و صمیمیت زندگی کنیم، من می‌دانم این کار شاید سخت باشد یا امکان‌پذیر نباشد اما واقعاً دوست دارم یک زندگی خوب و خوشی همه داشته باشند، برای همه دردمندها و گرفتارها آرزوی سلامتی و شادی می‌کنم و دوست دارم آن حال خوشی را که خودم تجربه کردم، خانواده‌ام تجربه کردند دیگران هم تجربه کنند و برای همه بهترین‌ها را آرزو می‌کنم و بازهم از خداوند بزرگ شاکرم، از خود آقای مهندس و خانواده آقای مهندس و تمام پیشکسوت‌ها و راهنماها و بزرگانی که در این راه به من و امثال من کمک کردند تا بتوانیم خودمان را پیدا کنیم، مقام انسانی‌مان پیدا کنیم و مانند یک انسان زندگی کنیم از همه‌شان سپاسگزارم و ممنونم، از شما هم بسیار ممنونم بابت وقتی‌که برای مصاحبه گذاشتید.

از اینکه وقتتان را در اختیار ما قراردادید از شما تشکر می‌کنم.

نگارش: مسافر رضا لژیون دوازدهم

مصاحبه کننده و تایپ: همسفر علیرضا لژیون هفتم

تهیه و تنظیم گزارش: همسفر علیرضا لژیون هفتم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .