دهمین جلسه از دوره پنجم سری کارگاههای آموزشی - خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی شیروان، با استادی مسافر اعظم، نگهبانی مسافر فاطمه و دبیری موقت مسافر ثریا با دستور جلسه «وادی دوم و تأثیر آن روی من» روز شنبه ۱ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۱:۳۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان اعظم هستم یک مسافر
خدا را شکر میکنم که خانم مریم اجازه دادند تا امروز در خدمت شما باشم و در کنار هم آموزش بگیریم. در ابتدا میخواهم در مورد تفکر صحبت کنم، وادی اول میگوید؛ با تفکر ساختارها آغاز میگردد و بدون تفکر آنچه هست رو به زوال می رود.
منِ اعظم وقتی میخواهم کاری را شروع کنم، اول باید فکر کنم که آیا این کاردرست است یا نه؟ حتی اگر میخواهم غیبت کنم، دروغ بگویم یا هر کار دیگری انجام دهم، باید تفکر کنم. قبل از این که با کنگره آشنا شوم، افکارم پوچ و بیهوده بود؛ چون یک مصرفکننده مواد بودم و هیچ کنترلی روی افکار و اندیشهام نداشتم.
وقتی درگیر مواد بودم، شاید یکلحظه میخواستم کاری انجام دهم؛ ولی متأسفانه موفق نمیشدم. برای این که فکر، ذهن و عقل من درگیر مواد بود و فرمانهایی که صادر میکرد، عاقلانه نبود و به درد من نمیخورد.
البته با آمدن به کنگره، راه را پیدا کردم، و با آموزشهایی که گرفتم، متوجه شدم این چند سالی که درگیر مواد بودم، اعتیاد باعث گمراهی و غرقشدن من در تاریکیها شده بود و به سمت نابودی سوق داده میشدم. خدا را شکر راه نجاتم یعنی کنگره را پیدا کردم.
وادی دوم میگوید؛ «هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد. هیچکدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.» تفکر من این بود که یک مصرفکننده هستم، تا آخر عمر یک مصرفکننده باقی میمانم، قرار نیست تغییری اتفاق بیفتد و هیچ راهی برای نجات من وجود ندارد، اما خداوند برای ما انسانها دوراه قرار داده است؛ یکی راه روشنایی و نور، دیگری راه تاریکی و نیروهای منفی. این نیروهای منفی هستند که من را به سمت ضد ارزشها سوق میدهند. اما وقتی از مواد رها شدم، روشناییها را حس کردم و آن نور شد چراغ راهم، تا بتوانم به نتیجه دلخواه، رهایی و حال خوش برسم.
ما باید با صبر، محبت و عشق این راه را طی کنیم و آموزش بگیریم تا به آگاهی و تجربه بالایی برسیم. اگر جسم، روان و جهانبینی من متعادل نباشد، دچار اختلال میشوم، و به گفته جناب مهندس؛ دوچرخهسواری بود که مریض شد و برای درمان، یک قسمت از اعضای بدنش را نیز برداشتند؛ ولی او بهجای ناامیدی، با خودش فکر کرد هر زمان از بیمارستان مرخص شود، دوباره دوچرخهسواری را ادامه دهد، این کار را انجام داد و نهتنها سرطانش درمان شد؛ بلکه برای چندین سال قهرمانی دوچرخهسواری را هم تجربه کرد. چون این شخص در وجودش همیشه امید داشت و ناامید نمیشد.
اما من همیشه ناامید بودم و ترس داشتم، راهنمایم حرف قشنگی میزدند که همیشه در ذهن من ماند، اینکه؛ ترس تفکر را میخورد. پس اگر در صراط مستقیم حرکت کنی، راه برایت نمایان میشود.
خداوند هیچ موجودی را به هیچ نیافریده و همه انسانها باارزش هستند، پس ما باید در همه حال شکرگزار خداوند باشیم. فقط بدی و عیبهای دیگران را نبینیم؛ بلکه خوبی و زیباییها را نیز مشاهده کنیم تا همیشه امید در وجود ما زنده باشد.
تایپ: مسافر ثریا - نمایندگی شیروان
ویرایش: ویرایش: مسافر فاطمه - نمایندگی شیروان
بازبینی: مسافر افسانه
- تعداد بازدید از این مطلب :
63