تا آنجا که یادم میآید، همیشه اهل خواندن کتاب بودم، آنهم از نوع رمان. محال بود رمانی به دستم برسد و من از خواندنش چشمپوشی کنم. حتی یادم هست در کلاس درس، زمانی که معلم در حال تدریس بود، بازهم یک کتاب در زیر جزوههای من مخفیشده بود و من با اشتیاق سطر به سطر آن را زیرورو میکردم. عطش سیریناپذیر من برای خواندن، باعث شده بود تا کتابهای متعددی وارد زندگیام شود؛ اما سرنوشت مختوم کتابهای من، قرار گرفتن در انباری منزل بود و کاهی شدن و به وادی فراموشی سپرده شدن! اما هیچگاه فکرش را نمیکردم که قرار است کتابی وارد عرصه زندگیام شود که تا ابد، رد پای آسمانیاش بر بندبند خطوط سرنوشتم ماندگار بماند.
کتاب زندگی من ورق خورد و به فصلی رسید که کاراکتری جدید به نام «اعتیاد» از میان همه فراز و فرودهای سرنوشتم، سردر آورد؛ و در این بحبوحه، بروز احساساتی که تا قبل از آن هرگز آنها را در خود تجربه نکرده بودم، همهی آرامش و تعادلم را بازیچهی خود قرارداد که البته برای همهی ما قابلدرک است؛ اما نمیتوانم بهسادگی از این بخش قضیه عبور کنم و نحوه آشناییام را با کتابی که سبب ایجاد تحولی عظیم در زندگیام شد، معمولی و یا کماهمیت تلقی کنم. کتاب و راوی فرهیختهای که با دم مسیحایی خود، روح تازهای را در کالبد یخزدهی من و خانوادهام دمید.
مدتی بود که همسرم برای درمان اعتیاد خود به مکانی به نام کنگره 60 میرفت. ازآنجاییکه او را مقصر اصلی همه اتفاقات ناخوشایند زندگیام میدانستم، سعی میکردم تا نسبت به رفتوآمدهای او بیتفاوت باشم، اما ناگفته پیداست که جدال من با آنچه سرنوشت میخواندمش، حال بد و اسفناکی را در من پدید آورده بود.
خوب یادم هست وقتیکه برای اولین بار با کتاب «عبور از منطقه شصت درجه زیر صفر» روبرو شدم، آنچنان درگیر احساسات بدی بودم که کتاب هم از ترکشهای خشم و کینهی من در امان نماند. با نگاه برافروخته، صفحه به صفحه آن را ازنظر گذراندم. صادقانه بگویم که دلم میخواست در آن لحظات، با همه وجود کتاب را به گوشهای پرتاب کنم؛ با بی حوصلگی و فقط بنا به حرمتی که برای همه کتابها قائل بودم، آن را در گنجهای پنهان کردم تا چشمم به کلمات و تصاویرش نیفتد؛ اما اندکی بعد، کنجکاویام کار خودش را کرد، به سمتش رفتم و شروع کردم به خواندن آن ...
کتاب، روایتی مستند گونه از اعتیاد بود که در بخشهایی از آن نویسنده، شرح چگونگی درمان اعتیاد خود را بیان میداشت و نوشتار کتاب با تصاویری همراه شده بود که خطوط و رنگآمیزی آن درنهایت سادگی، بخشهایی از کتاب را مزین ساخته بود.
در مدت کوتاهی، خواندن کتاب را به پایان رساندم؛ اما آنچه باعث حیرتم شده بود، تأثیرات عمیقی بود که این کتاب با همه سادگیاش بر روی همسرم گذاشته بود و من در ساعات مطالعه آن، کاملاً از همه آن احساسات و تأثیرات شگرف، بیبهره مانده بودم!
مدتی بعد من هم وارد کنگره 60 شدم. در جلسه مشاوره، وقتی صحبت از روش درمان کنگره شد، با اطمینان اطلاع خودم را از چگونگی روش درمان و تاریخچه پیدایش آن ابراز کردم. نشستن لبخندی پرمعنا را بر روی لبان مشاور دیدم، اما معنای آن را درک نکردم...
من در کنگره ماندم و دریکی از لژیونها قرار گرفتم. کتاب شصت درجه هم از منابعی بود که توسط راهنما تدریس میشد. هر چه که میگذشت، به اهمیت این مجموعهی شیوا و قابلفهم پی میبردم؛ پیامهای زیبا، شرح زندگی راوی و دستوپنجه نرم کردن او با اعتیاد، توضیحات علمی در مورد مواد مخدر، بررسی صور آشکار و پنهان انسان و تصاویری که در کتاب با سادهترین خطوط به نمایش گذاشتهشده بود.
در طی حضورم در کنگره 60، بارها و بارها کتاب شصت درجه را خواندهام؛ اما مطالعهی مکرر کتاب، نهتنها باعث خستگی و دلزدگیام نشده است، بلکه با هر بار مرور مطالب آن، به نکتهای جدید دستیافتهام. با هر بار خواندن واژههای ساده و بیپیرایهی آن، لذتی عمیق و وصفناشدنی همه وجودم را در برگرفته است و حس جاری بودن و تمایل به حرکت کردن، زیباترین توصیفی است که میتوانم درباره آن داشته باشم.
کتاب «عبور از منطقه شصت درجه زیر صفر» کتابی است که همه قوانین زندگی را با سادهترین زبان، در اختیار ما میگذارد. قوانینی که پلهایی بسیار نیرومند برای اندیشهی ما هستند و این حقیقت را همه آنهایی که بهنوعی درگیر تاریکی اعتیاد بودند و با روش درمانی کنگره 60 آشنا شدهاند، اذعان میکنند.
حالا کتاب «عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر» در بهترین جایگاه کتابخانه منزل ما قرار دارد. هر زمان که گرهای در زندگیمان ایجاد میشود، هر زمان که یأس و ناامیدی بر ما چیره میشود، مرور محتوای آن، نور امید را بار دیگر در قلب ما روشن میسازد و راه در برابر دیدگان ما نمایان میشود.
... و تو رویاندی
و به ما آموختی که از میان سبزهها، نور را بیابیم و بر بال آن بنشینیم و بهسوی قلههای کمال و تعالی پرواز کنیم؛
آنچه به باور ما نمیگنجید، دیدیم
و آموختیم که ما میتوانیم همه آنچه هست را با نیروی عقل خود
تبدیل به بهترین کنیم
و بهسوی نقطهای برویم که آغاز نمودیم.
مهندس عزیز: از شما سپاسگزاریم.
با احترام، همسفر اکرم
- تعداد بازدید از این مطلب :
2529