English Version
English

نیروهای مافوق ؛ جشن سومین سال رهایی آقای موسی

نیروهای مافوق ؛ جشن سومین سال رهایی آقای موسی

جلسه پنجم از دور دهم سری کارگاه‌های آموزش عمومی کنگره 60 نمایندگی قزوین در تاریخ دوشنبه 94/03/04 با دستور جلسه " که چی؟ " به استادی آقای سیامک طالبی طاهر، نگهبانی آقای محسن و دبیری آقای امیر رأس ساعت 16 آغاز به کارکرد.

 

 

خلاصه سخنان استاد:

 

خدا را شکر که بازهم این امکان برای  همه ما ازجمله من فراهم شد که توانستیم امروز هم در این جلسه شرکت کنیم. خوشحالم که توانستم باز در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت کنم و خدا را شکر می‌کنم.

 

"که چی" یکی از آن دستور جلسه‌های کلیدی است که اگر بتوانیم آن را خوب برای خودمان تجزیه‌وتحلیل و بررسی کنیم حتماً نوع زندگی و تفکرمان تغییر خواهد کرد و خیلی بهتر و راحت‌تر می‌توانیم مسائلمان را حل کنیم و حرکاتمان را مثبت‌تر و درست‌تر انجام بدهیم. ما معمولاً این کلمه "که چی" را بعضی جاها اصلاً به کار نمی‌بریم ولی درجاهایی دیگر خیلی بیشتر از آن استفاده می‌کنیم و سریعاً این کلمه " که چی"  منفی را مطرح می‌کنیم تا  آن کاری که درست است را انجام ندهیم و از آن بگذریم. آنجایی که این قضیه پیش می‌آید اگر دقیق نگاه کنیم می‌بینیم که یک مشکل و یک معضلی وجود دارد که من نمی‌توانم آن را انجام بدهم و از آن طفره می‌روم، حال راجع به هر موضوعی که باشد . حتماً من دچار یک مشکلی شده‌ام، حسم آلوده‌شده و به مشکل خورده، به فرض می‌گویم: مواد نکشم که چی؟  که معمولاً به این سؤال خیلی کم فکر می‌کنیم و مصرف می‌کنیم چون به نظرمان لذت‌بخش است، توانایی‌مان را زیاد می‌کند، اگر قبلاً 4 ساعت کار می‌کردم از این به بعد 8 ساعت کار می‌کنم، به بهترین شکل می‌توانم حرف بزنم و.... دلایل خوب و لذت بخشی برای مواد مصرف کردن دارم. اما وقتی از یک موضوعی لذت نمی‌برم و برایم جالب نیست آنجا است که دچار مشکل می‌شوم و که چی را عنوان می‌کنم. من هرروز تو این گرما برم کنگره که چی بشود؟ آمدم به درمان و رهایی رسیدم و دیگر کاری ندارم پس که چی که به کنگره بروم؟ اصلاً دارو بخورم که چی بشود همین‌طوری می‌توانم کنار بگذارم، که چی که صبح تا شب‌کار کنم؟ که چی که.....  به همین صورت برای انجام دادن خیلی کارهای درست این‌که چی  مطرح می‌شوم و ما را دچار ناامیدی می‌کند، ما را زمین‌گیر می‌کند تا آن کار را انجام ندهیم چون از انجام آن کار زیاد لذت نمی‌بریم و برایمان سخت شده درصورتی‌که در حالت طبیعی نباید این‌طور باشد. یک انسان طبیعی می‌داند که باید کارش را انجام بدهد، می‌داند که باید سر جلسه‌اش حاضر شود، باید زندگی‌اش را بگرداند، می‌داند که باید آموزش بگیرد و... در حالت طبیعی همه این کارها خوب و لذت‌بخش هستند، کار کردن خیلی لذت‌بخش است، ورزش کردن خیلی لذت‌بخش است ولی وقتی صبح از خواب بلند می‌شوید می‌گویید : که چی؟ هرروز کنگره برویم که چی؟ این‌همه که رفتیم و آمدیم چه شد؟

 

چرا این اتفاقات می‌افتد؟ چون من از آن‌کاره‌ای درست و مثبت اصلاً لذت نمی‌برم، دچار مشکل شده‌ام، مثلاً یک بیماری پیداکرده‌ام، مثلاً حسم آلوده‌شده است، کارهای منفی در درون من قدرت بیشتری نسبت به کارهای مثبت پیداکرده آنجا است که من که چی را خیلی خوب به کار می‌برم و این‌که چه چیز نمی‌گذارد که من کار درست را انجام بدهم اما اگر برای که چی هایم جواب قانع‌کننده‌ای پیدا کنم، آموزش بگیرم و معرفتم را بالا ببرم، سطح آگاهی‌ام را بالا ببرم آنجا جایی است که می‌توانم برای آن‌که چی جواب داشته باشم و نمی‌توانم راحت از آن کار بگذرم بلکه باید آن کار را انجام بدهم. کسی که در کنگره آموزش گرفت دیگر نمی‌تواند بگوید من سفر کنم که چی بشود؟ چون دلیل سفر کردن را می‌داند. نمی‌تواند بگوید به‌جای ساعت 8 ساعت 7 جیره‌ام را بخورم چون دلیل آن را می‌داند، سطح آگاهی‌اش بالا رفته، تغییر کرده و دیگر مثل قبل نمی‌تواند با دیگران صحبت کند، همان‌طور که قبلاً درآمد داشته امروز نمی‌تواند درآمد داشته باشد، اخلاق و تفکراتش تغییر کرده و دیگر نمی‌تواند مثل سابق فکر کند.

 

 

ولی خیلی وقت‌ها هم هست که برای انجام یک کار اشتباه باید یک که چی جلوی آن کار بگذارم چون به من فرصت می‌دهد که کمی فکر کنم و آن کار اشتباه را دیگر انجام ندهم. من الان این پول را از این راه به دست بیاورم که چی بشود؟ الآن بروم گریز بزنم که چی بشود؟ انسان در کنگره این را یاد می‌گیرد که این‌که چی را بگوید، زمانی که انسان این‌که چی را بپرسد و دلایل آن را پیدا کند، ترازو بگذارد و بسنجد که چه چیزی به دست می‌آورد و چه قیمتی دارد؟ من این کار را انجام می‌دهم به چه قیمتی؟ چه چیزی به دست می‌آورم و چه چیزی از دست می‌دهم؟ آن‌وقت می‌داند که آن کار را انجام بدهد یا نه. من از خودم می‌پرسم که بعد از یک سال ، این‌همه هزینه کنم به کنگره بیایم که چی بشود؟ ولی وقتی بسنجم می‌بینم که این آمدن به همه‌چیز می‌ارزد. اگر بدانم که سلامتی من درگرو این آمدن است و قرار است که زندگی من به من بازگردانده شود آنجا است که می‌گویم واقعاً ارزشش را دارد که از کارم و از زندگی‌ام و... بزنم، بیایم و به درمان برسم، به حال خوب برسم، بتوانم اعتیادم را درمان کنم و تازه از زندگی‌ام لذت ببرم درصورتی‌که ما خیلی وقت‌ها فکر می‌کردیم باید مواد بزنیم تا بتوانیم لذت ببریم چون خیلی چیزها در وجود ما جابه‌جاشده بود و تغییر کرده بود ، حسمان عوض‌شده بود و متوجه این قضیه نمی‌شدیم.

 

صحبت‌های استاد در مورد آقا موسی:

چند سال از این موضوع می‌گذرد ولی بعضی چیزها را نمی‌توان فراموش کرد. الآن که  نگاه می‌کنم تصاویری در ذهنم هست از زمانی که تازه با موسی برخورد کردم. موسی یک همسفر فوق‌العاده دارد که آن زمانی که شاید دیگر خودش توانایی کمک به خودش را نداشت خیلی کمکش کرد. خیلی از دوستانی که به کنگره می‌آیند هنوز یک تعادلی در زندگی‌شان دارند ولی کسانی هستند که ترمز بریده به کنگره می‌آیند که آقا موسی هم یک چنین حالتی داشت. روز اولی که همسفرش آمد و با من صحبت کرد یک برگه دستش بود که پزشک نوشته بود: موسی باید در تیمارستان بستری شود، و از من پرسید که آیا موسی خوب می‌شود یا نه؟

وقتی‌که موسی را دیدم و با من حرف می‌زد (هیچ‌وقت نمی‌شود در کنگره فکر کنیم که چه کسی خوب می‌شود یا نمی‌شود چون خودِ من یکی از آن‌کسانی بودم که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد خوب شوم)  با خودم گفتم خوب نمی‌شود. آن روز من را برد پشت ساختمان کنگره و گفت: من باید با شما خصوصی صحبت کنم، دنبال من هستند، حرف‌های من را ضبط می‌کنند، در خانه کانال‌های کولر را بسته بود، می‌گفت همسایه‌ها حرف‌های ما را گوش می‌کنند، دوربین کار گذاشته‌اند و... زندگی‌اش از بین رفته بود، هم ازنظر خانوادگی و هم ازنظر فیزیکی شرایط خیلی خرابی داشت و واقعاً هیچ‌چیز ازش نمانده بود اما ازآنجایی‌که خداوند به انسان کمک می‌کند، فرقی نمی‌کند که کجا رفته باشی و در چه مرحله‌ای باشی اگر حرکت کنی حتماً موفق می‌شوی. واقعاً خوب حرکت کرد. من یادم نمی‌آید که موسی به حرفی نه گفته باشد و انجام نداده باشد. فوق‌العاده سفر خوبی انجام داد. خدمت کرد، آن چیزی که در درمان ما خیلی کمک می‌کند، در شعبه خدمت می‌کرد، استخر می‌رفت و ورزش می‌کرد، چهارشنبه‌ها آکادمی بود، جمعه‌ها پارک بود، سی دی می‌نوشت و.... همه این‌ها به او کمک کرد تا به‌راحتی درمان شد. موسای امروز با موسای آن روز هیچ ربطی به هم ندارند، او یک آدم دیگر است و این‌یک آدم دیگر. کسی که آن روز آن‌قدر پرتنش و عصبی  بود و اصلاً نمی‌شد با او صحبت کرد امروز این‌قدر تغییر کرده. رهایی‌اش را گرفت، مرزبان شد، کمک راهنما شد و امروز استاد خیلی خوبی شده و رهجوهای خیلی خوبی را پرورش داده. از کسانی است که خیلی برای شعبه قزوین زحمت می‌کشد و من همیشه از او ممنون هستم . باید بداند که همه این موفقیت‌ها را بدهکار همسفرش است و راهنمای خوب همسفرش که خیلی برای او زحمت کشیدند و وقت گذاشتند تا امروز بتوانند به‌راحتی زندگی کنند و تغییر کنند.

چرا ما امروز از گذشته خود ناراحت نمی‌شویم و خیلی راحت آن را تعریف می‌کنیم؟ چون مشکل خود را حل کرده‌ایم و از آن موضع بیرون آمده‌ایم اما اگر امروز هم در آن موضع باشیم هنوز هم حسرت می‌خوریم و ناراحتیم. اما امروز به‌راحتی درباره دیروز حرف می‌زنیم چون دیگر آن مشکل مال ما نیست و ما آن آدم نیستیم مثل یک فیلم که من در آن فاعل نیستم.

به خودش و خانواده‌اش تبریک می‌گویم، به بچه‌های لژیون و کل شعبه قزوین، به آقای مهندس، به راهنمای همسفرش و همسفرش همچنین به پسر فوق‌العاده‌اش تبریک می‌گویم  و امیدوارم که همیشه سالم و سربلند و خوشبخت باشند.

 

اعلام سفر آقا موسی:

 

سلام دوستان موسی هستم یک مسافر. 23 سال مصرف انواع مواد  مخدر. با آنتی ایکس‌های کوکائین، کراک، شیشه و قرص‌های روان‌گردان وارد کنگره شدم . 15 ماه سفر کردم به راهنمایی استاد عزیزم آقای سیامک طالبی طاهر به روش DSTو داروی OT . رشته ورزشی شنا و فوتبال . رهایی از مواد مخدر 3 سال و رهایی از نیکوتین 1 سال.

 

آرزوی آقا موسی:

 

واقعاً دلم می‌خواهد در هیچ خانواده‌ای و هیچ جمعی بیماری اعتیاد نباشد چون تنها بلایی که در زندگی می‌تواند خانمان‌سوز باشد اعتیاد است و بزرگ‌ترین خواسته من از خودم و خدای خودم این است که به من این توفیق را بدهد که بتوانم همیشه در کنگره باشم و خدمت کنم.

 

 

صحبت‌های آقا موسی:

 

ممنونم از همه دوستان که در جشن ما شرکت کردند. حضور شما دوستان به من این انگیزه را داد که جای بدی نیامدم و حرکتی که انجام دادم حرکت بی‌فایده‌ای نبوده. حداقل آن این بوده که خودم را شناختم و در جامعه‌ای که زندگی می‌کنم انسان‌هایی وجود دارند که قدر محبت و قدر چیزهای باارزش را می‌دانند . من قبل از اینکه صحبتم را در مورد خودم شروع کنم  می‌خواهم بگویم که باعث افتخار بود برای من که آن‌قدر دنیایم تاریک بود و چشمانم کور که اجازه انتخاب به خودم ندادم و اولین جایی که نشستم لژیون آقا سیامک بود که نشان می‌دهد دست من نبود. همان چیزی که در کنگره می‌گویند نیروهای مافوق من را هدایت کردند که روی این صندلی نشستم. هرکسی به‌جز آقای  سیامک طالبی بود من همچنان درگیر اعتیاد بودم، حالا یا در جهان یا در غیر جهان این را مطمئن هستم چون من همیشه به این فکر می‌کردم که چطور می‌شود یک انسانی باآن‌همه تخریب جلوی من می‌نشیند و روزی 3 بسته سیگار می‌کشد و امروز بازندگی‌اش حال می‌کند؟ من باید این مسیر را طی کنم و به این لذت برسم . همیشه به این فکر می‌کردم که یک مواد جدیدی هست که من نمی‌شناسم و فقط می‌خواستم آن مواد را پیدا کنم. پس خیلی خوشحال هستم که رهجوی آقای سیامک طالبی هستم و این را افتخاری برای خودم و خانواده خودم می‌دانم.

اما درباره گذشته‌ام، می‌گویند: سالی که نکو است از بهارش پیداست. وقتی می‌خواهند انسان‌ها را در مقام قیاس قرار بدهند می‌گویند: این‌که الآن این‌طور است آخرش چه می‌شود؟ ولی ما با آن اوضاع خرابی که آمدیم شاید تنها انگیزه‌ای که باعث شد من بمانم این بود که جایی نروم که دستم از همه دنیا  کوتاه شود چون تا موقعی که برگه تیمارستان دستم نبود به این فکر می‌کردم که من می‌توانم، 23 سال است که با اعتیاد زندگی می‌کنم از این به بعد هم می‌توانم با آن زندگی کنم، من خودم بلدم تا وقتی رفتم دکتر و دکتر نامه تیمارستان را به خانواده‌ام داد. تا آن موقع فکر می‌کردم که هر کاری که می‌کنم درست است، اگر من در خانه‌ام با چاقو قدم می‌زنم، اگر برای همه‌چیز نگهبان می‌گذارم و کنترل می‌کنم، اگر حالم بد است و مواد را دوست دارم، اگر دارم هرروز زندگی‌ام را شخم می‌زنم و خاطرات گذشته‌ام را جلوی چشمانم می‌آورم جزئی از زندگی است و برای همه آدم‌ها اتفاق افتاده ولی هیچ‌کس مثل من جرئت این را ندارد که این‌ها را بیان کند اما من در مقابل خانواده‌ام قرار می‌گیرم و به آن‌ها می‌گویم که از این کار شما بدم می‌آید و با سر می‌روم داخل شیشه. عادت کرده بودم که مردم را تحت‌فشار قرار بدهم و به خواسته خودم برسم. شاید آن مراحل برای خودم یک موفقیت بود ولی برای اطرافیانم یک جرقه بود که شما دارید با یک روانی زندگی می‌کنید و از آن لحظه به این فکر افتادند که خودشان را نجات بدهند و حق قانونی هر شخصی است که بخواهد در این دنیا زندگی کند من این حق را به آن‌ها داده‌ام که هرلحظه فکر می‌کنند که شرایط بهتری در زندگی برایشان مهیا است ، زندگی کنند چون درگیر کسی یا چیزی در زندگی بودن یعنی اعتیاد هیچ فرقی نمی‌کند که احساسی باشد یا خوراکی یا مواد مخدر و...

 

برای من‌بعد از آموزش‌هایی که در کنگره گرفتم این مسئله جاافتاده که هر چیزی می‌تواند اعتیاد باشد به‌طوری‌که من حتی اعتیاد به نوشابه داشتم پس اعتیاد فقط مواد مخدر نیست. اعتیاد می‌تواند احساسی باشد، اعتیاد می‌تواند خوراکی باشد، اخلاق بد یک انسان باشد، قانون‌گریزی باشد. من به قانون خیلی احترام می‌گذارم چون قانون من را نجات داد. من اگر قانون را رعایت می‌کردم اعتیاد پیدا نمی‌کردم، ازنظر من کسی که قانون را رعایت نمی‌کند یعنی گریز زده است، کسی که قانون را رعایت نمی‌کند یعنی انگیزه این را دارد که بعداً خلاف کند و هر رفتاری که می‌خواهد انجام دهد، یعنی درگیر نفسش است. من در کنگره این کار را برای خودم انجام دادم و  گفتم اولین کاری که باید انجام بدهی  رعایت قانون است.

یک روزی به من گفتند اگر یار بازی، زمین‌بازی و... را کنار بگذاری همه‌چیز خوب می‌شود. یک پسر 2 ساله داشتم، خانه و ماشین داشتم، شرایط کاری‌ام خوب بود و... فکر کردم تنها راه این است که من از این کشور بروم چون هر جا را که نگاه می‌کنم همه مصرف‌کننده هستند. رفتم تا خودم را نجات بدهم اما بدتر شد، من در ایران فقط تریاک می‌کشیدم اما بعد از 5 سال با کوکائین، هروئین، ماری‌جوانا و... برگشتم. یعنی به  کسانی که فکر می‌کنند جای دیگری هست که به آن‌ها کمک می‌کند می‌خواهم بگویم که هیچ جای  دیگری در دنیا نیست که بتواند اعتیاد را درمان کند. کنگره اولین جایی است که می‌تواند این موضوع را درمان کند.

برای کسانی که تازه‌وارد هستند می‌گویم: دست‌وپا زدن در اعتیاد یعنی غرق شدن، خودت را ول کن، اگر در این باتلاق افتادی حداقل بیشتر از این پایین نرو و به بدبختی که من دچار شدم دچار نشو. هی دست‌وپا زدن و به‌جاهای مختلف سر زدن باعث می‌شود تا یک روز ببینی دستت از باتلاق بیرون نیست که گرفته شود. همیشه یک همسفر مثل همسفر من پیدا نمی‌شود که بخواهد برای نجات خودش من را هم با خودش بکشاند، خیلی‌ها برای نجات خودشان می‌روند. یک حرکت‌هایی از من سرزده که بعضی وقت‌ها وقتی نگاه می‌کنم وحشت می‌کنم و می‌پرسم که واقعاً یک انسان می‌تواند این رفتار را از خودش بروز بدهد؟ ساعت 2 شب رفتم در خانه همسایه دوطبقه بالاتر را زدم و به آن‌ها اعتراض کردم که چرا 2 شب با همسرت حرف می‌زنی، صدای شما من را اذیت می‌کند. همسایه می‌گفت مگر می‌شود صدای حرف زدن آرام ما دوطبقه پایین‌تر بیاید و شمارا اذیت کند؟ وقتی گفتم که به هم چه می‌گفتید ترسید و برای 1 ماه در خانه‌اش را قفل کرد و رفت. فکر می‌کرد من دروغ می‌گویم ولی واقعاً می‌شنیدم، واقعاً یک‌چیزهایی را می‌دیدم ، واقعاً انفجار سلولی در من ایجادشده بود، گوشم صداهایی را می‌شنید که خودم هم باور نمی‌کردم، خانواده‌ام از من می‌ترسیدند. ولی فرمان‌برداری به من کمک کرد. شاید خیلی از اطرافیانم به من می‌گویند: تو که دیگر خوب شده‌ای چرا این‌قدر کنگره می‌روی؟ می‌گویم شما فکر می‌کنید که من خوب شده‌ام چون دیوانگی که قبلاً می‌دیدید الآن نمی‌بینید ولی دیوانگی‌های دیگری که در درونم وجود دارد هنوز هست، هنوز یکسری عیب‌ها در درونم هست که باید رفع بشوند، هنوز هم بعضی وقت‌ها نفسم من را سرکار می‌گذارد، هنوز هم یکسری ضد ارزش‌ها می‌آید و من را بلند می‌کند و با خودش می‌برد. اگر خیلی زرنگ باشم و آموزش‌های کنگره را گرفته باشم تا وسط راه می‌روم و بعد می‌فهمم که دارم زیرآب می‌روم ، برمی‌گردم و کمک می‌گیرم. خوبی در کنگره بودن این است. در زندگی مسائل و مشکلات هست اما اگر در کنگره باشی این مسائل را قشنگ‌تر می‌توانی حل کنی. اصلاً ما انسان‌ها به این دنیا آمده‌ایم که آموزش بگیریم و خدمت کنیم و لذت در همین است. من آمده‌ام در اینجا یاد بگیرم که کار ضد ارزشی چه عوارضی برای من به وجود می‌آورد اگر بیرون از کنگره باشیم این یادگیری شاید 50 سال طول بکشد اما اگر در کنگره باشیم 6 ماه یا 1 سال.

من بازهم با تمام وجودم و قلبم تشکر می‌کنم،با تک‌تک سلول‌های بدنم از آقای سیامک طالبی طاهر ممنونم که اجازه داد من در کنارشان باشم. از راهنمای همسفر متشکرم چون من واقعاً در طول سفر دغدغه همسفر نداشتم، شاید باورتان نشود که من کلاً مجرد سفر کردم، ایشان بودند ولی من کل هفته در کنگره بودم. از همسفرم هم واقعاً تشکر می‌کنم. تشکر می‌کنم که واقعاً تحمل کردند، وقت گذاشتند هم برای خودشان، هم من و هم پسرم.  از پسرم ممنونم. نمی‌دانم چه شد ولی یک‌دفعه دیدم سینا 20 سالش است ولی بعضی وقت‌ها که از نگاه سینا نگاه می‌کنم برایم دردآور است که پدری  باشی که نفهمی که زندگی پسرت چطور گذشته. امیدوارم که فرصتی  ازاینجا به بعد باشد که بتوانم برایش وقت بگذارم چون گذشته را نمی‌توان جبران کرد. از خانواده‌ام متشکرم. از همه شما که این افتخار را به من دادید که در جلسه‌ای که مال خودتان است ولی انرژی‌اش مال من است شرکت کردید متشکرم. از آقای مهندس کاشف قرن 21 ممنونم که بزرگ‌ترین و اساسی‌ترین بیماری انسان‌ها که در ذهن زندگی کردن است را کشف کرد و فهمید که ما انسان‌ها در ذهن زندگی می‌کنیم و باید بیاییم بیرون و به خودمان و دنیای اطرافمان بپردازیم.

 

 

صحبت‌های سینا:

 

جاداره از صمیم  قلب تشکر کنم از آقا سیامک و خانم کیوان فر که واقعاً زحمت کشیدند، یعنی واقعاً یک‌شب‌هایی بود که دوست داشتی اصلاً فردا نشود. الآن که می‌بینم پدرم خوشحال است و حالش خیلی بهتر است تبریک میگم بهش. اون روزها خیلی حالش بد بود. به مادرم تبریک میگم و امیدوارم به‌جاهای بهتر و جایگاه‌های بالاتر وزندگی بهتر برسد.

 

 

صحبت‌های خانم مهناز، راهنمای همسفر:

 

خیلی خوشحالم که در نمایندگی قزوین هستم. خیلی  شعبه گرم و صمیمی دارید. از شما سپاسگزارم که  من را در جمع خودتان دعوت کردید. خدا را شکر می‌کنم که خواست خداوند بود که من هم حضور پیدا کنم در جمع کنگره 60 و این تغییر و تحول را در این خانواده بزرگ ببینم. خدا را شکر . هر بار که من این خانواده و خانواده‌هایی مثل این‌ها را می‌بینم به خودم می‌گویم :  یک‌زمانی داری که بازهم بتوانی تغییر کنی پس استفاده کن از زمانی که در کنگره هستی. به آقا سیامک تبریک و خدا قوت میگم. به آقا موسی تبریک میگم و امیدوارم که در تمام مراحل زندگی‌شان موفق باشند. به سینای عزیز تبریک میگم. به مرضیه عزیزم تبریک میگم که واقعاً خانمی و صبوری کرد و در کنار خانواده ماند و به نظرم در درجه اول خودش رو تغییر داد. خودش رو تغییر داد که در خانواده‌اش موفق شد. خدا را شکر می‌کنم و نهایت سپاس از اعضای نمایندگی قزوین.

 

صحبت‌های خانم مرضیه:

آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.من هم خیلی خوشحالم به خاطر سومین سال رهایی مون. اول‌ازهمه از آقا سیامک خیلی ممنونم، واقعاً تا عمر دارم مدیون و سپاسگزار ایشان هستم چون زندگی‌ام را نجات داد. از سرکار خانم مهناز راهنمای عزیزم خیلی ممنونم، همیشه سنگ صبور من بود و همیشه به صحبت‌های من گوش می‌کرد .امیدوارم که بعدازاین هم بتوانم رهجوی خوبی برای ایشان باشم و همیشه در زندگی‌شان موفق باشند. از آقا موسی خیلی ممنونم که موند تلاش کرد و جنگید تا بالاخره زندگی مون رو نجات داد چون زندگی که الآن دارم خیلی خوب است ولی قبلاً اصلاً این‌طور نبود و هرروز چندین بار خدا را شکر می‌کنم. از دوستان عزیزم که از کرج آمده‌اند، از خواهر عزیزم جاری و برادرشوهرم تشکر می‌کنم. تشکر ویژه دارم از خواهر عزیزم چون موسی هیچ‌وقت نبود ولی خواهرم هم در زندگی مادی و هم زندگی معنوی کمکم می‌کرد و هیچ‌وقت نمی‌گذاشت که من اذیت شوم. از پسرم سینا خیلی ممنونم چون از بچگی‌اش اصلاً نفهمیدیم که کی بزرگ شد، هنوز هم ما را تحمل می‌کند و خیلی پسر خوبی است. من خدا را شکر می‌کنم که هرچند زندگی قبلی‌ام خیلی بد بود ولی یک پسر خیلی خوب به من داد و امیدوارم که به هرجایی که واقعاً لیاقتش رو داره برسه.

زندگی‌ام هرلحظه داشت از هم متلاشی می‌شد، همسرم هرلحظه با چاقو در خانه قدم می‌زد و امنیت جانی نداشتیم، نه صبحمان معلوم بود و نه شبمان و هرلحظه ترس این را داشتیم که آیا یک‌لحظه دیگر زنده خواهیم بود یا نه. هر جا که خانه اجاره می‌کردیم بعد از 6 ماه به خاطر آزار و اذیت‌های موسی جوابمان می‌کردند. به کارهایی می‌کرد که اصلاً باعقل آدم جور در‌نمی‌آمد و من هم آن‌وقت‌ها آگاهی نداشتم و با او مقابله می‌کردم. مثلاً دوربین کار می‌گذاشت و می‌گفت تو تا صبح با همسایه حرف می‌زدی، من هم می‌گفتم این فیلم را به من نشان بده، برفک تلویزیون را نشان می‌داد و می‌گفت تو اینجا هستی. در مقابلش می‌ایستادم، کتک می‌خوردم و بعد از ترس جانم سکوت می‌کردم. توی اتوبان با 180 تا سرعت خلاف جهت ماشین‌های دیگر حرکت می‌کرد و من فقط دعا می‌کردم که سالم به مقصد برسم.

 میامد جلوی در دانشگاه و من را کتک می‌زد و... ولی خدا را شکر می‌کنم که از وقتی وارد کنگره شد دیگر با من کاری نداشت. او برای خودش سفر کرد و من هم برای خودم سفر کردم. ممنونم که اجازه داد من در کنگره باشم و روی خودم کارکنم و حال خوش‌رو به دست بیاورم. الآن حالم خیلی خوب است وزندگی‌ام را دوست دارم فقط دوست دارم از این به بعد برای پسرم بیشتر از این کمبودها و نداشته هاش رو جبران کنم. از همه شما ممنونم و امیدوارم که جشن رهایی همه سفر اولی‌ها و جشن تولد همه سفر دومی‌ها را جشن بگیریم و درنهایت از بنیان کنگره 60 و بازهم از آقا سیامک و استاد عزیزیم خانم مهناز ممنونم.

با سپاس، همسفر فریده

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .