گفتیم که در کل جدای اینکه ، پادشاه و کنیزک خودش قصه است ولی مسائلی در آن نهفته است ، مولانا در حالی که قصه را می گوید به نکات متعددی اشاره می کند ، برای مطرح کردن خود موضوع و موضوعاتی که پیش می آید ، قصه به آنجا رسید که ملاقات پادشاه بود با آن حکیم الهی که در خواب دیده بود.
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل
درد عاشقی بیماری دل و از روح و روان است ، برای جسم فیزیکی نیست ، گرچه مسئله روح و روان در جسم تخریب ایجاد می کند ، اینجا وقتی که کنیزک عاشق شد ، درد فراق عاشقی آنقدر در او اثر گذاشت که شدیدا مریض شد و هیچ کس مریضی او را تشخیص نمی داد و نزدیک بود مریضی او منجر به موت بشود ، پس می بینیم که مسائل روحی ، روانی می تواند اثر مخربی روی جسم داشته باشد و همینطور اگر در جسم اختلالی ایجاد شود ، باز روح و روان هم تخریب پیدا می کند ، می بینیم این دو لازم و ملزوم هم هستند و در کتاب 60 درجه زیر صفر گفتیم سوار و سوارکار ، وقتی که کسی عاشق می شود دلیلش با دلایل دیگر فرق می کند و نمی توان آنرا با منطق و عقل سنجید .
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان شه رهبر است
عاشقی چه عشق توبه انسان ، والهی باشد و چه عشق زمینی باشد و چه سمائی عاقبت ما را به جایی می برد که باید رهنمود بکند .
بعضی ها معتقدند یونانیها قبل از سقراط می گفتند در جهان آفرینش ذرات از هم پراکنده بودند ، ولی به فرمان خدا عشق در آنها دمیده شد و ذرات به هم نزدیک شدند، یعنی ذرات همدیگر را پیدا کردند و هر کدام از جنس خودشان را انتخاب کردند ، یعنی هم فاز شدند
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی کشید و سرد سرد
عشق در تمام هستی جاری و ساری است و این تمرینی است برای رسیدن به عشق اکبر یا عشق اصلی ، در هر مرحله ای آن کشش و جاذبه در حد خودش است و این از عنایت های خداوند است و امکان دارد از این عشق ضرر هم بیاید .
مراتب عشق برای انسانها مرحله به مرحله است ولی بعد به یک مرحله ای می رسد که ثابت قدم می شود و این تمرینی است برای رسیدن به عشق
خدا ، واقعا عشق چیزی است که تعریف نمی شود برایش کرد ، پرسید کسی که ، عاشقی چیست ؟
گفتم چون ما شوی بدانی . عین االقضات می گوید اگر عشق خالق نداری عشق مخلوق را مهیا کن تا بدانی .
گرچه تفسیر زبان روشن گر است لیک عشق بی زبان روشن تر است
عشق بی زبان بهتر است ، چون خودش گویای خودش است .
عقل و ایمان و عشق انسان را به خدا می رساند و مبنای این سه با هم هستند ، عقل یک موتوری می شود که عشق را به حرکت در می آورد ، وقتی عشق را به حرکت درآورد، دیگر به جایی می رسد که عقل و ایمان هم به تنهایی نمی توانند .حالا این عشق می تواند عشق مذکر به مونث باشد یا عشق دو مونث یا عشق دو مذکر به هم باشد ، ولی با دید منفی نه ، چون خیلی ها عشق به مسیح دارند ، یا عشق رهجو به استادش ، عشق می ورزد چون برایش دلیل و برهان و میزان نیست ، باید در آن مرحله ای قرار بگیری تا بفهمی مانند عشقی که مولانا به شمس دارد ، یا بعضی ها عشق به رسول خدا دارند .
از وی ار سایه نشانی می دهد شمس هر دم نور جانی می دهد
شمس در این قسمت به عنوان موجود سمائی یا یک موجود دانا ، یک روح آشکاریا یک روح القدس . شمس می تواند اینجا به معنی خورشید یا به معنی شخصیت معنوی باشد ، عشق خودش قابل روئیت نیست ، آن واکنشها ، آن نگرانیها ، آن حس ها بیانگر عشق است .
تو مگرخود مرد صوفی نیستی صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
صوفی از وقتش استفاده می کند ، زمان را به بطالت نمی گذراند ، کار امروزش را همان روز انجام می دهد ، زمان چیزی است برای ساخته شدن انسان که خداوند عطا کرده . صوفی مردان صالحی بودند ، صوفی زمانش را به نسیه نمی دهد پس کسی که در صراط مستقیم حرکت می کند کارش را همان روز انجام می دهد ، آرزو یی اگر داری ، اندازه بخواه آن چیزی که برآورده باشد، اگر خواسته تو اندازه کوه باشد تو مثل پر کاه هستی، پس آن کوه تو را مچاله می کند .
آفتابی که این عالم را روشن می کند و منشاء خیر است ، اگر نزدیک باشد همه را ذوب می کند ، این کار ما ، این حیات ما ، آخر ندارد ، اگر اینجا رها بشویم با ادامه دارد .
پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است .
نگارش توسط ، یکی از رهایافتگان اعتیاد
ادامه دارد ...
www.c60.ir
-
منبع:
- چهار شنبه 18 شهريور 1388
- تعداد بازدید از این مطلب :
684