English Version
This Site Is Available In English

زندگی مسابقه نیست بلکه یک سفر است

زندگی مسابقه نیست بلکه یک سفر است

می‌خواهم از کسی بنویسم که بسیار دلتنگ او هستم و زندگی بدون او تباهی و پوچی است. پروردگارم، خدایی که فراموش کردن او کار هر روز من شده‌ است. خدایی که با‌ تمام نشانه‌ها، خیلی در دل من غریبانه نشسته است. آفریدگاری که از همان زمان به دنیا آمدن، از روح خود در من دمید تا پا به عرصه هستی بگذارم، می‌دانم رسالتی دارم، هرچند خود به هیچ فکر کنم.

او من را در دنیایی آفرید که وابسته به آن شدم و دیگر هیچ چیز جز خود من برایم ارزش نداشت. کسی که در سخت‌ترین لحظه‌ها از من غافل نبود؛ حتی در ظلمت و عمق تاریکی‌ها، می‌دانم مقصد او است و من با نفس خود به سوی او باز می‌گردم. خوشبختی، تنها پیشنهاد خدا به انسان بود؛ اما انسان‌ زشتی‌ها را خلق کرد و امروز پژواک گذشته خویش را ملاقات می‌کند. افسوس که عمر در گذر است و فکر می‌کنم به این دنیا آمده‌ تا لذت‌هایی را بگذرانم، سر بر بالین مرگ بگذارم و زندگی تمام شود؛ ولی این اشتباه است؛ چون طرز فکر من ناقص است. غافل هستم از این‌که به دنیا آمده تا خوب بودن را یاد بگیرم و از قفسی که میله‌های آن از جنس دروغ، پستی، ناامیدی، نامردی، درد، رنج، غم واندوه است آزاد شوم. زندانی که هم زندانی و هم زندان‌بان آن خود من هستم.

بسیار تأسف برانگیز است، غرورهای بی‌جا، دورویی، دروغ‌ها و کسانی که زندگی را به ازای خوشحالی خود برای دیگران سیاه و تباه می‌کنند تا به داشته‌های خود اضافه کنند، بدون این‌که بدانند همه مسافر هستیم و هیچ چیز جز خوبی ماندگار نیست. کسانی که چشم زیبابین ندارند و خدا هر چه‌قدر هم به آن‌ها بدهد باز هم کم و کاستی‌ها، نقص‌ها و کمبودها را می‌بینند، از یاد برده‌اند که زندگی بافتن یک قالی است، همان نقش و نگاری که می‌خواهند، می‌بافند و آخر کار، قالی زندگی آن‌ها را نمی‌خرند. خوراک، نوشیدنی و باور ما این شده و آرام‌آرام از سرچشمه الهی فاصله گرفتیم.

روزها با خود درگیر هستم، با کسی مشکل ندارم؛ باید خود را پیدا کنم و تمام بدی‌ها را جبران کنم تا وجودم را از نو بنا کنم؛ اما چگونه؟ نمی‌دانستم، راه و چاه کدام است. کلاف سردرگمی بودم که هر روز بیشتر از قبل گره‌‌کور در کار من می‌افتاد. همه را، به جز خود مقصر می‌دانستم. به خود می‌گفتم، می‌دانی چه باید بکنی که مهم‌ترین آدم زندگی خود باشی؟ می‌دانی راه خوب بودن چیست؟ چه‌کار باید بکنی که مثل روز اول تولد، بی‌فاصله با خدا، همان قدر پاک و خالص باشی.

خدایا به خود نگاه می‌کنم می‌بینم واقعاً هیچ‌ چیز ندارم. مدتی است که راه کنگره برای من باز شده است. نگرش من نسبت به اتفاقات، حوادث، انسان‌ها و شرایط اطراف تغییر کرده است. فکر می‌کردم برای رسیدن به خدا؛ باید از راه‌‌ پرپیچ و خم عبور کنم یا زیاد دعا کنم و در دعاهایم با صدای بلند آمین بگویم تا اجابت شود؛ ولی فقط کافی است چشم خود را باز کنم، اطراف را ببینم و بخشش سردار را بیاموزم.

من خدا را در کنگره شناختم. جایی که نیاز به گریه و بی‌تابی نیست، راحت می‌شود او را صدا زد و گفت: دوستت دارم. انسان‌هایی را دیدم که روح آن‌ها بزرگتر از هستی است و هرگز به فکر خود و دردهای خود نیستند و به یاد رنج دیگران می‌سوزند. انسان‌هایی که حرمت خود را می‌دانند، مقایسه نمی‌کنند، امید را از دست نمی‌دهند و می‌دانند چگونه پله‌ها را تا رسیدن به کمال بالا بروند، می‌دانند زندگی مسابقه نیست، یک سفر است و آن‌ها مسافر این سفر هستند و با قدم زدن در گذشته و نگرانی فرداها، نمی‌لغزند. یاد گرفتم من نماینده خدا روی زمین هستم و حق ندارم ناامید شوم یا دست از تلاش بردارم؛ چون در دنیا خیلی چیزها وجود دارد که از توان من خارج است؛ ولی این را هم می‌دانم خدا همیشه با من است؛ باید ادامه بدهم، تمام راه که بی‌راهه نیست، نگاه خود را تغییر بدهم و بیشتر از روز قبل تلاش کنم. راهی پر از نور و روشنایی برای من باز شده (کنگره۶۰) آن را ادامه بدهم.

خدایا تو را سپاس برای فرصت‌هایی که در مسیر زندگی من قرار دادی، درس‌هایی که با مواجه شدن با مشکلات یاد گرفتم و برای غم‌هایی که‌ من را قوی‌تر کردند. بابت هوا که نفس می‌کشم، زمینی که راه می‌روم و تمام نعمت‌ها، تو را شکر می‌گویم. خدایا نگذار شیطان یا درد درون، یاد تو را از من بگیرد و راه روشن و صراط‌مستقیم که به من نشان دادی را از دست بدهم. شکرگزاری من در کلمات نمی‌گنجد؛ بلکه در هر قدمی که بر می‌دارم تو را ستایش می‌کنم.

نویسنده: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون یازدهم)
عکاس‌خبری: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هشتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر رعنا (لژیون نهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی هاتف

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .