English Version
This Site Is Available In English

نگرانی‌های من کمک نبودند و فقط سد بودند

نگرانی‌های من کمک نبودند و فقط سد بودند

می‌خواهم از تجربه خود درباره وادی یازدهم صحبت کنم؛ هر بار به این وادی فکر می‌کنم، انگار میان تاریکی زندگی من و پسرم، چراغی روشن می‌کند. قبل از این‌که پسرم با کنگره۶۰ آشنا بشود، من خیلی ناامید و خسته بودم؛ ماه‌ها شاید سال‌ها زندگی من و پسرم پر از درد، دعوا، دلخوری و فاصله شده بود؛

او مدام من را مقصر می‌دانست و می‌گفت که تو گیر می‌دهی، تو رها نمی‌کنی و تو باعث شدی که من این‌جوری بشوم؛ این حرف‌ها برای یک مادر مثل خنجر بود؛ تمام وجودم درد می‌گرفت، شب‌ها خواب نداشتم و روزها دل‌شوره داشتم؛ حتی بیماری جسمی پیدا کرده بودم، انگار غصه‌ها و نگرانی‌ها بدنم را فرسایش می‌داد؛

حس می‌کردم هیچ کاری نمی‌توانم بکنم، هیچ امیدی ندارم و حتی فکر می‌کردم شاید پسرم دیگر از دست من رفته است؛ اما خدا همیشه بهترین زمان را برای معجزه انتخاب می‌کند. وقتی همه‌چیز قفل شده و امید به آخر رسیده است، خدا راه را باز می‌کند؛
همان‌طور که برای پسرم اتفاق افتاد؛

پسرم با ماشین کار می‌کرد و یک روز مسافری را سوار کرد که خودش از رهجویان کنگره۶۰ بود. پسرم از روی کنجکاوی پرسید: کنگره چگونه جایی است؟ مسافر فقط با لبخندی گفت: خودت بیا و ببین؛ همین سه کلمه، معجزه‌ای بود که زندگی ما را دگرگون کرد؛ پسرم تصمیم گرفت مسافر را تا کنگره برساند و خودش نیز وارد شد؛ وقتی وارد کنگره شد با آغوش باز، مهربانی و لبخند از او استقبال کردند.

پسرم به من گفت که باورم نمی‌شد زیرا هیچ‌گونه قضاوت و نگاه بدی وجود نداشت، فقط آرامش و محبت بود. کم‌کم پسرم جلساتش را شروع و تغییر کرد؛ رفتارها و حرف‌هایش نرم شد، آرامش بیشتری پیدا کرد و حتی گاهی می‌آمد و به من بدون آن حس دعوا و فاصله نگاه می‌کرد؛ آن روز به من گفت که شما نیز به کنگره بیا تا حالت خوب شود و بیشتر از من نیاز داری.

من که همیشه نگران و ناامید بودم، تازه فهمیدم چه اتفاق بزرگی افتاده است؛ پسرم که در مسیر کنگره قرار گرفته بود، حالا مرا نیز به سمت آرامش هدایت می‌کرد؛ همان لحظه فهمیدم که جریان زندگی‌ ما نه فقط برای او، بلکه برای من نیز باید ادامه پیدا کند. وقتی وارد کنگره شدم، همان حسی را تجربه کردم که پسرم تعریف کرده بود؛

حس محبت، مهربانی، بدون قضاوت، بدون فشار، بدون انتظار و با آرامش واقعی را تجربه کردم. کم‌کم یاد گرفتم که نگرانی‌های من کمک نبودند و فقط سد بودند؛ من باید رها می‌کردم، جریان را می‌پذیرفتم و اجازه می‌دادم رود زندگی‌مان خودش راهش را پیدا کند. وادی یازدهم می‌گوید: «چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، همه به بحر و اقیانوس می‌رسند.» من حالا می‌فهمم که این جمله به چه معنا است.

پسرم چشمه‌ای بود که جوشیده و به رود تبدیل شده بود. من نیز کم‌کم آرام‌تر، پرامیدتر، بدون ترس و نگرانی به جریان افتادم. خدا خودش دست ما را گرفت تا هر دو به سمت اقیانوس آرامش حرکت کنیم. امروز دیگر نگران و مضطرب نیستم، ما هر دو در مسیر، در جریان زندگی، با اعتماد و آرامش حرکت می‌کنیم؛

یاد گرفته‌ایم که هر حرکت و هر چشمه‌ای بالاخره راه خودش را پیدا می‌کند و به اقیانوس می‌رسد. من امروز با تمام وجودم می‌گویم که هر کسی که ناامید و خسته است، حتی وقتی فکر می‌کند راهی نیست، اگر ایمان بیاورد و حرکت کند، خدا خودش مسیر را باز می‌کند و معجزه رخ می‌دهد. این وادی به من یاد داد که هیچ حرکتی بی‌نتیجه نمی‌ماند و هیچ چشمه‌ای خشک نمی‌شود، حتی اگر مسیر طولانی و سخت باشد، بالاخره جریان پیدا می‌کند و به آرامش می‌رسد.

نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون دوم)
رابط خبری: راهنما همسفر الهام (راهنمای لژیون دوم)
عکاس: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون بیست‌وششم)
ویرایش و ثبت: همسفر سمانه رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون بیست‌و‌پنجم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شادآباد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .