جلسه دوم از دور شانزدهم کارگاههای آموزشی عمومی شعبه دنا ، با استادی راهنمای محترم مسافر صادق، نگهبانی مسافر مجید و دبیری مسافر حسن، با دستور جلسه: «در کنگره۶۰ چگونه قدردانی میکنیم؟» روز پنجشنبه ۲۷ آذر ماه ۱۴۰۴، رأس ساعت ۱۶:۰۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان صادق هستم یک مسافر. ابتدا از ایجنت شعبه، گروه مرزبانی و نگهبان جلسه و شما عزیزان تشکر میکنم که به من اجازه دادید تا در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت کنم.
دستور جلسه امروز شامل دو بخش است:
۱. «در کنگره۶۰ چگونه قدردانی میکنیم؟»
۲. «جشن تولد دهسال رهایی مسافر عزیز، آقا محسن»
در مورد بخش اول، اینکه ما چگونه از کنگره قدردانی میکنیم:
به نظر من کنگره مانند بهشتی گمشده است که ما سالها بهدنبال آن میگشتیم.
انسانها همیشه در پی دستیابی به مادیات هستند، اما هدف والاتری وجود دارد و آن آرامش است.
بسیاری از ما ممکن است پول، خانه یا خودرو داشته باشیم، اما آرامش درونی نداشته باشیم.
من خودم حدود شانزده یا هفده سال پیش، در سال ۱۳۸۷ وارد کنگره و نمایندگی سلمان فارسی شدم. در آن زمان امکانات مالی خوبی داشتم، اما آرامش واقعی وجود نداشت. اگر بخواهیم از کنگره قدردانی کنیم، باید مانند وادی چهاردهم از تفکر آغاز کنیم؛ باید ابتدا بیندیشیم که چه چیزهایی به دست آوردهایم و چه جایگاههایی پیدا کردهایم.
وقتی این موضوع را درک کنیم، مفهوم واقعی قدردانی برایمان معنا پیدا میکند.
چیزی که من از کنگره آموختم، هرچند ساده به نظر میآید، این است:
من مسافر، هفتهای سه جلسه میآیم، صحبت میکنم و به صحبتهای دیگران گوش میدهم، انرژی میگیرم و با روحیهای بهتر از جلسه بیرون میروم.
اگر بیرون از کنگره بخواهیم چنین جمعی را تشکیل دهیم، بعد از مدتی اختلاف و ناآرامی به وجود میآید.
اما در کنگره فضایی وجود دارد که ما میتوانیم در کنار هم بنشینیم، حرف بزنیم، گوش کنیم و از هم بیاموزیم.
این خود بزرگترین نعمت است. اما قدردانی واقعی از کنگره یعنی رعایت قوانین و حرمتها و گوشدادن به راهنما، ایجنت و مرزبان. وقتی فرمانبرداری در همه سطوح وجود داشته باشد، بزرگترین قدردانی انجام شده است. کارهایی که کنگره برای ما کرده، واقعاً قابل جبران نیستند.
اجازه دهید حکایتی نقل کنم: روزی پادشاهی برای شکار به جنگل رفت و از همراهانش جدا شد و شب هنگام به کلبه پیرمرد و پیرزنی پناه برد.
آنها تنها یک گوسفند داشتند که از شیرش زندگی میکردند، اما همان را برای مهمان خود کشتند و پذیرا شدند.
روز بعد که سپاه پادشاه او را یافت، پادشاه به پیرمرد گفت: «به شهر بیا تا محبتت را جبران کنم».
وقتی پیرمرد آمد، پادشاه به او گفت: «در عوض آن یک گوسفند، یک گله گوسفند و کیسهای طلا به تو میدهم».
اما پیرمرد پاسخ داد: «تو نمیتوانی جبران کنی، چون من تمام داراییام را در راه مهماننوازی تو دادم؛ اگر تو نیز تمام داراییات را بدهی، آنگاه جبران میشود.»
این حکایت برای ما یادآور این است که بعضی از کارها قابل جبران نیستند؛ آنچه کنگره به ما بخشیده، آرامش، رهایی، خانوادهای دوباره که قابل قیمتگذاری نیست.
پس در حد توان خود باید سپاسگزار باشیم، با رعایت نظم، قانون و خدمت. وقتی در وادی چهاردهم آمده است که: «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری، همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار، شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری»
یعنی همه جهان در خدمت تو است، پس تو نیز باید خدمتگزار باشی.
هر بخش کوچک از سیستم کنگره از راهنما و مرزبان گرفته تا آبدارخانه و گروه OT در حال خدمتاند تا من مسافر بتوانم آموزش بگیرم و آرام شوم.
اگر میخواهیم قدردانی کنیم، کافی است مسیر درست را ادامه دهیم و وظیفهمان را درست انجام دهیم.
اما بخش دوم دستور جلسه: تولد دهسال رهایی مسافر محسن.
آقا محسن حدود یازده سال پیش به همراه پدرشان به نمایندگی ملاصدرا نیکآباد آمدند.
در آن زمان چهرهای خشن و جدی داشتند، اما امروز یکی از الگوهای واقعی تغییر و رشد هستند.
در دوران مصرف، فردی قوی و اهل ریسک بود، و زمانی که وارد کنگره شد، همان قدرت و مردانگی را در مسیر درست به کار گرفت.
با وجود اشتباهاتی که داشت، با شجاعت ایستاد، اشتباهش را پذیرفت و جبران کرد.
من تنها یک جمله به او گفتم: «سه روز سقوط آزاد، اما نگذار آبروی خودت، من و کنگره برود.»
او با اراده این مسیر را طی کرد و امروز شاهد رهایی دهساله او هستیم. به ایشان، همسفر محترمشان، راهنمای گرامیاش آقا حسن و راهنمای همسفرشان تبریک فراوان میگویم.
پنجاه درصد این موفقیت حاصل تلاش خود محسن است، و پنجاه درصد دیگر به همسفر و خانواده او برمیگردد که همراه و پشتیبانش بودهاند. همسفران نقش بسیار مهمی دارند؛ من خودم شانزده، هفده سال است که بدون همسفر هستم و قدر این همراهی را بهخوبی میدانم.
برای همه شما، مخصوصاً دوستان تازهوارد، آرزو میکنم که در مسیر آموزش و رهایی ثابتقدم، موفق و سرافراز باشید.
از اینکه با حوصله به صحبتهای من گوش کردید، صمیمانه سپاسگزارم.

خلاصه سخنان مسافر محسن:
سلام دوستان محسن هستم یک مسافر: خداوند را شاکر و سپاسگزار هستم که توفیق انجام عمل عظیم را به من عطا کرد. بار دیگر نیز سپاسگزارم که توانستم برای چندمین مرتبه این جایگاه را تجربه کنم. امیدوارم تمامی مسافران، چه در سفر اول و چه در سفر دوم، که آرزوی دستیابی به این جایگاه را دارند، به آن برسند. از جناب مهندس نیز صمیمانه تشکر میکنم که چنین بستری را برای ما فراهم کردند. همانطور که دوستان اشاره کردند، من هم خاطرات زیادی از دوران مصرف دارم. آقا صادق به درستی گفتند که: «همه شما از محسن میترسیدید، اما محسن از من میترسید» و حقیقت همین بود. تلاش بسیاری از افراد برای کنترل من بینتیجه ماند، و تنها کنگره بود که توانست مرا هدایت کند. حال خوش امروز خود را مدیون کنگره هستم و از همه عزیزانی که در این جشن حضور دارند سپاسگزارم.
ماندگاری ما در کنگره حاصل یاری و حضور یکایک شماست. اگر تازهواردی قدم به کنگره نگذارد، نه من و نه آقا صادق که بیش از پانزده سال است در کنگره حضور دارد و حتی آقای مهندس نیز، نمیتوانستیم چنین استمرار و حضوری داشته باشیم.
من با تخریب بسیار بالایی وارد کنگره شدم؛ بهگونهای که اگر برای کسی تعریف کنم، باور نمیکند. مصرف روزانهام حدود ۲۱ گرم شیره بود — هم خوردنی و هم تدخینی — بههمراه قرص و شربت متادون و قرص ب۲. اگر قرار باشد مثالی بزنم، هر ماشین دوگانهسوز است، اما من چندگانهسوز بودم.
با مصرف روزانه حدود هفتونیم گرم شیره وارد کنگره شدم و به لطف گفتوگوها و راهنماییهای آقا صادق در کنگره ماندگار شدم. خداوند را شکرگزارم برای این حضور و رهایی.
پیامی برای سفر اولیها و سفر دومیها دارم: سفر اولیها میگویند خوش به حال سفر دومیها که به درمان رسیدهاند، اما واقعیت این است که ما بر لبهی شمشیری دو لب گام برمیداریم؛ غفلت در یک لحظه، میتواند به سقوط و نابودی منجر شود. امیدوارم همه شما بتوانید به تعادل و آرامش پایدار برسید.
سعی کنید حال خوش خود را با دیگران به اشتراک بگذارید، زیرا ماندگاری این حس در کنگره، در گرو تقسیم آن است.
از راهنمایان، همسفران، ایجنت، مرزبانان و مهمانان حاضر در این جشن، از صمیم قلب سپاسگزارم. به خانم فاطمه گفتم: «زمانی که خانم ریحانه شال گرفت، گفتم تمام سختیها و رنجها را من تحمل کردم، اما این شال را ریحانه گرفت.»
تا سالیان سال، چه من باشم و چه نباشم، من و خانوادهام خود را مدیون کنگره میدانیم. بهای جان انسان بسیار گرانبهاست، و کنگره، جان ما را نجات داد. بیایید با تشویق آقای مهندس و کنگره، قدردان این نعمت بزرگ باشیم.
.jpg)
خلاصه سخنان همسفر فاطمه راهنمای همسفر لیلا:
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر. از خداوند بزرگ نهایت سپاس را دارم که در دهمین سال رهایی این خانواده فداکار، در این جایگاه حضور دارم.
از خانم لیلای عزیز نیز تشکر میکنم، چراکه بسیاری از زحمات بر دوش ایشان بوده است و جا دارد امروز در این جمع حضور داشته باشند.
ده ماه است که افتخار خدمت در لژیون یازدهم را در کنار خانم لیلا عزیز دارم. ایشان رهجویی پرتلاش، مهربان و صبور هستند و من نیز از او آموختهام. شاید لازم باشد کمی بیشتر برای آموزشها و مبانی تلاش کنند، اما ایمان دارم در مسیر درستی گام برمیدارند.
پیامی که کنگره برای من و دیگران دارد این است که: در یک خانواده، حتی یک همسفر (بهویژه فرزند) میتواند مسیر را برای همه اعضا هموار کند.
خانم ریحانه به من آموخت که حضور و فرمانبرداری یک همسفر میتواند راه را برای خانواده هموار سازد.
همچنین کنگره به ما آموزش داده است که با فرمانبرداری و حرکت در صراط مستقیم، میتوان از گذرگاههای سخت و تاریک زندگی عبور کرد و حتی قوانین اخلاقی و انسانی زندگی را بهتر رعایت نمود.
در پایان، این جشن بزرگ را به آقا محسن، خانم ریحانه، خانم فاطمه، خانم لیلا و راهنمای گرامیشان، خانم فاطمه عزیز، تبریک میگویم.

خلاصه سخنان همسفر لیلا:
سلام دوستان لیلا هستم یک همسفر، من هم به نوبه خودم خداوند را شاکر و سپاسگزار هستم. بسیاری از تازهواردان به من میگویند خوش به حالت که مسافرت در تعادل است، اما کسی از گذشته ما خبر ندارد. مسافر من تخریب بسیاری داشت و امروز خدا را شکر میکنم که با حضور در کنگره تمام آن آسیبها را پشت سر گذاشت.
در شهرضا، کمتر کسی بود که از محسن نترسد، اما محسن تنها از راهنمایش، آقا صادق، حساب میبرد. هر مشکلی که داشتیم، تنها به ایشان میگفتیم و آرام میشدیم. از خانم لیلای عزیز نیز سپاسگزارم؛ زمانی که به کنگره آمدم حالم بسیار بد بود و روزانه ۱۸ قرص اعصاب مصرف میکردم. نزد آقای مهندس، آقای امین و خانم شانی رفتم و همه گفتند: «تنها خودت میتوانی خودت را نجات دهی.» خانم لیلا با سخنان محبتآمیز و انگیزهبخش خود مرا یاری کردند. تا زمانی که زندهام محبت و حمایت ایشان را فراموش نخواهم کرد.
پس از آن، با راهنمایی ایشان توانستم به لژیون مرزبانی راه پیدا کنم. از خانم سمیه عزیز نیز نهایت تشکر را دارم که با پشتیبانی و پیگیری همیشگی، مرا همراهی کردند. همچنین از خانم فاطمه عزیز که همچون خواهر برایم بودهاند سپاسگزارم.
از خانوادهام، بهویژه دخترانم، بسیار قدردانی میکنم. همه میدانند که وقتی مادری بیمار باشد، ستون خانه سست میشود. در این چهار سال، عزیزانم بسیار مرا تحمل کردند و صبورانه یاریام دادند.
از صمیم قلب از تمامی شما، خانوادهام و دوستان کنگرهایام درخواست میکنم مرا حلال کنید، بهویژه از دخترانم ریحانه و فاطمه که در این مسیر بسیار رنج کشیدند. از همه شما سپاسگزارم.
خلاصه سخنان همسفر فاطمه راهنمای همسفر ریحانه:
خداوند بزرگ را بسیار شاکر و سپاسگزارم که بار دیگر توفیق حضور در کنگره و مشارکت در شادی این رهایی عزیز را به من ارزانی داشت.
تولد ده سال رهایی آقا محسن را صمیمانه به آقای مهندس و خانواده محترمشان، به آقا محسن، راهنمای بزرگوارشان و همسفران صبور و عاشقی که ایشان را تا این مسیر همراهی کردند، تبریک عرض میکنم.
لازم است در اینجا از سرکار خانم لیلا تشکر ویژهای داشته باشم؛ زیرا ما چهار نفر، نتیجه تلاشهای ایشان هستیم و بابت زحماتشان بسیار سپاسگزاریم. امیدوارم همواره در کنگره ماندگار باشند تا ما بتوانیم از محضر ایشان بهرهمند شویم. دستور جلسه هفته گذشته، مصادف با تولد آقا محسن بود، اما به دلیل شرایط و قوانین، جشن ایشان به این هفته موکول شد؛ و این تأخیر پیام بسیار خوبی برای این عزیزان داشت. اعضای این نمایندگی زحمات فراوانی متحمل شدند که هیچکدام از ما آن را فراموش نخواهیم کرد. خانم لیلای عزیز، برای خدمتگزاران نمایندگی چه زحماتی کشیدند، چقدر تدارکات و پخت و پز انجام دادند. همچنین خانم ریحانه به عنوان اولین مرزبان، تلاشهای بسیاری برای این نمایندگی داشتند.
اکنون که دستور جلسه در خصوص «چگونگی شکرگزاری» است، شاهدیم که هر سه عزیز همواره جزو خدمتگزاران و داوطلبان خدمت در کنگره بودهاند و اکنون طعم شیرین حس و حال خوب و ده سال رهایی را میچشند که گوارای وجودشان باد. دستیابی به جایگاه ده سال رهایی، قطعاً نصیب هر کسی نمیشود.
خانم ریحانه عزیز، همانطور که همه میشناسیم، فردی بسیار خدمتگزار و عاشق خدمت هستند. ایشان اخیراً به من میگفتند که فعالیتهای خدمتیشان در کنگره کاهش یافته و احساس میکنند کار دیگری ندارند. خواستم به ایشان یادآوری کنم که در حال حاضر مسئولیت مهمی را بر عهده دارند که نیازمند تمرکز کامل است؛ آن هم هدایت و راهنمایی صحیح است؛ چرا که ایشان همواره در تمامی خدمات، موفق بودهاند. انشاءالله این خدمت جدید نیز مانند سایر خدماتشان عالی خواهد بود.
اما ویژگی همسفر بودن خانم ریحانه در لژیون، با سایر همسفران متفاوت بود؛ چنانکه میدانید، اکثر همسفران معمولاً به دلیل درگیریهای ناشی از اعتیاد مسافرشان، گلایهمند هستند. اما خانم ریحانه، به عنوان فرزند آن خانواده، ماهیت متفاوتی داشتند و همواره حق را به پدر خود میدادند و نگرانیشان از مسافر، شکلی دیگر بود. این مسئله برای همه هملژیونیها آموزش ارزشمندی داشت؛ به طوری که زمانی که ایشان برای دریافت شال راهنمایی پذیرفته شدند، من به ایشان تماس گرفتم تا تبریک بگویم، اما ایشان به قدری برای پدرشان ناراحت بودند که پذیرفته نشده بود، اشک میریختند و خودشان چندان شاد نبودند. مجدداً به ایشان تبریک میگویم و بسیار خرسندم که ایشان را در این جایگاه میبینم. مسیر کنگره چنان برای ایشان چیده شد که آقا محسن توانستند در جایگاه مشاورین تازهوارد خدمت کنند و جزو خدمتگزاران باشند. امیدوارم امسال جزو پذیرفتهشدگان شال نارنجی کنگره باشند و برایشان آرزوی ماندگاری در کنگره را دارم.ممنون.

خلاصه سخنان همسفر ریحانه:
سلام دوستان ریحانه هستم یک همسفر: خدا را شاکر و سپاسگزارم که یک بار دیگر اجازه داد در کنگره حضور یابم و از آموزشهای آن بهرهمند شوم.
امروز مطلبی میخواندم که نوشته بود: سپاس خدایی را که تلههایی برای به دام انداختن انسان آفرید و سپس همان تلهها را، به گونهای که انسان درک نکند، وسیله نجات او قرار داد. این دقیقاً مانند دام تاریکیهایی است که ما از طریق اعتیاد مسافرمان در آن گرفتار شدیم و سپس از طریق مسیر کنگره که به واسطه همان اعتیاد فراهم شد، نجات یافتیم. خدا را شکر میکنم که به وسیله اعتیاد مسافرم، توانستم وارد مسیر کنگره شوم. در حال حاضر به خانم فاطمه میگفتم که ده سال از رهاییمان گذشت. هر سالی که در این جایگاه قرار میگیریم، یکی از خاطرات تلخ گذشته را که اکنون تعریف کردنش برایمان شادیآور است، بازگو میکنم. نیمی از وجودم تمنای تعریف خاطره داشت و نیم دیگر مخالف بود؛ اما اگر فرصتی باشد با اجازه آقا صادق اندکی از گذشته تعریف خواهم کرد. یادم است سال آخر که مسافرم قرار بود وارد کنگره شوند، هنوز با کنگره آشنا نبودند. چند روزی از ایشان بیخبر بودیم. شاگردی داشتند که من تصور میکردم امروز تشریف میآورند. ما مدیون آن فرد هستیم و امیدوارم هر کجا که هستند موفق باشند. هرگاه از آقا محسن بیخبر میشدیم، با این بنده خدا تماس میگرفتیم تا سراغی از ایشان بگیرد. یک بار که چند روز از ایشان خبری نبود، مادرم با شاگرد تماس گرفت و پرسید: «شما نمیدانید ایشان کجا هستند؟ لطفاً پیگیری کنید.»
در پاسخ به مادرم گفتند: «حاج خانم، من مراجعه میکنم، اما میدانم که آقا محسن از اینکه من دنبالشان بروم، عصبانی خواهند شد.» ما این فرد بیچاره را فرستادیم و ایشان از دم باغ تماس گرفت و گفت: «ماشین ایشان جلوی باغ است، اما راستش را بخواهید، جرأت زنگ زدن به باغ را ندارم تا ببینم باغ است یا خیر.» مادرم گفت: «خُب، از دیوار بالا برو و ببین اصلاً زنده است یا خیر؛ ما سه روز است از او خبری نداریم.»
آن بنده خدا ممانعت میکرد، زیرا مشکل اصلیاش این نبود که اطرافیان ببینند از دیوار بالا میرود، تنها مشکلش این بود که مبادا آقا محسن او را در آن وضعیت ببیند. خلاصه، ما او را مجبور کردیم و بالاخره از دیوار بالا رفت. سپس تماس گرفت و گفت: «من در باغ هستم، اما آنقدر مشروب و مواد مصرف کردهاند که کاملاً هوشیار نیستند.» ما سه روز در بیخبری کامل به سر میبردیم.
این خاطره را تعریف کردم تا بگویم همسفری که تخریب مسافرش را با چشم خود میبیند و لحظه به لحظه آب شدن او در اعتیاد را مشاهده میکند، حق ندارد مسافری را که وارد مسیر کنگره شده، همراه خود نکند. جدا از آموزشهایی که لژیونها میدهند مبنی بر اینکه همراهی همسفر موجب همزبانی میشود، زمانی که مسافر، همسفر را در کنار خود نداشته باشد، آن همسفر به هیچ وجه نمیتواند بپذیرد که مسافر تغییر کرده است. مسافر واقعاً از عمق وجود تغییر میکند، اما همسفر این تغییر را باور نمیکند، زیرا آن را ندیده است؛ نه اعتمادی به کنگره پیدا کرده و نه اعتقادی. فکر میکند این روش همان روشهای قدیمی است.
توصیه من به همه مسافرانی که امروز اینجا نشستهاند این است که حتماً همسفران خود را همراهی کنید و به آنها اجازه دهید در کنارتان قرار بگیرند تا همانطور که نابودی ذرهذره شما را دیدند، اکنون شاهد ساخته شدن ذرهذره وجودتان باشند.
از همه عزیزانی که در جشن ما شرکت کردند، تشکر میکنم. تشکر ویژهای از آقا صادق و آقا حسن دارم؛ زیرا مطمئنم اگر آقا صادق در مسیر پدرم قرار نمیگرفتند، ایشان به هیچ وجه تغییر نمیکردند. این را مطمئن هستم. آقا صادق مجبور بودند یک برج شاید بیست یا سی طبقه را خراب کرده و دوباره بسازند. واقعاً از ایشان سپاسگزارم. علاوه بر اینکه پدرم مزاحمتهای زیادی برایشان ایجاد میکرد، من نیز در سفر اول به دلیل جهل و ناآگاهی، مرتباً با ایشان تماس میگرفتم و از همینجا طلب حلالیت دارم.
از خانم لیلا، بسیار سپاسگزارم. واقعاً مدیون ایشان هستیم؛ اگر ما در کنگره ماندیم، خدمتگزار شدیم و مرزبان شدیم، مرهون زحمات خانم لیلا عزیز است. از ایشان واقعاً تشکر میکنم. از خانم فاطمه عزیز نیز تشکر میکنم؛ راهنماییام مدیون ایشان است؛ زیرا من قصد داشتم پس از مرزبانی از کنگره فاصله بگیرم، اما به واسطه تلنگرهای خانواده فاطمه عزیز دوباره به مسیر بازگشتم، برای امتحان مطالعه کردم و مجدداً قبول شدم. از خانم فاطمه کاظمی عزیز نیز بابت همراهی در این مسیر صمیمانه تشکر میکنم. بسیار متشکرم.
«ببخشید، مادربزرگ در حال تذکر هستند که حالا که بدیها گفته شد، خوبیها را نیز بگویم. من این خاطرات را بیان کردم تا سفر اولیها بدانند که کنگره بر اساس الگو بنا شده است. من این خاطرات را گفتم تا بدانند آقا محسن با آن شدت تخریب وارد کنگره شد. زمانی که ما وارد کنگره شدیم، فکر میکردیم مسافرم روزانه هفت گرم تریاک یا شیره مصرف میکند. پس از هشت یا نه سال متوجه شدیم که پانزده گرم شیره و تریاک مصرف میکرده است. اکنون پس از ده سال، متوجه شدیم که روزانه بیست و یک گرم شیره و تریاک مصرف مینموده، با شدت تخریبهای بسیار زیاد.
از همه سفر اولیها تقاضا دارم آقا محسن را الگوی خود قرار دهند. این خانواده منظم و مرتبی که اکنون در کنار هم نشستهاند و آرامش در زندگیشان برقرار است، حاصل تلاشهای آقا محسن است. اگر این ده سال تلاش نمیکردند و در مسیر مستقیم قرار نمیگرفتند، ما نیز اکنون نمیتوانستیم با آرامش و آسایش در کنار هم باشیم. بسیار سپاسگزارم.»
سخنان همسفر فاطمه:
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر: همانطور که دوستان و خانواده همه مسائل را بیان کردند، من خاطرات زیادی از دوران قبل از رهایی پدرم ندارم، زیرا آن زمان کودک بودم و خاطراتم کمرنگ است. اما میخواهم از خانم لیلا عزیز تشکر کنم، زیرا ایشان را به خوبی به یاد دارم. از آقا صادق عزیز بسیار سپاسگزارم.
از خانم لیلا عزیز تشکر میکنم، زیرا شاهد سیر تحول در مادرم بودم و بابت آن بسیار سپاسگزارم. ممنون از وقت مشارکت.
دریافت شال پهلوانی راهنمای تازه واردین مسافر علی از دستان پر مهر آقای مهندس دژاکام.


تایپ: مسافر مهرداد لژیون هفتم، مسافر محمودرضا لژیون پنجم، مسافر مهدی لژیون دوم، مسافر جواد لژیون سوم
ویرایش: مسافر مهرداد لژیون هفتم
بازنگری و ارسال: مرزبان خبری مسافر طاها
- تعداد بازدید از این مطلب :
2425