جلسه هشتم از دوره چهارم کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی ارم، (کرج ) با استادی راهنمای محترم پهلوان مسافر مهدی، نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر نورالدین با دستورجلسه« درکنگره ۶۰ چگونه قدردانی می کنیم» در روز سه شنبه ۲۵ آذرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر
ابتدا از نگهبان محترم، دبیر محترم، ایجنت محترم، لژیون مرزبانی و خدمتگزار لژیون سردار صمیمانه تشکر میکنم بابت دعوتشان.
همهی ما در ابتدا میگوییم خدا را شکر؛ اما این خوشحالی علتی دارد و آن علت را باید در ذهن خودمان جستوجو کنیم. قطعاً دلیلی وجود دارد که چرا خوشحالیم. گاهی فردی از کنارمان عبور میکند و میگوید چیزی که در دست داری بسیار باارزش است؛ مثلاً یک انبرقفلی که روی آن نوشته شده USA و میگویند این جنس مرغوب است، کمیاب است و باید قدرش را بدانی، چون دیگر به این راحتی گیر نمیآید. ارزش آن وسیله به کیفیت و کمیاببودنش است و همین موضوع باعث میشود مراقبش باشیم.
در صحبتهای جلسه بنیان، که در سی دی کمیاب مهندس به آن اشاره کردند، شنیدیم که روزی آقای مهندس قصد شرکت در همایشی را داشتند اما راهشان ندادند. یادمان هست، من خودم را میگویم، یادم هست روزی درِ آکادمی را بستند و آقای مهندس پشت شمشادها زیرانداز انداختند و نشستند تا امروز من روی این صندلی بنشینم. یادمان هست بازداشت شدند، شکایت خصوصی برایشان مطرح شد، اما ایشان مسیرشان را ادامه دادند.
امروز در یک هفته، حدود دویست نفر رهایی میگیرند. در دنیا، صد و پنجاهوشش کشور بزرگ، آن انجیاوهای معروف را دارند که کار میکنند، اما درمان ندارند. این همان جنس مرغوب است. حال سؤال اینجاست؛ آیا قدرش را میدانم؟ آیا حواسم به آن هست؟ آیا میدانم چه علمی به دست من رسیده؟ نمیدانم که آیا من میتوانم در حد و اندازهی این موضوع باشم یا نه.
آقای مهندس فرمودند ما اینجا معتاد ترک نمیدهیم، معتاد میپذیریم؛ اما معتاد ترک نمیدهیم. اینجا استاد پرورش میدهند. استادِ چه؟ استادِ صحبتکردن، استادِ زندگیکردن. من خیلی چیزها را بلد نبودم؛ حتی خوردن و خوابیدنِ معمولی را بلد نبودم. وزنم به صد کیلو رسیده بود، اما با ورود به لژیون تغذیه سالم، نوزده تا بیست کیلو کاهش وزن داشتم. تمام شد؛ چون یاد گرفتم.
حالا دوباره از خودم میپرسم: آیا حواسم هست؟ آیا میدانم چیزی که به دستم رسیده چقدر ارزش دارد؟ بله، من در کنگره ۶۰ خدمتگزارم، اما آیا یک قطره در برابر اقیانوس میتواند اظهار نظری داشته باشد؟ چه زمانی میتواند؟ زمانی که خودش را جزئی از اقیانوس بداند. وقتی با اقیانوس باشد، به بزرگی اقیانوس است. نه اینکه چیزی به اقیانوس اضافه شود، نه به بزرگی خودِ آن قطره اضافه میشود.
فرمانها را باید قدر دانست. این فرمانها هیچ چیزی از ما نمیخواهند، بلکه همه برای خودِ ما هستند. نگهبان خواندند؛ دروغ نگفتن، سرزنش نکردن، غیبت نکردن. اینها را کنگره ۶۰ به منِ مسافر میگوید تا یاد بگیرم و بتوانم بیرون از کنگره اجرا کنم. استاد بودن یعنی همین.
در جلسات ابتدایی آقای مهندس، که در کتاب هم آمده است، ایشان میفرمایند وقتی درباره عرفان صحبت کردند، عدهای با نگاههای عجیب به ایشان نگاه میکردند و گفته بودند باید فیلسوف شوید تا بتوانید اعتیادتان را درمان کنید. آقای مهندس فرمودند به علم و دانش غرب و آمریکا احترام میگذارند، اما آنها به نقطه صفر درمان نرسیدهاند. آیا من این را میبینم؟ آیا متوجه هستم چه چیزی به من رسیده؟
این همه بودجه صرف شده، حتی در کشور خودمان. این همه کمپ و اردوگاه راهاندازی شده است. خیلیها اردوگاه رفتهاند، کمپ رفتهاند، اما وقتی وارد میشوی اولین چیزی که میخواهند پول است. کاری ندارند تو کی هستی. اما در کنگره چطور رفتار میکنند؟ اولین کارشان خوش آمدگویی است. عزت و احترام به انسان میدهند، طوری که انگار تو رئیس یک کارخانهای.
من روز اول که با همسفرم به کنگره، شعبه فرهنگسرا، آمدم، همسفرم در راه برگشت گفت اینها تو را میشناسند؟ گفتم نه. گفت خیلی تحویلت گرفتند. این همان چیزی است که باید قدرش را بدانم و باید آن را منتقل کنم تا به بقیه هم برسد. به من رسید، چراغ خانه من روشن شد. چه زمانی قدرش را میدانم؟ وقتی این نور را به خانه بغلیام هم منتقل کنم.
اگر شعبات کنگره۶۰ گسترش پیدا نمیکرد، اگر نشر داده نمیشد، همه چیز در همینجا میماند. آقای مهندس میتوانستند خیلی راحت علمشان را برای خودشان نگه دارند و تمام. استادانشان با ایشان در ارتباط بودند، کار انجام شده بود. اما ایشان قدردانی کردند و این علم را منتقل کردند و ما رهجوی آقای مهندس هستیم و باید همین مسیر را ادامه دهیم.
با اجرای فرمانها؛ سفر سیگار، سفر DST، سفر دوم، سفر جونز. فقط انجام بدهیم. کار خاصی لازم نیست. همهچیز آماده است. کنگره ۶۰ دروغ نمیگوید. نتایج کاملاً مشخص است؛ تعداد رهاییها، رنگ صورتها، لبخندها، حس زیبای پدر بودن، مادری که دیگر اعتیاد پسرش را پنهان نمیکند، مادری که دیگر نگران نیست پدرخانواده پایپ در دست پسرش ببیند، کودکی که در مدرسه دعا میکند همکلاسیاش پدر معتادش را نبیند.
اینها را یادمان هست. من خودم یادم هست و امیدوارم یادم بماند. از کجا به کجا رسیدم. من را از فرش به عرش رساندند، به لطف آقای مهندس. قدردانی واقعی این است که حرکت کنم، عمل کنم. خدا را شکر بابت همه اینها.
ممنونم که با سکوت زیبایتان به صحبتهای من ارزش دادید.

عکس:مرزبان خبری مسافر پیمان
بارگزاری:مسافر فخرالدین لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
210