English Version
This Site Is Available In English

قطعا رسیدن به هدف، سختی‌های خاص خود را می‌طلبد

قطعا رسیدن به هدف، سختی‌های خاص خود را می‌طلبد

کنگره۶۰ امروز به‌عنوان نهادی انسان‌ساز و اثرگذار، ثمره‌ سال‌ها کوشش خالصانه، خدمت عاشقانه و رهبری خردمندانه‌ بنیان‌گذار خود است؛ مسیری که به‌واسطه‌ آن هزاران انسان از تاریکی اعتیاد به روشنایی آرامش، تعادل و سازندگی رسیده‌اند.

همسفر فاطمه و مسافر ایشان مهرداد با آخرین آنتی‌ایکس مصرفی تریاک و شیره وارد کنگره۶۰ شدند. به مدت ۱۲ ماه با متد DST و دارویOT با راهنمایی همسفر الهه و مسافر رسول سفر کردند. رشته ورزشی همسفر تنیس‌روی‌میز و رشته ورزشی مسافر والیبال هست. هم‌‌اکنون ۱۰ سال است که با دستان پرتوان آقای مهندس از بند اعتیاد آزاد و رها هستند.

در باب دستور جلسه «بنیان کنگره۶۰» مصاحبه‌ای با راهنمای‌ویلیام همسفر فاطمه ترتیب دادیم، از ایشان ممنون هستیم که وقت ارزشمند خود را در اختیار ما قرار دادند و ما را در این گفت‌وگو همراهی کردند.

آقای مهندس اولین آجر این بنیان را در اوج تنهایی بنا نهادند، به نظر شما چه نیرویی ایشان را قادر ساخت تا این مسیر سخت را آغاز کنند؟

آقای مهندس در صحبت‌های خود مرتب می‌گویند: سفر هزار فرسنگی با قدم اول شروع می‌شود. یعنی وقتی انسان بخواهد یک هدف یا نتیجه‌ای را در زندگی خود ایجاد کند یا تغییری را به وجود بیاورد، خواه یا ناخواه سختی‌های آن مسیر را به جان می‌خرد. به طور مثال در سیستم کنگره؛ اگر بخواهیم به جایگاه خدمتی، شال نارنجی، شال سبز، ایجنت یا مرزبانی یا هر جایگاه دیگری برسیم؛ به هر حال باید مسیری را طی کنیم و بهای آموزش آن مسیر را پرداخت کنیم؛ انسان اگر هدفی داشته باشد و بخواهد به آن هدف برسد خود می‌داند که به راحتی و با شرایط گل و بلبل نیست، قطعاً رسیدن به هدف، سختی‌های خاص خود را می‌طلبد و تمام این سختی‌ها را با داشتن یک هدف به جان می‌خرد، تا به آن هدف برسد. حال این‌جا نیاز به انگیزه‌ای دارد که آن فرد را در مسیر یاری کند و آن عشقی است که برای رسیدن به هدف وجود دارد؛ یعنی اگر عشق به آن هدف نباشد، انسان اصلاً نمی‌تواند تلاش کند و سختی‌های مسیر را به جان بخرد. آن عشق مثل چراغی است که انگیزه، راه این فرد می‌شود.

آقای مهندس هم از این عشق مستثنی نبودند و عشقی که در وجود ایشان بوده و محبتی که به انسان‌ها داشتند، باعث شد که این مسیر را شروع کنند. ایشان این مسیر را فقط برای خود نخواستند و برای همه انسان‌های دردمند و مانده در تاریکی می‌خواهند و این عشق به انسان‌ها است که در وجود ایشان شعله‌ور بوده و خواهد بود؛ این عشق بر‌می‌گردد به همان وادی چهاردهم و ایشان وقتی تمام وادی‌ها را سپری کردند و به وادی چهاردهم رسیدند، آن‌جا بود که سرآغازی شد برای شروع مسیر؛ یعنی انسان اگر به وادی چهاردهم برسد آن‌جا دیگر خودی از خودش باقی نمی‌ماند، چیزی را برای خود نمی‌خواهد؛ همه را برای دیگران، برای هستی، برای همه کائنات می‌خواهد. وقتی که آقای مهندس مملوء از عشق و انرژی هستند، سعی می‌کنند همه افراد را به این وادی نزدیک کنند و همیشه در صحبت‌ها و آموزش‌های خود از عشق به انسان‌ها صحبت می‌کنند و این عشق در کم‌تر انسان‌هایی به وجود می‌آید که از خود به خاطر بقیه بگذرند. ایشان نماد انسانی عاشقی است که عشق الهی در وجود او موج می‌زند و به خاطر رهایی انسان‌ها از تاریکی از خود، خانواده، اوقات فراغت و از جسم خود می‌زنند و در این مسیر پر شورتر از قبل قدم برمی‌دارند. ان‌شاالله خداوند حافظ و نگهدار ایشان باشد.

وجود و هدایت بنیان‌کنگره‌ چه حس امنیت و آرامشی در قلب و ذهن شما ایجاد می‌کند که باعث می‌شود با اطمینان در این مسیر حرکت کنید؟

همه ما در هر مسیری نیاز به الگو داریم؛ اگر زمان قدیم را خاطرتان باشد؛ وقتی برف می‌آمد، جاده قابل شناسایی نبود و وقتی می‌خواستیم به مدرسه برویم برف کوچه را کاملاً گرفته بود و ما می‌خواستیم این مسیر را طی کنیم؛ اگر شخصی قبلاً این مسیر را طی کرده بود، ما پا جای رد‌پای او می‌گذاشتیم تا بهتر مسیر را طی کنیم، یعنی آن فرداولی که آن مسیر را رفته بود با هر سختی رد‌پایی از خودش به جای گذاشته بود و ما هم سعی می‌کردیم پای خود را روی رد‌پای او بگذاریم تا مسیر را راحت‌تر طی کنیم. در بسیاری از تورهای مسافرتی که به کوهستان، طبیعت یا جنگل می‌روند، لیدر آن گروه مسیر را طی می‌کند، هر جایی که قدم می‌گذارد، دقیقاً همه افراد گروه پشت سر آن قدم خود را می‌گذارند و دقیقا‌ً سعی می‌کنند مثل همان فرد به جلو بروند تا راحت‌تر به مقصد برسند. سختی اولیه را آن لیدر گروه به جان می‌خرد، دقیقاً در مسیر کنگره هم همین‌طور است. همه ما که در این سیستم و ساختار کنگره هستیم؛ وقتی آقای مهندس صحبتی می‌کنند و می‌گویند که این مسیر را بروید و عشق داشته باشید، مطمئن باشید که خداوند بی‌جواب نمی‌گذارد، ما آن مسیر را می‌رویم.

وقتی خود شما به مرحله عشق و محبت برسید بیش‌ترین لذت را از مسیر می‌برید. عشق و محبت متعلق به خود شما است، این عشق و محبت اول وجود شما را لبریز می‌کند و بعد به دیگران سرایت می‌کند. همه افراد کنگره وقتی آقای مهندس مطلبی را بیان می‌کنند و یا تدبیری می‌اندیشند، می‌دانیم که ایشان به آن نتیجه‌ای که مد نظر ایشان است رسیده‌اند؛ من کنگره‌ای هم اگر بخواهم به آن نتیجه برسم؛ باید دنباله‌رو ایشان باشم؛ که ان‌شالله خداوند توفیق این را بدهد که پا جای پای ایشان بگذاریم و شرمنده ایشان نباشیم. به هر حال در مسیری که می‌رویم حواشی هست و آن جذبه‌های کاذب منفی وجود دارد و ممکن است که ما را به قعر خودش بکشاند. بن‌بست‌هایی دارد که درِ باغ سبز به من نشان می‌دهد و سعی می‌کنند من را از مسیر دور کنند؛ ولی من اگر جزء سربازان کنگره باشم و بخواهم در این مسیر بروم؛ باید کاملا‌ً فرمان‌بردار باشم و سعی می‌کنم همان‌طور که ایشان قدم بر می‌دارند من هم در همان مسیر باشم، حال چه راهنما، ایجنت، مرزبان یا هر خدمتی که دارم بیش‌تر عمل‌سالم برای من مهم باشد. وقتی ایشان به آن نتیجه عشق و محبت رسیدند و به آن جایگاهی رسیدند که در زندگی از هر چیزی می‌توانند لذت ببرند، قطعاً درون من هم آن انگیزه را ایجاد می‌کنند که تو هم حرکت کن، همانند آقای مهندس، دیده‌بان‌ها، ایجنت‌ها و سایر خدمت‌گزاران که این‌قدر عشق و محبت دارند و محبت درون آن‌ها زیاد شده، شما هم به آن هدف خواهید رسید و دنباله‌رو آن‌ها باشید، سعی کنیم ذره‌ای از این عشق و محبت را درون خود به وجود بیاوریم و از تمام لحظات زندگی خود، حتی از لحظات دشوار هم لذت ببرم؛ وقتی به آن عشق و محبت برسم همان زندگی با تمام مشکلاتی که دارد هم برای من عشق می‌شود، حتی در لحظات تاریک هم می‌دانم بعد آن روشنایی است، وقتی این مسیر را آقای مهندس طی کردند و به نور رسیدند قطعا‌ً من هم می‌توانم نار وجودی خودم را تبدیل به نور کنم و این لذت را به همه انسان‌ها هم تقدیم کنم.

به نظر شما هر یک از اعضاء کنگره‌۶۰ چگونه می‌توانند در رساندن اهداف بنیان کنگره‌ به ایشان کمک کنند؟

در طبیعت ما پدیده‌ای به نام کسوف داریم که در این حالت زمین، خورشید و ماه در یک راستا قرار می‌گیرند، ماه جلوی تابش خورشید را می‌گیرد و زمین برای ساعاتی تاریک می‌شود و من همیشه به رهجوهای خود می‌گویم ما نباید از این جریان الگو بگیریم چرا؟ یعنی زمانی که خورشید می‌تابد؛ من نباید سایه باشم و باید اجازه بدهم دیگران هم از این نور بهره‌مند شوند، به‌طور مثال: اگر آقای‌مهندس را خورشید در نظر بگیریم که ایشان نوری هستند که می‌تواند از نور خود، همه ما را بهره‌مند کنند و قرار است این نور آقای‌مهندس، آموزش‌ها و انرژی ایشان به تمام انسان‌های دردمند و مانده در تاریکی برسد؛ همچنین ایشان تمام تلاش و هم و غم خود را گذاشته‌اند که انسان‌ها از بیماری‌های لاعلاج درمان شوند؛ من نباید سایه‌ای جلوی این نور باشم. حالا من چه‌طور سایه می‌شوم؟ آن‌جایی که من با عمل‌ناسالم و ناشایست، منیت، قضاوت و خیلی ضد‌ارزشی‌هایی که در صورپنهان من موج می‌زند سایه می‌شوم، با ضد‌ارزشی‌هایی که غرق در آن‌ها هستم؛ همه درون من آن ضد‌ارزش‌ها را می‌بینند و من آخرین نفر هستم که متوجه می‌شوم، سایه می‌شوم و اجازه نمی‌دهم نور آموزش به بقیه برسد؛ اگر در تاریکی قرار دارم؛ باید سعی کنم از آقای‌مهندس، از عملکرد ایشان، از آموزش‌ها، اساتید، دیده‌بان‌ها و تمامی خدمت‌گزاران آموزش بگیرم. سعی کنم عمل من عمل‌سالمی باشد تا نور آقای‌مهندس به من هم برسد و پرقدرت شود و به بقیه انسان‌ها هم برسد؛ وقتی نور آقای‌مهندس دورن من متجلی شود و عمل من عمل‌سالمی شود من هم تقویت‌نور آقای‌مهندس می‌شوم؛ ولی اگر در آموزش‌های خود دچار عمل‌ ناسالم شوم و آموزش‌ها را دریافت کنم و مثل سنگ عمل کنم، آن آموزش‌ها درون من بیاید، ساطع نشود و همان‌جا بماند، من برای تقویت ضد‌ارزش‌های خود از آن استفاده کنم و اجازه ندهم این نور از من تقویت شود و رد شود من نقش آن سایه را دارم؛ اما زمانی که آموزش‌ها را گرفتم، عملی کردم و طبق سی‌دی تعالیم‌زنجیره‌ای سعی کنم آن آموزش‌ها را پر‌قدرت و با عمل‌سالم و حس مردم‌داری بسیار خوب انجام دهم، نور آموزش‌ها را در رفتار، منش و کردار خود در درون تقویت کردم، این نور با قدرت بالاتر به بقیه انسان‌ها می‌رسد؛ پس سعی کنم سایه و دست‌انداز نباشم و تاریکی‌های خود را رفع کنم و نور درون خود را پرقدرت‌تر به بقیه انسان‌ها برسانم.

اگر بنیان را منبع نور بدانیم، کدام کار ما باعث می‌شود این نور به دیگران هم برسد؟

پاسخ این سوال در سوال قبل بود و این دو سوال بسیار زیبا و خیلی مرتبط به هم بودند و من دقیقاً با عمل‌سالم خود و طبق آموزش‌هایی که دریافت می‌کنم می‌توانم این نور را به دیگران برسانم؛ اما چه دریغ که خیلی وقت‌ها آموزش‌ها و نور آقای‌مهندس در درون من با نار وجودی من تلفیق می‌شود و نار وجودی من را محکم‌تر می‌کند و من نقش سایه را پیدا می‌کنم که امیدوارم هیچ کدام از ما شرمنده جایگاه خدمتی خود نباشیم. اجازه بدهیم این نور به دیگران هم برسد و آنان هم لذت ببرند، من نقش آن آدم ناسپاس را نداشته باشم که آموزش‌ها را دریافت می‌کند و اجازه نمی‌دهد به دیگران هم این نور برسد.

اگر بنیان کنگره را معمار بدانیم، سنگین‌ترین و محکم‌ترین قسمت این بنا چیست؟

اگر دقت کنیم چیزی که آقای‌مهندس در آمورزش‌های کنگره خیلی روی آن مانور می‌دهند و سرمایه‌گذاری کرده‌اند، نادانی انسا‌ن‌ها است که آن را به دانایی تبدیل می‌کنند. به نظر من آقای‌مهندس آمدند و تاریکی که همه انسان‌ها با آن دست و پنجه نرم می‌کنند را مورد خطاب قرار دادند، سعی کردند که آن تاریکی را با نور آموزش‌ها از بین ببرند و آن را به دانایی تبدیل کنند. من فکر می‌کنم سنگین‌ترین و محکم‌ترین سنگ، سنگ دانایی است که البته این خود به زیرساخت و بستر نیاز دارد.

همان‌گونه که یک ساختمان ابتدا از فونداسیون شروع به ساخته شدن می‌کند، یک سیستم نیز این‌گونه است و به زیرساخت نیاز دارد؛ که اگر این ساختمان صدطبقه هم باشد در آن خللی وارد نشود. در این‌جا زیرساخت همان عشق و محبت است، وقتی که زیربنا عشق و محبت به خودم، به دیگران، به هستی و به کائنات باشد، سنگ دانایی می‌آید و این زیرساخت را محکم‌تر از قبل می‌کند؛ اگر زیرساخت و فونداسیون من درست باشد زلزله هم قادر به خراب کردن آن نیست. وقتی زیربنای من عشق و محبت باشد و سنگ دانایی هم درون آن وجود داشته باشد، ساختمان من به قوی‌ترین ساختار تبدیل می‌شود و دانایی من بر اساس عشق و محبت، برحسب پذیرش و دوست داشتن انسان‌ها و موجودات می‌باشد و این باعث می‌شود که یک ساختمان پرقدرت داشته باشم که بزرگ‌ترین مصیبت‌ها آسیبی به این ساختار وارد نمی‌کنند؛ حتی اگر نیروی‌بازدارنده باقدرت بالایی بیاید و به من حمله کند، کوچک‌ترین خللی در ساختار من به‌وجود نمی‌آورد و این باعث می‌شود من از زندگی لذت ببرم و به دیگران هم اجازه لذت بردن را بدهم.

آقای‌مهندس خیلی مدبرانه عمل کردند و نقطه حس انسان‌ها را در قلب و فرمانروایی عقل مورد هدف قرار دادند و این دو را به هم مرتبط کردند. باعث شدند که انسان ابتدا از نظر حسی وارد وادی عشق شود، دوست داشتن را بپذیرد و تجربه کند. بعد سنگ دانایی و فرمانروایی عقل را بر روی این حس قرار دادند و باعث شدند که انسان‌ها بدون زور زدن و تلاش مضاعف کاملا فرمانبرار ایشان باشند، سعی کنند در سیستم مفید و سودآور باشند، بدون دریافت هیچ مزدی؛ چرا که آن‌ها مزد خود را از عشق و محبت دریافت می‌کنند و این سنگ بنای دانایی اجازه خدمت را به آن‌ها می‌دهد.

وقتی من انسان‌ها را دوست داشته باشم و به آن‌ها خدمت کنم، این آن‌قدر به درون من عزت‌نفس می‌دهد که باعث می‌شود من همیشه تشنه خدمت و آموزش‌پذیر باشم، اجازه بدهم آموزش‌ها به عمق وجود من بنشیند و روزبه‌روز حس عشق و محبت را قوی‌تر کنم، فونداسیون خود را قوی و سنگ دانایی را بر روی آن محکم‌تر کنم تا از همه لحظات، مشکلات و دردهای خودم لذت ببرم و بدانم این‌ها باید با وجود من عجین شود و پذیرای آن‌ها باشم؛ چون آن‌ها سنگ دانایی من را قوی‌تر و فونداسیون من را پر از عشق و محبت می‌کنند و اجازه می‌دهد ساختار من شکل بگیرد و قوی‌تر بشود. این باعث می‌شود که بخواهم تمام جایگاه‌های خدمتی را لمس و انرژی بگیرم و حس مفید بودن داشته باشم.

کلام آخر

جا دارد از خدای خودم بابت تجربه ۱۵ سال حضور در بهشت و لذت بردن تشکر کنم. مشکل اعتیاد در برابر بهشت کنگره، قطره‌ای در برابر اقیانوس بود، من قطره‌ای درد کشیدم؛ اما اقیانوسی از بهشت را تجربه می‌کنم. امیدوارم همچنان توفیق حضور در این ساختار را داشته باشم و آموزش بگیرم؛ چرا که خداوند انسانی را که دوست ندارد از آموزش محروم می‌کند. امیدوارم هیچ خدمتگزاری دچار عمل‌ناسالم نشود و بتواند لذت جایگاه را به غایت دریافت کند و ردپایی که از خود به جای می‌گذارد ردپای درستی باشد و باعث به زمین خوردن دیگر انسان‌ها نشود. هفته بنیان را تبریک عرض می‌کنم و امیدوارم روز‌به‌روز به توان و قدرت آقای‌مهندس و خانواده ایشان افزوده شود. از راهنمای خودم خانم الهه تشکر می‌کنم؛ چرا که ایشان برای من انگشت اشاره‌ای به آموزش‌های کنگره بودند. از راهنمای ویلیام خودم خانم مریم بسیار تشکر می‌کنم و همچنین از ایجنت و مرزبانان شعبه که در مسیر پشتیبان ما هستند سپاسگزار هستم. از خدمتگزاران سایت متشکرم و می‌دانم خدمتی چراغ خاموش؛ اما سراسر از انرژی و آموزش دارید، امیدوارم گوارای وجود شما باشد.

مصاحبه‌کننده: همسفر شهین رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون دوم)
طراحان سوال: همسفر ندا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم) همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون پنجم) همسفر ندا رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون هفدهم) 
عکاس: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون چهاردهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم) دبیر اول سایت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .