جلسه دوازدهم از دوره پنجم کارگاههای آموزشی خصوصی لژیون سردار نمایندگی قزوین همسفران شعبه دهخدا با استادی همسفر فاطمه، نگهبانی همسفر فیروزه و دبیری همسفر فاطمه با دستور جلسه «وادی دهم و تأثیر آن روی من» در روز پنجشنبه ۱۳ آذرماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۵:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
در مورد دستور جلسهی «صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است»
ما انسانها در گذشته، حال و آینده صفاتی داریم، اما آنچه اهمیت دارد این است که صفت، قابل تغییر و جاری است، کسانی که صفات زشت دارند و در ضد ارزشها و تاریکیها غوطهورند، هیچوقت به سمت نور و روشنایی حرکت نمیکنند و همیشه با مشکلات اخلاقی، رفتاری و کرداری روبهرو میشوند؛ زیرا آگاهی و هوشیاری در زندگیشان وجود ندارد.
اما اگر زودتر بیدار شوند و صفات ناپسند خود را کنار بگذارند، به سمت صراط مستقیم، نور و آرامش هدایت میشوند و در تاریکی باقی نمیمانند، چه بهتر که همه ما پیش از دیر شدن، تغییر را آغاز کنیم.
من قبل از ورود به کنگره ۶۰، سالهای زیادی بعد از ازدواجم را در سختی گذراندم، هیچوقت رنگ آرامش را نمیدیدم و دائم با همسرم بحث و دعوا داشتم؛ حتی با خدا هم همیشه در حال گله و شکایت بودم و مدام میگفتم چرا چنین زندگیای نصیب من شده است، در تاریکیهای خودم غرق بودم و نمیدانستم علت بسیاری از مشکلات، ناآگاهی و آموزش ندیدن خودم است.
در خانه دائم اختلاف داشتیم و من نمیدانستم چگونه رفتار کنم، هر مشکلی پیش میآمد، تقصیر را گردن همسرم میانداختم، اصلاً بلد نبودم مادر بودن یعنی چه؛ محبت کردن بلد نبودم، تا اینکه بچهها بزرگتر شدند و فهمیدم پسر شانزده سالهام به دلیل نادانی و جهل من به سمت مصرف مواد رفته است؛ زیرا نتوانسته بودم فرزندانم را درست تربیت کنم، آنها محبت مادری ندیده بودند و من هم همیشه در حال دعوا و عصبانیت بودم.
روزی همسایهام گفت پسرم را در پارک دید که سیگار میکشید، همانجا دنیا روی سرم خراب شد، وقتی پسرم به خانه آمد، بدون اینکه از او سؤالی بپرسم شروع به دعوا کردم؛ اما او که همیشه بچه مودب و آرامی بود، اینبار گریه کرد و گفت:
مامان، خودت باعث شدی من به این راه کشیده شوم، هیچوقت محبت ندیدم، همیشه وقتی به خانه میآمدم، شما و پدر در حال دعوا بودید، من تنها بودم و مواد برایم تکیهگاه شد.
وقتی این حرفها را زد، فهمیدم راست میگوید، سالها مشکلات داشتم، بارها تا مرز طلاق رفتم و همیشه با خدا دعوا میکردم، هیچوقت شکرگزاری نمیکردم، حتی یکبار هم نشده بود صبح بیدار شوم و بگویم «خدایا شکرت»؛ اما با ورود به کنگره ۶۰، راهی برایم باز شد، فهمیدم خدا همیشه کنارم بوده و من نمیدیدم، خدا را شکر میکنم که این مسیر نورانی را سر راهم قرار داد.

تایپیست: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
عکاس: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون دهم)
ویراستار و ارسال: همسفر شهلا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دهخدا قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
183