English Version
This Site Is Available In English

من دیگر آدم دیروز نیستم

من دیگر آدم دیروز نیستم

گاهی در زندگی لحظاتی می‌رسد که انسان احساس می‌کند زیر بار درد و خستگی خم‌شده است. زمانی بود که من در تاریکی مطلق قدم می‌زدم، نه امیدی داشتم، نه نوری و نه دستی که دست‌های سرد من را بگیرد، هر شب با قلبی پر از بغض و ذهنی پریشان به خواب می‌رفتم و هر صبح که چشم‌باز می‌کردم انگار سنگینی دنیا را روی شانه‌هایم می‌گذاشتند، آن روزها فکر می‌کردم شکست‌خورده‌ام، سرنوشت همین است و قرار نیست رنگ روشن فردا یا رنگ دیگری را ببینم. دردهایی که در سینه‌ام جمع شده بود مثل کوهی مرا زمین‌گیر کرده بود؛ هیچ‌کس نمی‌دانست پشت این چهره‌ آرام چقدر آشوب است، اشک‌هایی ریختم در زندگی که هیچ‌کس آن راندید، فریادهایی زدم که هیچ‌کس جز خدا آن را  نشنید؛ اما درست درهمان نقطه‌ خاموش، جایی که ‌همه‌چیز به نظر به پایان می‌رسید، راهی برایم باز شد و آن مسیر روشنی بود که  نامش کنگره ۶۰ است. روز اولی که وارد شدم، پاهایم می‌لرزید دل من هزار تکه شده بود و چشم‌هایم پر از شرم و ترس بود؛ اما دست‌هایی دیدم که بی قضاوت به سمتم دراز شدند، دل‌هایی دیدم که بدون شناخت من را پذیرفتند و نوری دیدم که آرام‌آرام تاریکی سال‌های سال را از من گرفت.

از روزی که قدم در این مکان گذاشته‌ام انگار جهان تازه‌ای برایم گشوده شد. آنجا یاد گرفتم که زندگی فقط رنج و تاریکی نیست؛ بلکه می‌شود دوباره آن را از نوساخت؛ حتی ویرانه‌ترین دل‌ها هم می‌توانند دوباره آباد شوند. فهمیدم که اگر هزار بار هم افتاده باشم، بازهم می‌توانم برخیزم و راهی تازه بسازم. من در کنگره ۶۰ یاد گرفتم کسی را با اشتباهات گذشته‌اش قضاوت نکنم شاید امروز روشنایی باشد؛ شاید اکنون به‌جای خار، گل روییده باشد؛ شاید روحش هزار بار شکسته و دوباره ساخته‌شده باشد. وادی دهم برای من یک جمله نبود؛ بلکه یک بیداری، یک حقیقت بزرگ بود، صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون انسان جاری است. صفت‌ها وقتی بر انسان می‌نشینند؛ اگر از جنس بود باشند، ظلم‌اند و اگر از جنس شدن باشند، امید هستند. آنجا بود که فهمیدم من همان آدم شکسته‌ دیروز نیستم؛ دیگر خودم را با گذشته‌ام قضاوت نمی‌کنم؛ دیگر زنجیرهایی که سال‌ها دست‌وپایم را بسته بود باور نمی‌کنم؛ مثل رودخانه‌ای که راه خودش را میان سنگ‌ها باز می‌کند، جاری هستم؛ حتی اگر هزار بار سد شود، باز عبور می‌کند.

امروز وقتی به عقب نگاه می‌کنم، به‌جای تلخی، رشد و به‌جای زخم، قدرت و به‌جای شکست تجربه و به‌جای تاریکی، نوری که از دل سختی برخاست را می‌بینم. من تغییر کرده‌ام دیگر آن آدم ناامید و خسته نیستم، امروز ایستاده‌ام، نفس می‌کشم، می‌جنگم، می‌سازم، می‌بخشم و ادامه می‌دهم؛ این بار نه  برای دیگران که برای خودم و برای دلی که حق داشت آرام باشد، برای روحم که سال‌ها به‌تنهایی جنگید و در زندگی بارها شکستم،  افتادم و از همه‌چیز ناامید شدم؛ گاهی فکر می‌کردم دنیا علیه من ایستاده و من فقط یک بازنده‌ هستم؛ اما امروز که می‌نگرم، می‌بینم آن روزها هرچند تلخ بودند، مرا ساختند، آبدیده و قوی کردند و به‌جایی رساندند که قدر آرامش امروز را باجانم بفهمم. امروز وقتی به پشت سر نگاه می‌کنم، اشک در چشم‌هایم جمع می‌شود؛ اما نه از درد، از شکر از اینکه خداوند دستم را گرفت و توانستم دوباره بلند شوم و به آدم دیگری تبدیل شوم، آرام‌، عاقل‌، مهربان‌، صبور و پخته‌شده‌ام و امروز با صدای بلند خدا را شکر می‌کنم؛ چون خدا برای من آینده‌ای ساخته است که ارزش تمام گریه‌هایم را دارد.

نویسنده: راهنمای تازه‌واردین همسفر منصوره (لژیون مرزبانی)
رابط خبری: راهنمای تازه‌واردین همسفر واله (لژیون مرزبانی)
ویراستار: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
عکاس: همسفر ستاره رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
ارسال: راهنمای تازه‌واردین همسفر اکرم نگهبان سایت

همسفران نمایندگی اردستان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .