English Version
This Site Is Available In English

سی دی نوشتن تنها دارویی بود که توانست به روان من کمک کند

سی دی نوشتن تنها دارویی بود که توانست به روان من کمک کند

چهاردهمین جلسه از دوره ی هفتادم سری کارگاه‌های آموزشی ، عمومی کنگره۶۰ به نمایندگی ابن‌سینا ، به استادی راهنما مسافر مهدی  ، نگهبانی مسافرمصطفی و دبیری مسافر روح الله با دستور جلسه ( نقش سی دی و نوشتن آن در آموزش) درتاریخ شنبه  24آبان ماه1404 راس ساعت16:30 آغاز به کار کرد.

 

 

سلام دوستان مهدی هستم مسافر امروز خوشحالم که در جمع شما عزیزان حضور دارم و صحبت می‌کنم. در آغاز، می‌خواهم به «ایجنت» و مرزبانان محترم به خاطر برگزاری جشن گلریزان خدا قوت بگویم. ما از این مراسم لذت بردیم و امیدواریم خستگی‌شان برطرف شده باشد. همچنین تبریکی به حسین آقا بابت کسب مقام اول در مسابقات کشتی عرض می‌کنم. اما در مورد دستور جلسه: «نقش سی‌دی در آموزش و تأثیر آن بر من». انسان، وقتی سی‌دی را می‌گذارد، ناخودآگاه در جستجوی آموزش است. من، چون این آموزش‌ها را دریافت کردم، در مورد تأثیری که بر خودم داشت، تفکر می‌کردم. کنگره به من می‌گوید: «اگر منیّت خود را کنار بگذاری، می‌توانی به درمان برسی.» و این موضوع در سی‌دی‌ها بارها تأکید شده است. یادم می‌آید روز اولی که می‌خواستم سی‌دی بنویسم، می‌گفتم: «من آمده‌ام درمان اعتیادم را انجام دهم، چه ارتباطی به نوشتن و نکته‌برداری دارد؟» و همیشه به دنبال بهانه‌هایی بودم که کمتر بنویسم یا کلمات را جابجا کنم. اما وقتی به نقطه‌ای رسیدم که نقطه تحملم بالا رفت ، دیدم که نه تنها از آن لذت می‌برم، بلکه این سی‌دی است که به من کمک می‌کند. من به سفر اول، «رژیم» می‌گویم. اگر نفس خود را سر کار نگذاری، او تو را سر کار می‌گذارد. این سی‌دی‌ها هستند که به من کمک کردند تا به سمت مواد نروم. دوره سازگاری، دوره‌ای است که جنگ درونم هنوز مشخص نیست؛ «بمانم یا بروم؟» و تنها دارویی که می‌توانست به روان من کمک کند، این اپلیکیشن و سخان اقای مهندس بودند  که من نام آن را «داروخانه» گذاشته‌ام. هر مشکلی که داشته باشم، به اپلکیشن دژاکام مراجعه می‌کنم و آن را حل می‌کنم. وقتی «سی دی» را می‌نویسم، حس لامسه، بینایی و شنوایی من درگیر آن می‌شود. در ابتدای شروع به نوشتن، افکاری مثل «چک برگشتی» یا «نداشتن پول» به ذهنم هجوم می‌آورد، اما به تدریج، وقتی درگیر نوشتن می‌شوی، لذت میبری . یادم می‌آید یکی از عزیزان گفت: «وقتی سی‌دی تمام می‌شود، ناراحت می‌شوی یا خوشحال؟» من گفتم: «خوشحال.» او گفت: «باید ناراحت بشوی.» من متوجه شدم منظور آن عزیز این بود که از آن آموزشی که در همان لحظه دریافت می‌کنی، باید استفاده کنی. من همیشه به مسافران سفر اول می‌گویم: آقای مهندس، با تفکری که داشته‌اند، ۴۰ سی‌دی را لیست کرده‌اند تا من بنویسم. یعنی در هر مقطعی از سفر و در هر زمانی که هستم، همان سی‌دی به حل  کردن گره کارم کمک می‌کند. یادم است حدود ده روز بود که تصمیم گرفته بودم به کنگره نیایم. حالم خوب بود، اما به خاطر مشکلاتی که داشتم، نیامدم و رفتم سر کار.  روزی حالم بد بود، موسیقی گذاشتم، اما حالم خوب نشد. آمدم و سی‌دی «دوراهی» را گوش کردم. شاید آن را فقط دو بار گوش کرده بودم. آقای مهندس در مورد نیروهای بازدارنده صحبت می‌کردند و مثال می‌زدند که: «رئیس قبیله آنقدر قوی بود که نمی‌توانستند او را شکست دهند.» نیروی بازدارنده اولین کاری که در درون من انجام می‌دهد، این است که می‌گوید: «نباید آموزش ببینی.» آن روز متوجه شدم تأکید آقای مهندس بر گوش کردن و نوشتن، چه تأثیری دارد. اگر شاید آن اپلیکیشن در دسترسم نبود، امروز اینجا نبودم. از آقای مهندس بسیار بسیار سپاسگزارم که نوشتن سی‌دی را تا این حد آسان کرده‌اند.وقتی داشتم می‌نوشتم، اصغر آقا کریمی ( راهنمای رهایی سیگارم) گفت: «خودت برگه هایت را پر کن.» من برگه را پر کردم. چند وقت پیش داشتم نوشته‌هایم را می‌خواندم، حتی نمی‌توانستم دستخط خودم را بخوانم. الان نمی‌گویم خیلی بهتر شده، ولی همیشه این سی دی ها و نوشتنشون برایم خیلی با ارزش بوده و هست  بیشتر از این در این مورد صحبت نمی‌کنم. اما در مورد دستور جلسه دوم: تبریک تولد به حسین آقا (اگر آقای نگهبان اجازه دهند). حسین عزیز، با ورودت به کنگره، من راهنمای تازه‌واردت بودم. تبریک ویژه‌ای هم به آقای حمید عباسی، یکی از راهنمایان خوش‌حس و قَدْر، شعبه بودند. حسین عزیز وقتی وارد شد، کارهای مشاوره‌اش را انجام داد و تحویل داد. فکر کنم نزدیک به یک ماه و اندی یا دو ماه از سفرش گذشته بود خدمت گذار شد . از آن موقع که خدمت را شروع کرد، آن را دوست داشت و همیشه جمله معروفش این است: «خدا را شکر، بالای سرم  سقف کنگره است.» او بسیار فرمانبردار بود و هرگز من را اذیت نکرد. نمی‌دانم آقای ایمانی (راهنمای سیگارشان) را اذیت کرده یا نه! حسین عزیز، بارها این را در لژیون گفته‌ام برای عزیزان : او فرمانبردار بود، آمد و به درمان رسید و عضو «سردار» شد. به همسفرش نیز تبریک می‌گویم که ایشان نیز کنگره‌ای هستند و راهنمایشان خانم نسرین بود. جا دارد به خانم نسرین محترم نیز تبریک بگویم. قطعاً یک مسافر  تنها زمانی می‌تواند در کنگره خدمتگزار باشد و خدمت کند که همسفرش از او حمایت کند و حسین از این حمایت استفاده کرد. همسفرش به دلیل مسافت، در شعبه حاضر نمی‌شود، اما اخیراً شنیدم که احتمالاً به شادآباد برود و به امید خدا، «سفرش» را شروع کند. حسین عزیز بسیار خوب آمد. دوست آقای مجتبی است و قطعاً اگر امروز حال و هوایش خوب است، کمک‌های آقای مجتبی نیز در آن بی‌تأثیر نبوده است.  حسین عزیز روزهای دوشنبه و چهارشنبه‌ در اکادمی و همچنین در پارک طالقانی خدمت می‌کند. یک سال در قسمت اوتی شعبه خدمت کرد و الان نیز(مبصر) شهریار است، اگر اشتباه نکنم، در کلینیک ماکان. به او تبریک می‌گویم. این روز زیبا را و حسین عزیز خیلی دوست دارد «پهلوان» شود. امیدوارم این روز را نیز تجربه کند. او فرمانبردار است و من از دیدنش لذت می‌برم. او یک خدمتگزار واقعی است. یک راهنما از رهجو فقط همین را می‌خواهد که به حال خوب برسد و درمان شود.  حسین عزیز رو تشویق بکنید.

 

بخش دوم"سخنان مسافر حسین:

سلام دوستان ،حسین هستم یک مسافر ابتدا از خدای خود سپاسگزارم که این فرصت را به من داد تا این جایگاه را تجربه کنم. این حس بسیار زیبایی است و آرزو می‌کنم همه مسافران سفر اول، اینجا را تجربه کنند. در مرحله دوم از آقای مهندس تشکر می‌کنم. حتی نمی‌دانم چگونه از این انسان پاک تقدیر کنم؛ واو را بسیار دوست دارم. سوم از راهنمای مهربانم، آقای مهدی، که حتی تذکراتش با محبت بود. آن‌قدر که آدم خجالت می‌کشید اگر بخواهد کار اشتباهی انجام دهد. مانند یک برادر بزرگ پشتم بود. از آقای ایمانی نیز بسیار تشکر می‌کنم؛ او را بسیار دوست دارم. انشاالله فراموشش نکنم. از آقای مجتبی، رفیق عزیزم که من را بسیار راهنمایی کردن، نیز سپاسگزارم. او را بسیار دوست دارم. مجتبی، شما رفیق من هستید. من با دیدن شما به کنگره ۶۰ آمدم و شما الگویی برای من شدید. از آقای حمید عباسی نیز تشکر می‌کنم. فراموشش نمی‌کنم که دو ماه برایم زحمت کشید. سپس از راهنمای تازه‌واردین، آقای مهدی، که دوباره با حس زیبایش ما را در کنگره نگه داشت. همیشه فکر می‌کنم اگر این کنگره ۶۰ نبود، من اکنون کجا بودم؟ همان‌طور که گفته شده: «من به خلوت عشق هرگز پی نبرده بودم، اگرپیدا نمی‌شد این عشق». شاید، یا حتی قطعاً، مرده بودم. کنگره به من جان دوباره داد، کنگره به من عشق داد. من قبلاً تا این حد حال بدی داشتم که مقابل آینه با خودم جرّ و بحث می‌کردم. اگر اعتیاد را هم کنار بگذاریم، اصلاً کاری به آن نداشته باشیم ، دنیا برای من جهنم بود. اما کنگره با من چه کرد؟  چه عشقی در دل من  نهاد که  الان زمانی که به قبل از کنگره فکر میکنم میبینم  ۹۰ درصد کار و افکار من همیشه  بد و بیراه و دعوا و بحث کردن بود و این سرچشمه از جای دیگری داشت؟ اکنون هر کسی را می‌بینم، دوستش دارم. آموزش‌های آقای مهندس و آقا مهدی کاری کردند که دنیا برایم زیبا شد، با همه سختی‌هایش. قبلاً زندگی را خیلی سخت می‌گرفتم، اما الان کاری کرده‌اند که سخت نگیرم و بدانم همه چیز می‌گذرد. از همسفرم نیز فراموش نکنم که تشکر کنم. از راهنمای همسفرم  نیز سپاسگزارم. همسفرم نیامد، اما بسیار کمکم کرد. من در برخی موارد وضع  مالی خوبی نداشتم، اما او کمکم کرد«دنور»شدم. دوست داشتم وقتی «دنور» می‌شوم، با تموم وجود تلاش کرده باشم و صدم را برای گلریزان گذاشته باشم که خداروشکر همینطورهم شد تک‌تک شما را می‌بینم و انرژی می‌گیرم. خدا خیرتان دهد. بسیار دوستتان دارم. به افتخار خودتان دست بزنید

تنظیم و تایپ: مسافر مهدی لژیون دوازدهم

عکس: مرزبان خبری

نگارنده: مسافر اسد لژیون دوازدهم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .