من تقریباً چهارده سال است که در کنگره حضور دارم. اوایل که به شعبه میآمدم، لژیون سردار وجود نداشت ولی سالی یکبار مراسم گلریزان برپا میشد. یکبار که به آکادمی رفته بودم، خیلی شلوغ بود، همه یک مبلغی را اعلام میکردند. یکی از مسافرها بازاری بود و در بازار مغازه داشت، پنج میلیون تومان پرداخت کرد. چهارده سال پیش پنج میلیون خیلی زیاد بود. همه دوستانش را که کسبه بازار بودند با خود به شعبه آکادمی آورده بود، دوستانش اعتیاد نداشتند و کنگره را نمیشناختند؛ ولی حال خوب و تغییر دوستشان را دیده بودند با او همراه شده بودند و هر کدام مبلغ پنج، شش میلیون چک میکشیدند و اعلام میکردند و از همه سبقت میگرفتند.
خیلی خوشحال بودند، من فقط نگاه میکردم و اگر آن روز آنجا نبودم و به چشم نمیدیدم، باور نمیکردم. آخر جلسه آقای مهندس اعلام کردند که صدوهفدهمیلیون پول جمع شده است، خوب آنموقع خیلی پول زیادی بود، من تا چند روز در شوک بودم و به مسافرم میگفتم؛ مگر میشود در آن جمعیت کم آنقدر پول جمع شود، اصلاً چرا این کار را کردند؟ چرا اینقدر پول دادند؟ به خودم میگفتم؛ اگر من بودم، این کار را نمیکردم. سالها گذشت، لژیون سردار تشکیل شد. روز جشن گلریزان، اولین همسفری که اعلام کرد، عضو لژیون سردار: همسفر فاطمه بود. تعداد مسافرها هم کم بود، من آن روز دوباره همان حال و روز آکادمی را داشتم، باورم نمیشد و در ذهنم میگفتم: چرا این کار را میکنند؟ پنج میلیون خیلی زیاد بود، چرا برای خودش خرج نمیکند؟ خودش این همه مشکلات دارد.
من سالها شاهد این گلریزان بودم و میگفتم: من خودم مشکلاتم زیاد است و پولی ندارم که کمک کنم تا این که کمکم دیدگاهم عوض شد. بار اول با صدهزار تومان شروع کردم و هر چه در توانم بود، واریز کردم و از لحاظ مالی به من برمیگشت. مسافرم خیلی حالش بد بود و در بیمارستان بستری بود، من یکمیلیون تومان نذر کرده بودم که این مبلغ را روز گلریزان به کنگره پرداخت کنم. دوست داشتم، عضو لژیون سردار شوم ولی خیلی میترسیدم که نتوانم، پرداخت کنم و به خودم، گفتم: حالا زمان دارم، اوضاع مالیام که بهتر شد، شرکت میکنم ولی نمیدانم آن روز چه اتفاقی در وجود من افتاد، یک میلیون که نذر کرده بودم را به نیت لژیون سردار به صورت تعهدی واریز کردم.
با وجود آن همه مشکلات که داشتم، مسافرم روی تخت بیمارستان بود، من این را اعلام کردم. سال بعد با خودم گفتم: نباید آن مبلغ را تکرار کنم؛ باید بیشتر کنم، حرکت کن و مبلغ هفت میلیون اعلام کردم و سال بعد هشت میلیون و سال بعد دنور، به این صورت جلو آمدم. انگار هر چهقدر بیشتر میبخشیدم، بیشتر درد داشت، ضدارزشهای درونم را میدیدم که این دفعه مادی نبود، برکتش معنوی بود، برگشت از ضدارزشها، پله اول وادی پنجم بازگشتش برای من درونی بود، همراه با درد من سالهای سال تو کنگره بودم ولی هیچ چیز را متوجه نمیشدم، آنقدر که حال بدی داشتم و درونم تاریک بود.
از روزی که وارد لژیون سردار شدم، دیدم، شنیدم، حس کردم و خارج شدن از آن تاریکیها خیلی سخت بود و این ریسمان لژیون سردار بود که من را بالا برد و من کمکم تغییرات را در وجودم حس میکردم، تاریکیهایی داشتم که خودم هم از آنها بیخبر بودم، نمیدیدم؛ چون مشکلات من درونی و پنهان بود ولی کمکم مشکلات من نمایان شد. از خداوند، استاد سردار سپاسگزارم که آن روز دست من را گرفتند و به لژیون سردار دعوتم کرند. الهی شکر برای انجام این عمل عظیم. من روزهایی که لژیون سردار داریم خیلی خوشحال هستم؛ چون هم مهمانم و هم میزبان، نمیدانم چه شد؛ ولی شد که من هم در این مهمانی بزرگ و عظیم باشم.
چه اتفاقی افتاد که دیدگاه من عوض شد، من که آن روز در آکادمی، وقتی شاهد گلریزان بودم، آنقدر تعجب کردم که باوری در ناباوری بود. چون هیچجا ندیده بودم، ذهن فقیری داشتم برای پولی که داشتم، همیشه حساب و کتاب میکردم. همیشه هم بیپول بودم، درجا میزدم، ترس از آینده داشتم که اگر خرج کنم، بیپول میشوم. همه تغییرات بعد از ورودم به لژیون سردار اتفاق افتاد، تفکرم این شد که ببخشم، سرکار میرفتم و هفتگی پول میگرفتم، شنبهها تو شعبه یه مقداری از پولم را برای زمین کنگره کارت میکشیدم و به خودم میگفتم: بگذار اندازه یک آجر هم من سهم داشته باشم و در کنگره برای خودم کاری انجام داده باشم، چون از آن حقوق من فقط آن مقداری که واریز می کردم برای زمین کنگره سهم من میشد؛ پس انداز من برای آخرت و این بهترین پسانداز بود و باز هم تکرار میکنم تا ذرهای از این اقیانوس باشم.
نویسنده: دنور همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون پانزدهم)
رابط خبری: دنور همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر پریناز رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) دبیرسایت
همسفران نمایندگی حر
- تعداد بازدید از این مطلب :
123