شاگرد: دلتنگ هستم؛ ولی تلاش میکنم. استاد: دلتنگ نباش، محبت به لمس و سخن نیست؛ محبت درسی است که حتی آغاز و پایانی ندارد؛ یعنی درسی که هیچ وقت به پایان نمیرسد. اگر محبت بین ۲ نفر باشد بعد از مرگ هم این محبت هست. هر چه انسان باشعورتر و با فهمتر باشد این محبت و این درس را بهتر و بیشتر یاد میگیرد. محبت پایان هم ندارد. کسانی که فاقد محبت هستند مانند ظروف تهی هستند؛ یعنی انسانهایی که خالی هستند و عدهای هم غریزه را به حساب عشق و محبت میگزارند؛ مثلاً ما میگوییم من بچهام را دوست دارم، حیوان هم بچهاش را دوست دارد.
محبت قرار دادی نیست و دو سر کمان بیانتهاست و اینطور نیست که بگویی اگر طرف مقابلم محبت بکند من هم محبت میکنم. محبت یعنی دوست داشتن. وقتی کسی را دوست داری از کنار او بودن لذت میبری؛ حتی به یک گل و یک قناری هم محبت داری و از دیدن آنها لذت میبری. پایه محبت دانش و آگاهی است و هر آدم جاهل وفاداری به محبت دست نمییابد. محبتی که در کنگره هست بین اعضا هیچکجا نیست.
مثلث عشق از سه ضلع سایه، جاذبه و حس تشکیل شده است. سایه یعنی یک چیزی باید باشد که تو به آن محبت و عشق بورزی، چه در صورپنهان و چه در صورآشکار، نمیشود گفت من عاشق یک نفر هستم؛ ولی اصلاً او را ندیده باشم یا او را نشناخته باشم؛ باید حتماً یک چیزی وجود داشته باشد و آن سایه یک جذابیتی دارد که تو به طرفش میروی و جذب او میشوی. این جاذبه با چهچیزی درک میشود؟ با حس. مثلاً گل یاس خودش میشود سایه و بوی آن میشود جاذبهاش که با حس، درک میشود.
هر کدام از ما که سایه هستیم یک جذابیتهایی داریم و فقط به ظاهر ودقیافه نیست، کلام و بیان هم نقش مهمی دارند. در رابطه انسان با خدا یا برای خودت کاری انجام میدهی و یا میخواهی بهشت را برایت بیاورد یا از ترس جهنم آن کار را انجام میدهی و فقط وقتی یک چیزی را میخواهی یاد خدا میفتی و این محبت واقعی نیست، دکان داری است. یک راهنما حسابش با رهجو نیست و عاشق به رهایی رساندن رهجو است. محبت یک چشمه جوشان است که هیچ وقت تمام نمیشود.
یک نفر یک جواهری را پیدا کرده است در مسیر به گرسنهای میرسد و با محبت به او غذا میدهد و آن فرد گرسنه میگوید من غذا نمیخواهم، آن جواهری که پیدا کردهای را میخواهم و او جواهر را به فرد گرسنه میدهد و و میرود، شخص گرسنه دنبالش میرود و او را صدا میکند و جواهر را به او پس میدهد و میگوید من این جواهر را هن نمیخواهم به جای این قدرت بخشش تو رو میخواهم، آن چیزی را میخواهم که توانستی با آن این جواهر را به من ببخشی.
ما همیشه برای دو موضوع کار میکنیم؛ یکی هدف ماست و دیگری چگونگی و یا نحوه رسیدن به هدف است. اینکه ما چطور به هدفمان میرسیم خیلی مهم است که از راه شر، منفی و فساد است یا نه، برای خیلیها اصلاً مهم نیست. ما به خیلی چیزها باور داریم که کار درستی نیست؛ ولی باز انجام میدهیم؛ مثلاً من میدانم رشوه بد است؛ ولی میگیرم. باور دارم دزدی و دروغ بد هستند؛ ولی انجام میدهم و این باور ۱۰ شی هم ارزش ندارد. شاگرد میگوید من در گذشته خودم با دستان خودم برای خودم مشکلاتی به وجود آوردهام و الآن میدانم که انسان بدون تفکر و اندیشه چه بلاهایی بر سر خودش میآورد.
همیشه گفتهام خدا هیچ قومی را بدون بزرگتر نکند و انسان به استاد، معلم یا راهنما نیاز دارد؛ معلمی که راه درست را یاد بدهد و اگر به اشتباه یاد بدهد آدم بیچاره است. اگر انسان در صراط مستقیم باشد هیچ نیرویی به او آسیب نمیزند و انسانی که کار ضدارزشی انجام نمیدهد در صلح و آرامش است.
منبع: سیدی قدرت بخشش
نویسنده: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
23