جلسه سیزدهم از دوره پنجم لژیون سردار باشگاه تیراندازی کنگره۶۰، با استادی پهلوان محترم مسافر مسعود، نگهبانی مسافر منوچهر و دبیری مسافر علی با دستور جلسه «وادی نهم و تاثیر آن روی من» سه شنبه سیزدهم آبانماه ۱۴۰۴ ساعت ۸:۳۰ صبح در محل سایت باشگاه آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
از همه اعضاء باشگاه تیراندازی با کمان، نگهبان، دبیر، خزانهدار که این فرصت را در اختیار من قرار دادند تا در جمع پر مهرتان حضور داشته باشم و از شما انرژی بگیرم، سپاسگزارم.
مثالی بین افراد بازاری وجود دارد: «چه فکری میکردیم و چه شد» معمولاً وقتی بازار کساد میشود این را میگویند؛ ولی در کنگره برعکس این است و من همیشه فکر میکردم، مصرف مواد همیشه همراه من است و در نهایت خودم را با قرص بتوانم آرام کنم. جرأت کمپ رفتن نداشتم؛ ولی هر جا که شما فکرش را کنید، رفتهام؛ اما وقتی به کنگره میآییم، موضوع کاملاً متفاوت میشود. روز اول به عنوان یک تازهوارد در کنگره حضور پیدا میکنیم به ما عزت و احترام میگذارند و همینطور به جلو پیش میرویم. هر چه جلوتر میرویم وسعت کنگره را بیشتر میبینیم.
من میخواهم در مورد بزرگی ساختار کنگره و اینکه اعتیاد در آن شوخی است، صحبت کنم. منِ مسعود تصور میکردم اعتیاد تا آخر عمر همراه من خواهد بود. کنگره آنقدر بزرگ است که برای پیشرفت و حرکت زمان داریم.
آقای مهندس در سیدی آخر تأکید دارند: «هیچ چیز تصادفی و شانسی نیست» نمیدانم چه کاری انجام دادهام و چه چیزی رقم خورده است که شانس در خانه من را هم زد تا مسیر کنگره را پیدا کنم و من بابت این موضوع بسیار خوشحال هستم.
دستور جلسه وادی نهم است که یک پیامی در این وادی نهفته است؛ زیرا این دستور جلسه قبل از جشن گلریزان قرار گرفته است. آقای مهندس میفرمایند: «هر لحظه میتواند، دنیای تازهای برای من باشد» اما در زمان مصرف مواد هیچ چیزی برای من تازگی نداشت. کنگره داستان متفاوتی را برای ما رقم میزند. آنقدر روی من تأثیر گذاشته بود که روز اول پکیج کتابها را خریدم، ۲۰۰ صفحه از یک کتاب را خواندم. لحظه به لحظه همه چیز عوض میشود و ۲۱ روز به ۲۱ روز شرایط تغییر میکرد.
در جلسه که حاضر میشویم، وقتی پیام سفر اول را میخوانند، حس عجیبی دارد و این دنیای تازه در سفر دوم متفاوت است. واقعاً پیام اول به حق است که میگوید: «بنشین و لذت ببر و آنچه علاقه داری را مشغول باش» و در سفر دوم تازه جنگ و نجواهای درون شروع میشود، حسادت، منیت، کبر و کارهای ضد ارزشی که انجام میدادی را میبینی. آقای مهندس در سفر دوم بازی راه انداخته است که این مسائل را با هم به جنگ میاندازیم. این جنگ درون باعث میشود، تیغ جراحی در دست بگیریم و خود را بشکافیم و تا چیز دیگری از وجودمان بیرون بیاید. این دنیای تازه بیدلیل نیست؛ همانند پله است و با عبور از آن میتوانیم اتفاق جدیدی را رقم بزنیم. هر روز در سفر دوم این اتفاق رخ میدهد. در این دیدنها و هزینه کردنها چه چیزی را میبینیم که تمدید میکنیم، تمام اینها از وادی نهم نشأت میگیرند در دنیای تازهای که شروع میکنیم، فرمانها را میشنویم. این موضوع چند باری شامل حال من شد و غیر از اجازه پهلوانیام به برکت راهنما بودن با رهجوهایی که دارم.
آقای مهندس برای اجازه پهلوانی سوالاتی از افراد میپرسد که برای من جالب است و سوالات تکراری نیست؛ ولی فقط یک سوال است که تکرار میشود «نباید هیچ تمنایی از خداوند و بنده خداوند داشته باشید.»
موضوعی که در لژیون سردار و گروههای که داریم، من را اذیت میکند و
مدام از خود میپرسم، این است که آقای مهندس مدام این را میفرمایند: «نباید هیچ تمنایی داشته باشیم» پس این شالی که من به گردن میاندازم، برای چه است؟
حضرت مولانا میفرمایند: «این جهان کوه و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا» متوجه شدم زمانی که این شال را به گردن میاندازم، نباید هیچ تمنایی داشته باشم. بازی اینگونهاست که به واسطه خدمت پهلوانی و سرداری دیده شویم؛ ولی درخواستی نداشته باشیم.
آقای مهندس میفرمایند: «دنیا مثل کوهی است که هر چه داد بزنی، صدای خودت را به خودت برمیگرداند.» پس هر عملی انجام دهم، هستی بزرگتر آن را برای من فراهم میکند. وقتی در هستی میایستی و میگویی من کاری نکردم و انتظاری ندارم، هستی جواب ما را در ابعاد بزرگتر میدهد. از هستی چه میخواهی، هر چی خواستی آن هم از تو میخواهد. من میخواهم حال دیگران خوب شود، هستی هم حال دل من را خوب میکند. کاری که آقای مهندس انجام میدهد،گمان نمیکنم فردی حالش از آقای مهندس خوبتر باشد. روز به روز کنگره پیشرفت میکند و این دلیل بارز شاداب بودن آقای مهندس است؛ زیرا برای دیگران خیر و نیکی میخواهد و خداوند بهترش را به ایشان برمیگرداند.
وقتی که میبخشی و دنبال بخشیده شدن باشی چیزی غیر از آن نمیبینی. لژیون سردار و ساختاری که ما در آن حضور داریم، برای این است که من در سفر دوم درست حرکت کنم، چه لذتی بالاتر از این وجود دارد که در شعبه حضور داشته باشم. زمانی که یک تازهوارد خودش را معرفی میکند و میگوید: «سلام دوستان مسعود هستم یک تازهوارد» چه قدر این لحظه لذتبخش است. این قضیه را وقتی حس میکنم که هیچ تمنایی نداشته باشم. زمانی این را حس میکنم که در لژیون سردار درست حرکت کنم و باید بدانم من در این زمین در حال بازی هستم و تلاش خود را میکنم تا درست بازی کنم.
انشاءالله لطف خداوند شامل حال من شود که در این مسیر به درستی حرکت کنم. لژیون سردار یعنی در کنگره شرایط خوبی داریم. اگر لژیون سردار نبود آن تازهوارد نمیتوانست خیلی راحت روی صندلی بشیند و سفرش را شروع کند. تاریکی که ما حس کردیم با کنگره و لژیون سردار به روشنایی تبدیل کردیم.
انشاءالله گلریزان خوبی داشته باشیم.
تهیه و تنظیم: سایت باشگاه تیراندازی با کمان کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
37