English Version
This Site Is Available In English

آرام آرام به گودال سیاه تاریکی فرو رفتم و عنان همه چیز را از دست دادم

آرام آرام به گودال سیاه تاریکی فرو رفتم و عنان همه چیز را از دست دادم

سلام پرویز هستم مسافر

بعد از سپری کردن دوران کودکی که حال و هوای خاص خود را داشت و با ورود به دبستان و دوران نوجوانی همیشه احساسی خاص با من بود. چیزی که نامش را نمی‌دانستم و به پدر و مادر، خواهر و برادر هم نمی‌توانستم بگویم که چه حالی دارم و احساس می کنم یک جای کار می‌لنگد و خراب است‌. وقتی می‌دیدم هم سن و سال‌های من بدون ترس و خجالت حرف‌ها و خواسته‌های خود را بیان می‌کنند؛ ولی من حتی برای گفتن کوچکترین خواسته روزها؛ باید با خود کلنجار می‌رفتم و از گرفتن حق خودم عاجز بودم و در نهایت با ترسی عجیب خواسته خود را بیان می‌کردم. بعد ها فهمیدم که به این حس و حال، احساس خلاء می‌گویند. حسی درون من می‌جوشید و من را از بقیه متمایز می‌کرد. با بزرگتر شدن سن سال و ورود به دوران جوانی؛ چون مشروب خوردن در خانواده ما امری عادی بود به من هم این اجازه را دادند که گهگاهی به اصطلاح من هم  لبی تر کنم؛ دقیقاً بعد از شروع مشروب خوردن همه چیز عوض شد. پرویز احساس کرد دیگه به راحتی می‌تواند حرف‌ها و احساسات خود را بیان کند و اینگونه مشروب شد یار لحظات تنهایی من! گاهی مشروب خوردن همراه با شادی بود؛ ولی اکثراً احساس غم بزرگتری را در من ایجاد می‌کرد و نداشته‌ها را به یاد من می‌آورد و من را تسکین می‌داد. با ورود به دوران سربازی و آشنا شدن با دوستانی که سیگار و مواد مخدر مصرف می‌کردند بدليل اینکه جسارت و جرأت (نه گفتن) را نداشتم و یاد نگرفته بودم با مواد مخدر آشنا شدم. اینجا شروع پایان من بود. دقیقاً گمشده خود را پیدا کرده بودم؛ زیرا حس و حال خیلی خوبی به من می‌داد هرچند که کاذب بود. متأسفانه به تدریج به یک معتاد تمام عیار تبدیل شدم و به قولی عاقبت من هم  شد عاقبت یزید! کم‌کم اعتیاد تمام زندگی من را دربر گرفت تا جایی که دیگه پرویز نمی‌توانست حتی شوهر خوبی برای همسرش یا پدری مهربان برای فرزندش باشد. آرام آرام به گودال سیاه تاریکی فرو رفتم و عنان همه چیز را از دست دادم؛ تا زمانیکه یک روز همسفر مهربانم با گریه پرسید واقعاً دیگه همه چیز برای من و تو تمام است؟ مرگ را در چند قدمی خود می‌دیدم و احساس می‌کردم که هر روز به من نزدیک و نزدیکتر می‌شود. روزی را که با نا امیدی به سایت کنگره‌۶۰ مراجعه کردم و با شماره موبایل شعبه پرند تماس گرفتم هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. وقتی با حالی خراب و نا امید از همه جا برای فردی که تلفن را جواب داده بود اوضاع را تعریف کردم ایشان در نهایت آرامش و مهربانی انگار که سال‌ها من را می‌شناسند به من راهنمایی و مشاوره داد و این امید را دادند که تو تنها نیستی و مشکل تو قابل درمان است اگر خواسته درمان داشته باشی. این انسان شریف و متواضع  آقای میلاد خداکرمی ایجنت وقت شعبه پرند بودند و هنوز هم با وجود گذشت ۱۶ ماه از آن روز طنین گرمی صدای ایشان در گوشم می‌پیچد. اکنون چند روزی است که سفر اول را به پایان رساندم و وارد سفر دوم شدم. با شروع درمان اعتیاد به مطالعه جهان بینی و آشنا شدن با خود و جهان پیرامون خود پرداختم و آموختم که چگونه می‌توانم بهتر زندگی کنم و با مشکلات خود چگونه روبرو شوم. از آقای مهندس دژاکام بنیان‌گذار کنگره‌۶۰ بسیار سپاسگزارم که این بستر را فراهم نمودند تا من و همسفرم بتوانیم آموزش ببینیم و بهتر در کنار هم زندگی کنیم. از آقای علی عاطفی راهنمای محترم خودم کمال تشکر را دارم که با صبوری و تجربه و آموزش‌هایی که در برابر من داشتند پرویز جدیدی را به خانواده من هدیه دادند. از تمام کسانی که بی منت در کنگره مشغول خدمت همراه با عشق بلا عوض هستند سپاسگزارم. امیدوارم من هم بزودی توفیق و لیاقت جایگاه راهنما شدن را پیدا کنم تا بتوانم به افرادی که خواستار بیرون آمدن از جهنم اعتیاد هستند کمک کنم.

با تشکر مسافر پرویز لژیون سوم شعبه پرند

بارگزاری: مسافر نیما لژیون چهارم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .