جلسه چهارم از دوره پنجم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی دزفول با استادی مسافر آقای معسود ، نگهبانی مسافر آقای سالار و دبیری مسافر آقای احسان، با دستور جلسه «وادی هشتم: با حرکت، راه نمایان می شود» در روز پنجشنبه 24مهر ماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.
سلام دوستان مسعود هستم یک مسافر
از آقا پژمان عزیز ایجنت محترم تشکر میکنم ، از گروه مرزبانی و همچنین نگهبان محترم که امروز اجازه دادند در این جایگاه باشم تا آموزش بگیرم و خدمت کنم .
من اهدای شال تازه واردین همسفران را در قسمت خانواده و مسافران تبریک عرض میکنم و امیدوارم در مسیرشان ثابت قدم باشندو من آرزوی موفقیت میکنم .
.jpg)
امروز دستور جلسه وادی هشتم است با حرکت راه نمایان میشود، من قبل از این که وارد کنگره بشوم در مسیر تاریکی و ضد ارزشی قرار داشتم و تمام اطراف من را ترس، منیت، جهل و نادانی گرفته بود و هرکجا را نگاه میکردم هیچ مسیری نبود و راه گریزی نبود و خیلی وقتها من صورتم را با سیلی سرخ نگه میداشتم و از درون خالی شده بودم و گویی تهی بودم ولی به سرکار میرفتم ولی واقعا چیزی از من باقی نمانده بود و خانواده و اطرافیان هم تقریبا از من نا امید شده بودند و تنها توصیه این بود که کمتر مواد مصرف کنم، در واقع یعنی فقط کنترل کنم و هیچ راه امیدی نبود تا لطف خداوند شامل حال من شد و از طریق یکی از دوستان مسیر کنگره به من نشان داده شد و من وارد کنگره شدم، زمانی که وارد کنگره شدم یکم تردید داشتم ولی راهنمای تازه واردین در جلسه دوم به من گفت که باید پکیج آموزشی را دریافت کنی، من جزوه جهان بینی یک را که خواندم، متوجه شدم که این مسیر با جاهایی که قبلا رفته بودم تفاوت دارد و با خودم گفتم من که همه مسیرها را رفتم گذار این هم امتحان کنیم ببینیم چی میشود، شروع کردم در این مسیر حرکت کردن، طبق این وادی و خیلی اشخاص به من کمک کردند، گروه خدمت گزاران بودند، راهنمایان بودند، مرزبانان بودند و باعث شد من مسیر درمانم را شروع کنم . در مسیر درمان یکسری مشکلات ناخواسته برای من پیش آمد، ما همیشه انتظار داریم هر مسیری که میخواهیم برویم همه چیز درست باشد و همه چیز گل و بلبل باشد ولی خب خیلی وقتها اینجوری پیش نمی رود و شرایط برای منم در سفر اول خوب پیش نرفت و خیلی سخت گذشت، به خصوص بعد از یکی و دوماه که وارد مسیر درمانم شده بودم، منم حالا باید به شوشتر میرفتم و منم حالا وضعیت روحی مناسبی نداشتم و در این مسیر یکسری مشکلات پیش می آمد، چندین بار من ماشینم در جاده خراب شد و من بایستی به یدک کش زنگ میزدم و حالا یه سری مشکلات روحی بود، مشکلات اقتصادی بودم مسائل زیادی بود که گفتن ندارد، ولی آن چیزی که همیشه در ذهنم بود آن خواسته من بود و با خودم میگفتم هر طوری هست من باید به درمان برسم و مهمترین چیز، خواسته ام بود و با همه این مشکلات من خواسته ام خواست درمان بود. من کم کم متوجه یه سری چیزها شده بودم و به لطف راهنما و خدمتگذران، و عزیزانی که به من کمک کرده بودند، میدانستم مثل یک آدمی که وسط یک طوفانی قرار گرفته است و پشت سر آن هم جهنم بود ولی روبه رو یک سوی نور بود و من دیگر چاره ای نداشتم و مجبور بودم هر جور است حرکت کنم ، چون میگفتم اگر برگردم که همان زندگی جهنمی است ولی حالا با حرکت و دیدن آن نور، شاید یه راهی برای من باز نماید و حرکت کردم و خیلی از عزیزان به من کمک کردند ، راهنما بود خدمتگذران بودند و خواست خودم بود و لطف خدا شامل حالم شد و این مسیر را طی کردم و بعد از ۱۲ ماه به درمان رسیدم .
بعد از این که درمان شدم ، حدود ۲ یا ۳ ماه از سفر دوم من که گذشت دیدم واقعا من هنوز نیاز به آموزش دارم و چون جهان بینی من تغییر کرده بود اهداف من هم تغییر کرده بود و داستان یه مقدار فرق میکرد و من کنگره را به دید و نگاهی دیگر میدیدم .

استاد افزودند: قبل از کنگره من اطرافیانم را نمیدیدم و حتی بچه هام را نمی دیدم و من بچم چند سالش بود اصلا متوجه نشدم که بچم الان ۸ ساله است و من خانواده و بچه های خودم را نمی دیدم ، خیلی وقتها به من میگفتند که چه قدر خونسردی ولی خب شرایط من را درک نمیکردم و نمی دانستند که من در چه حالی هستم ولی الان خدا را شکر و سپاسگزارم ، الان میبینم ، درد دیگران برای من مهم است و الان خانواده ام را میبینم و بچه هایم را میبینم که دارند بزرگ میشوند و خداوند در کنگره به من یک بچه داد و الان حدود ۱ ساله است و اینها را لطف خداوند میدانم و زحمت کسانی که در این مسیر به من کمک کردند و از همه این عزیزان سپاسگزار و شاکر هستم و خداوند را واقعا شاکرم که امروز در این جایگاه هستم و در این مسیر هستم و بین شما عزیزان هستم، بین کسایی هستم که واقعا بودن در بین اینها، افتخار است، من در کنگره با اشخاصی آشنا شدم که اگر وارد کنگره نمیشدم شاید هیچوقت من همچین آدمهایی را نمیدیدم ، آدم هایی دیدم که از وقتشان، از مالشان، از جانشان به خاطر من گذشتند و منم وظیفه خودم میدانم که جبران نمایم .
از این که به صحبتهای من گوش دادید متشکرم.
تهیه و ارسال: وبلاگ نمایندگی دزفول
- تعداد بازدید از این مطلب :
78