جلسه اول از دوره بیست و ششم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی شیروان به استادی مسافر علی، نگهبانی مسافر یوسف و دبیری مسافر مرادعلی با دستور جلسه " وادی هشتم: با حرکت راه نمایان می شود " پنجشنبه 24 مهرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
همه ما که اینجا هستیم، بهویژه مسافران سفر اولی، پیشتر فکر میکردیم که در زمان مشارکت چه بگوییم؛ ترس از گفتن داشتیم. اما امروز، ترس من از این است که چه باید بگویم!؟
وادی هشتم میگوید: «با حرکت راه نمایان میشود.» این وادی به دوستانی که از مشارکت میترسند کمک میکند تا خیلی راحت مشارکت کنند. شاید در ابتدا سخت باشد، اما به محض اینکه خودت را معرفی میکنی جلسه اول، دوم، سوم به مرور زمان راه برای ما مشخص میشود و به جایی میرسیم که مجالی برای مشارکت به دیگران نمیدهیم!
ما زمانی در تاریکی بودیم؛ مانند آبی که راکد است، بینتیجه و بیهدف. میگویند درد شب به سراغ آدم میآید. قدیمیترها اگر فرزندی مریض میشد میگفتند: «او را زود به دکتر ببرید تا به شب نخورده باشد.» وقتی درد به سراغمان میآید، در شب زورش بیشتر است. ما مصرفکنندهها مصرف در شب را دوست داشتیم. اگر کسی به ما میگفت ترک کن، ترس از درد و خماری داشتیم. همه ما خماری کشیدیم؛ درد خماری شب نسبت به روز بسیار زیاد است، چون روز مشغول هستیم. مشکلات و بدهیهای شب به سراغ کسی که بدهکار است میآیند.
بسیاری از ما تصمیماتی برای ترک داشتیم، اما چراغ راهی نداشتیم. یعنی به فکر ترک بودیم. اگر کسی از درمان حرف میزد، با خودمان میگفتیم: «مگر اعتیاد هم درمان دارد؟» ما دنبال ترک بودیم تا سریعتر از اعتیاد خلاص شویم.
وادی هشتم میگوید: «با حرکت راه نمایان میشود.» یعنی ما هفت وادی را پشت سر گذاشتیم و تازه به ما میگوید که باید صبر کنیم.
زندگی یک فرد مصرفکننده همانند تاریکی است؛ مثلاً در اتاقی تاریک گیر افتادهایم که در آن انواع و اقسام موانع—از یخچال گرفته تا میز و صندلی و دیگر وسایل—سر راهمان است. طی این سالها همه چیز را جابجا کردهایم و میخواهیم از این اتاق بیرون بیاییم، ولی چون نقطه روشنی نداریم، بینتیجه میمانیم.کنگره این روزنه نور را به ما نشان داد. وقتی ما دنبال این روزنه بودیم و حرکت کردیم، شبیه لیوان آب است؛ تا زمانی که من به سمت لیوان نروم و از آب آن استفاده نکنم، تشنگی من رفع نمیشود. آب زمانی نجاتبخش میشود که من حرکت کنم؛ بدون حرکت، نه آب سمت من میآید و نه من سیراب میشوم. کنگره روزنه نوری بود تا ما به صراط مستقیم وارد شویم.
هرچند در این مسیر نیز مشکلاتی داریم. بدون شک، انسان از بدو تولد با درد به دنیا میآید و با درد هم از دنیا میرود. این درد، مسیر را برای ما لذتبخش میکند. وقتی میخواهیم به قله کوه برویم، چند بار زمین میخوریم، ساق پاهايمان زخم میشود، خسته میشویم، کمردرد میگیریم؛ اما زمانی که به قله میرسیم، لذت میبریم. مسیر ما در کنگره هم مانند قله برای کوهنورد است. از یک گروه ۱۰۰ نفری که برای فتح قله میروند، شاید ۱۰ نفر صعود کنند؛ و از ۱۰۰ نفری که وارد کنگره میشوند نیز ممکن است ۱۰ نفر به رهایی برسند. این به خواست من بستگی دارد که آیا برای رهایی خود در کنار راهنمایم تصویرسازی کردهام یا خیر؟
کنگره و راهنما به نظر من عشقی وصفنشدنی است؛ عشقی که شاید به پای عشق مادر و فرزند نرسد، اما در جاهایی از آن بالاتر است؛ زیرا مادر به خاطر دلسوزی بعضی مواقع اشتباهات تو را نادیده میگیرد، ولی راهنما اشتباهات تو را به تو تذکر میدهد؛ اینکه گریز زدی، دارو را سر وقت نخوردی، یا در جلسه حضور نداشتی.
همه ما مشکلاتی داریم که ناشی از ندانمکاری خودمان است: رودربایستیهایی که داریم، اعتمادی که میکنیم؛ چون هر کس هر ضربهای را که میخورد، از نزدیکترین کسانش میخورد به دلیل اعتماد بیجا. نزدیکترین کس من میداند که نقطه ضعف من کجاست؛ حریف تمرینی من میداند کجا نقطه ضعف دارم.
اگر «حُرمتی» را که نگهبان دو بار در جلسه میخواند سرلوحه کار خود قرار دهم، اکثر مشکلاتم حل میشود. اینکه سفر اولم تمام شد، به این معنی نیست که کارم با کنگره تمام شده و به درمان رسیدهام؛ سفر من تازه از آنجا شروع میشود. مثل بذری که از خاک سر درآورده، باید ریشه بگیرم، خدمت کنم، حضور داشته باشم، عشق بورزم، دوست داشته باشم تا به آرامش برسم.
در ادامه جلسه هماهنگی خدمتگذاران:


تقدیر و تشکر از نگهبان جلسه:


مرزبان خبری : مسافر صادق
تایپ و ویراستاری : مسافر رضا لژیون سوم
ارسال: مسافر محمد
- تعداد بازدید از این مطلب :
144