English Version
This Site Is Available In English

امروز تفکرم فرق کرده است

امروز تفکرم فرق کرده است

دوازدهمین جلسه از دوره بیست‌و‌سوم سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه همسفران آقا، نمایندگی پرستار، به استادی مسافر حسین، نگهبانی همسفر علی و دبیری همسفر محمد امین، با دستور جلسه «وادی هشتم و تاثیر آن روی من» پنج‌شنبه 24 مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:خلاصه سخنان استاد:
سلام من حسین هستم یک مسافر.
پیش از هر چیز، خدا را شکر می‌کنم و از آقای مهندس خانواده‌شان و تمام خدمتگزاران کنگره به‌ویژه در شعبه خودمان صمیمانه سپاسگزارم.
از شما همسفران همیشه حس خوبی گرفته‌ام. همین حالا که آقا محمود قوانین را می‌خواند، در دل گفتم: الله‌اکبر از عظمت این سیستم! سه‌شنبه‌ها در پارک لاله خدمت می‌کنم هر روز هم به آنجا می‌روم، اما امروز ساعت چهار صبح تماس گرفتند که چون یکی از خدمتگزاران نیامده، بروم کمک. رفتم بعد به جلسه سردار رفتم و سپس اینجا آمدم.
سیستم ما عظمت خاصی دارد که من هنوز هم نمی‌توانم آن را کامل درک کنم. منِ حسین که حتی نمی‌توانستم اسم خودم را درست بگویم، حالا در برابر صدها نفر صحبت می‌کنم از ته دل حرف می‌زنم و حتی تشویق می‌شوم.
در کدام سیستم است که وقتی کسی صحبت می‌کند، خودش از دیگران تشکر می‌کند؟ اما در اینجا ما شکرگزاریم که به ما فرصت خدمت داده‌اند.
این همه از استاد سردار است؛ فکر می‌کنم خطابه دوم و در وادی چهاردهم به آن اشاره شده باشد.
دستور جلسه امروز هم وادی هشتم است: حرکت، تغییر و راه درست. اگر می‌خواهم به قم برسم باید به سمت قم حرکت کنم، نه به سوی کرج. اگر مسیر را اشتباه بروم، هرچه بیشتر بروم از مقصد دورتر می‌شوم. پس اگر ندانم راه درست کدام است، بهتر است در همان نقطه بمانم. من احساس می‌کنم سفرم از وادی هشتم آغاز شد. شاید این هم نشانه‌ای باشد که بعد از یازده ماه دوباره در همین وادی استاد جلسه شدم. چون روزی که آمدم تخریب قرص‌هایم آن‌قدر بالا بود که پنج ماه به شعبه می‌آمدم و هیچ‌کس را نمی‌دیدم، هیچ چیز از آن روزها یادم نیست، فقط حرکت کردم، بعد فهمیدم که باید فکر کنم.
در لژیون سردار استاد، امیر هاشمی راهنمای من بود. وضعم خیلی بد بود، چهار ماه طول کشید تا دارویم تنظیم شود. روزی گفتند که مشکل من مالی است چون همیشه دنبال پول بودم. وقتی به خودم آمدم دیدم پنج گرم شیره می‌خوردم که هر گرم پنجاه هزار تومان بود، یعنی روزی دویست و پنجاه هزار تومان! حالا درک می‌کنم که چه زندگی سنگینی داشتم.

اما امروز تفکرم فرق کرده است. هرچه جلوتر می‌آیم بیشتر می‌بخشم، بیشتر درک می‌کنم. کسی که در سفر است، همیشه در حال پرداخت بدهی‌های گذشته است. بنده‌خدایی می‌گفت ما کوزه‌ای شکستیم در دریای هستی، حالا دیگر بدهکار دریا شده‌ایم و این بدهی پاک‌شدنی نیست.
خدا را هزاران بار شکر می‌کنم برای این عمل عظیم، برای حرکت، برای تغییری که در من رخ داد. من پیش از سفر با خودم پیمان بسته بودم: «اگر روزی خوب شدی، درست زندگی کن.» روزی آرزو داشتم فقط یک روز بدون مواد زندگی کنم. بعد از پنج ماه اجازه خدمت در پارک را گرفتم.
آقا امیر گفت نگهبان نظم پارک شو، جلوی در بایست. ایستادم، آمد و گفت: «ببین، بیست دقیقه است ایستاده‌ای و نمی‌لرزی»! خدا می‌داند آن روزها از شدت لرزش نمی‌توانستم بایستم.
می‌پرسی بهای درمان چقدر است؟ اصلاً می‌شود برای این نعمت قیمت گذاشت؟ من کسی هستم که باید بهایش را بپردازم و قدرش را بدانم. قبلاً دو برابر امروز برای کار و کاسبی وقت می‌گذاشتم، اما نتیجه نمی‌گرفتم چون تعادل نداشتم، همه چیز برعکس می‌شد. حالا با نصف آن زمان، درآمدم بیشتر است.
پیش‌تر با همسفر و فرزندم درگیر بودم، فکر می‌کردم دیگران باید تغییر کنند. اما حالا فهمیده‌ام که باید خودم تغییر کنم. نمی‌شود به فرزند دروغ گفت، نمی‌شود تظاهر کرد. اگر گوشی‌ام را در خانه بردارم و بگویم در استخرم، این یعنی دروغ. تغییر یعنی همین.
در سفر اول آموزش می‌گیری، در سفر دوم باید خودت دنبال فهم و رشد باشی. در این مسیر باید بازی را بلد باشی؛ در هر بازی طرف مقابلت هم بازی می‌کند. باید یاد بگیری چگونه درست بازی کنی، تا قبول شوی و به مرحله بعد برسی.

از همه شما سپاسگزارم که به صحبت‌هایم گوش دادید.

تایپ، ویراستاری و بارگذاری: خدمت‌گزاران سایت همسفران آقا، شعبه پرستار

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .