English Version
This Site Is Available In English

زنجیر ناامیدی و ترس به پایم بسته شده بود

زنجیر ناامیدی و ترس به پایم بسته شده بود

 گاهی زندگی، مثل یک شب تاریک و طولانی است؛ شبی که نه ستاره‌ای و نه نوری است برای راه‌رفتن. آدم می‌ماند میان گذشته‌ای که پر از شکست و درد بود و آینده‌ای که مبهم و تاریک به نظر می‌رسد. آن لحظه فقط یک چیز می‌تواند نجاتم بدهد، حرکت؛ حتی اگر با یک‌قدم کوچک شروع بشود.

وادی هشتم از کنگره ۶۰ به من یاد داد که منتظر روشن‌شدن مسیر نمانم؛ چون این مسیر با قدم‌های خودم روشن می‌شود، فهمیدم وقتی تصمیم می‌گیرم از جایم بلند شوم، دنیا هم آرام‌آرام با من همراه شدن را شروع می‌کند. هر قدمی که برمی‌دارم؛ حتی اگر لرزان و خسته باشد، نوری می‌شود که یک‌تکه از تاریکی را کنار می‌زند.

زمانی بود که ناامیدی و ترس مثل زنجیر به پایم بسته شده بود؛ اما همین وادی هشتم به من یاد داد که زنجیرها با حرکت باز می‌شوند، نه با نشستن و فکرکردن. فهمیدم ایمان واقعی یعنی حرکت‌کردن نه فقط حرف‌زدن، یعنی وسط سختی‌ها به خودم و راهی که خدا جلوی پایم گذاشته است، اعتماد کنم.

کنگره ۶۰ برای من فقط یک مکان نیست؛ یک مکتب و یک پناهگاه است، جایی که یاد گرفتم دوباره خودم را پیدا کنم. یاد گرفتم حرکت یعنی زندگی… یعنی دوباره برخاستن از زیر آوار گذشته و ساختن فردایی روشن‌تر.

حالا هر صبح که بیدار می‌شوم، یادم می‌آید که راه با ایستادن دیده نمی‌شود؛ راه با قدم برداشتن، ایمان و با تلاش ساخته می‌شود و من به لطف وادی هشتم یاد گرفتم که هیچ مانعی بزرگ‌تر از اراده من نیست!

نویسنده: همسفر مینو رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون یکم)
رابط خبری: همسفر گلزار رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون یکم)
عکاس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر پروانه (لژیون دوم)
ارسال: راهنما همسفر پروانه نگهبان سایت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .