English Version
This Site Is Available In English

راه تقوا به جاهای قشنگی می‌رسد

راه تقوا به جاهای قشنگی می‌رسد

چهاردهمین جلسه از دوره سوم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی ایران، با استادی پهلوان همسفر حدیثه، نگهبانی همسفر معصومه و دبیری همسفر مینا با دستور جلسه «وادی هشتم: با حرکت راه نمایان می‌شود» در روز دوشنبه 21 شهریور ماه 1404 ساعت 14:00 آغاز به کار کرد.

سخنان استاد
خیلی خوشحال هستم که در جمع شما عزیزان حضور دارم. دستورجلسه امروز، وادی هشتم و تأثیر آن روی من است. وقتی نگهبان من را به شعبه دعوت کردند و گفتند: دستورجلسه وادی هشتم است، خیلی خوشحال شدم. درست یک سال پیش تهران بابت همین وادی رفتم و این وادی قشنگ‌ترین و زیباترین وادی است یا شاید پرکاربردترین وادی برای ما که در هستی و حتی در زندگی‌مان به نمایش گذاشته شده است که با حرکت راه نمایان می‌شود. ما به این فکر می‌کنیم که من حرکت می‌کنم، تلاش می‌کنم، کوتاهی ندارم؛ ولی خوب منِ حدیثه همیشه این جمله را می‌گفتم که چرا دوباره با این وادی برخورد کردم؟ تیتر وادی را نگاه کردم و گفتم اصلاً چرا این؟
ولی خیلی معنای قشنگی داشت؛ وقتی که کتاب را باز کردم و کامل خواندم و به بخش پیمان رسیدم آن‌جا بود که درونم گفت: حدیثه تو یک کاری داری که باید انجام دهی. در این وادی دو راه در اختیار ما انسان‌ها قرار داده شده است: یک راه تقوا، عشق، صداقت و یک راه کینه، حسادت، نفرت. ما اکثراً با همه این‌ها دست و پنجه نرم کرده‌ایم؛ ولی قشنگی کار این است که ما هر نکته‌ای که از سی‌دی‌ها، وادی‌ها، جزوه‌ها، برداشت می‌کنیم را در زندگی کاربردی کرده و اول روی خودمان عملی کنیم؛ اگر منِ حدیثه اول روی خودم عملی نکنم قطعا به درد نمی‌خورد و فقط یک حرف‌زدن و نشان‌دادن الکی است؛ پس باید روی خودم کار کنم و اول باید خودم را دوست داشته باشم تا بقیه را دوست بدارم.
من وقتی این را خواندم این‌جا بود که خداوند گفت: تو تا الان شاید یک‌سری پستی و بلندی داشته باشی؛ ولی حالا از این به بعد راه اصلی را انتخاب کن و برایم خیلی سخت بود که بخواهم مثلا راه درست و تقوایی که خیلی به خداوند نزدیک می‌شوی و ایمان هزار برابر می شود را پیداکنم.
چند ماهی با خودم کلنجار رفتم؛ حتی راهنمایم می‌گفت: حدیثه تو می‌توانی، تو در این جایگاه قرار گرفتی، باید بروی و از من راهنما شاید بالاتر باشی و بی‌درنگ می‌توانی بروی. یک روزی به تهران رفتم و دستورجلسه وادی هشتم بود. آقای مهندس صحبت کردند و آن شوق در دل من نشست و گفتم که الان باید بروم و آن‌کار را انجام دهم. رفتم پیش آقای مهندس و گفتم که برای بستن پیمان آمده‌ام. یک نگاه به من کردند و گفتند که مطمئن هستی که می‌توانی این کار را انجام دهی؟ گفتم: آقای مهندس موقعی که خواستم پهلوان شوم هم شما این سوال را از من پرسیدید، در من چه چیزی مشاهده کردید که این سوال را پرسیدید؟
آقای مهندس گفتند: کار هر کسی نیست که این کار را انجام دهد، شخص باید از همه‌ی کینه، حسادت، نفرت و همه‌ی این‌ها بگذرد، باید اول خودش را دوست داشته باشد و به همه‌ی اطرافیانش و حتی هستی که در آن زندگی می‌کند عشق بورزد. به آقای مهندس گفتم که من قطعاً می‌توانم این‌کار را انجام دهم و سربلند و پیروز می‌شوم. این شد که رفتم و پیمان را بستم. خیلی خوشحالم و یک چیزی را آموزش گرفتم این بود که آقای مهندس می‌گویند ما دو تا رهایی داریم، رهایی مواد که وقتی ما از مواد رها می‌شویم فکر می‌کنیم که کارمان تمام شده و به چیزی که دوست داریم رسیدیم؛ ولی قشنگ‌ترین رهایی این است که خودت را رها کنی و خودت را دوست داشته باشی و به بقیه عشق بورزی.
من الان 4سال است که در کنگره هستم و بابت این خیلی سپاس‌گزارم هم از آقای مهندس و هم از راهنمای خوبم که آموزش‌های ناب ایشان باعث شد که من در کنار شما عزیزان حضور داشته باشم. انسان‌ها باید خیلی چیزها را در زندگی از دست بدهند و بها بدهند تا به چیزی که می‌خواهند برسند. من در خیلی تلاطم‌های مختلف زندگی قرار گرفتم تا به این‌جا رسیدم.
یک ماه دیگر گلر‌‌‌یز‌‌ان است. از همه شما عزیزان می‌خواهم که سعی کنید این بُعد عظیم را گسترده‌تر و قشنگ‌تر کنید. سعی کنید شعبه‌ها زیاد شود، عشق ورزیدن‌ها را بیشتر کنید، دست‌هایتان نترسد و دستتان را وارد دل کنید نه جیب‌هایتان. وقتی یک آدم سفر اولی که حالش خراب است ولی شما حال خوبی دارید، آن ذ‌‌‌کا‌‌ت را شما پرداخت کردید؛ یعنی آن حال خوب را تقدیم به فرد سفر اولی کردید و حال او را خوب کردید و بعد که می‌بینید حالش خوب شده و پله‌پله جلو می‌آید و از احوالش باخبر هستید، خیلی خوشحال می‌شوید و یک شوق یا حس و حال عجیبی به شما دست می‌دهد.
من وقتی این کار را انجام دادم خیلی خوشحال بودم؛ حتی الان هم موقعیت باشد انجام می‌دهم، خیلی‌ها به من گفتند که ترسی نداشتی، دست و دلت نلرزید؟ ولی من خیلی خوشحال بودم که این کار را انجام دادم و خیلی به تهران رفتم و آمدم تا آقای مهندس موافقت کردند و دلیل این که موافق نبودند این بود که می‌گفتند: تو هنوز جا داری و من می‌گفتم خدایا چرا این حرف را آقای مهندس به من می‌زند؟ به این پی بردم که باید گره نفس اماره خود را باز کنم. در وجود ما گره‌های مختلفی وجود دارد؛ کینه، نفرت، حسادت و با یک لحظه غفلت‌کردن به سراغ ما می‌آید و خیلی قشنگ فریب می‌دهد. سعی کنیم همیشه راه تقوا را پیش ببریم و همیشه صداقت داشته باشیم، راه تقوا به جاهای قشنگی می‌رسد.
از راهنماها، ایجنت محترم، مرزبانان عزیز و خانم نگهبان جلسه، خیلی سپاس‌گزارم و بسیار خوشحالم که در این جلسه بودم و روی ماه شما را دیدم. ممنون که به صحبت‌های من گوش کردید.

تایپیست: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون پنجم) رابط خبری
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر پریسا (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر سهیلا (لژیون دوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی ایران
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .