تمام زندگیم تاریک شده بود. من انسانی شده بودم که گویا هیچ فردی دردم را لمس نمیکرد، رنجم را احساس نمیکرد، حرفم را نمیفهمید و من فقط با خدایم درد و دل میکردم. هیچ اتفاق خاصی نمیافتاد به جز این که جسمم روز به روز بیمارتر میشد و روحم که با گذشت زمان به مرز دیوانگی نزدیک میشد.
خداوند روزنه امیدی برای من گشود، بعد از تمام راههایی که رفتم و به بنبست ختم شد، آن روزنه امید، کنگره۶۰ بود. من هممسیر شدم با انسانهایی از جنس خودم، با دردی مشترک که با محبت آنها و آموزش گرفتن در کنارشان، روز به روز زخمهایم را التیام بخشیدم و یاد گرفتم که ایستادگی کنم، اهدافم را در ذهنم متصور شوم و روزهای شاد رهایی را در ذهنم تصور کنم و به همدردهای خودم خدمت نمایم.
سفر اولی بودن راه خدمت را برای من سد کرده است؛ اما امیدوارم که با تلاش و امید و یاری خداوند از این مرحله بگذرم و به روزنه نور نزدیک شوم تا بتوانم رهایی را تجربه کنم و عشق را در زندگیم بار دیگر پیدا کنم. انشاءالله روزی برسد که بتوانم از ته دل لبخند بزنم و دین این رهایی را به کنگره۶۰ با خدمت کردن ادا کنم.
در حال حاضر امید، تنها واژهای است که به من انگیزه حرکت کردن، بودن و ماندن در کنگره۶۰ را میدهد. دست در دست راهنمایم و دوستانی که این مسیر سخت را با ایستادگی پشت سر گذاشتهاند و برای من و سفرم مشوق شدهاند به راهم ادامه میدهم، میدانم که پایان راه روشن است و روزهای سخت میگذرد.
دنیا!
منم آنکه آخرش میخندد
روزی به غم پشت سرش میخندد
نویسنده: همسفر مریم (ر) رهجوی راهنما همسفر طیبه (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر شیرین رهجوی راهنما همسفر طیبه (لژیون چهارم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر طیبه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر مریم (ص) رهجوی راهنما همسفر طیبه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خواجو
- تعداد بازدید از این مطلب :
145