English Version
This Site Is Available In English

واقعاً از بی‌خبری و کنجکاوی کلافه شده بودم

واقعاً از بی‌خبری و کنجکاوی کلافه شده بودم

قبل از این که من به کنگره بیایم، مسافرم ۵ ماه بود که خودش به تنهایی سفر می‌کرد و من هیچ‌گونه اطلاعی از درمانش در کنگره۶۰ نداشتم. سر این موضوع که مسافرم یک روز در میان کجا می‌رود که پیراهن سفید می‌پوشد و خیلی شیک و منظم آماده رفتن می‌شود، در زندگی ما خیلی کشمکش رخ داد تا حدّی که سر این موضوع درگیری، بحث و قهر بین ما بود.

یادم است حتی یک‌بار که از او سوال کردم به من گفت من باشگاه می‌روم؛ ولی وقتی می‌رفت من هر چه با او تماس می‌گرفتم جواب نمی‌داد دیگر واقعاً از این همه بی‌خبری و کنجکاوی کلافه شده بودم، همین باعث شد که از پدرم خواستم با من به دنبال مسافرم بگردیم چون حرف‌هایش را باور نکرده بودم کل شهر کوچک‌مان را گشتیم ماشین‌مان را ندیدم من بیشتر از قبل عصبانی شدم.

بعد از چند‌بار تماس مکرر جواب داد گفتم کدام باشگاه بودی چرا من ماشین را ندیدم!؟ گفت کنار خیابان پارک کرده بودم عجیب است که ندیدی! گفتم دروغ نگو من همه جای شهر را نگاه کردم ماشین‌مان نبود؛ خلاصه برای این که صحت حرف‌هایش به من ثابت شود در ورودی محله خودمان منتظرش ماندم دیدم بله از دور می‌آید، پدرم من را به خانه رساند، وقتی مسافرم آمد دوباره بحث‌مان شد.

زنگ زدم مادرشان هم به خانه‌مان آمد گفتم معلوم نیست پسرتان کجا می‌رود، یک روز در میان لباس سفید می‌پوشد و خیلی منظم از خانه بیرون می‌رود و چند ساعت هم گوشی‌اش را جواب نمی‌دهد اگر نگوید کجا می‌رود و چه می‌کند از این زندگی می‌روم و دیگر هم برنمی‌گردم تصمیم گرفته‌ام طلاق بگیرم؛ چون خیلی سختی کشیده‌ام و دیگر طاقت هیچ چیزی را ندارم.

مادرش خیلی اصرار کرد که مسافرم حقیقت را بگوید، مسافرم گفت من مواد می‌کشم هر چه بگویم شما باور نمی‌کنید؛ وقتی بحث ما خیلی طولانی شد من قهر کردم و به خانه‌ پدرم رفتم؛ چون چند روز قبل از این که خانه پدرم بروم دیده بودم که مسافرم صبح‌ها ساعت ۶ وقتی ما خواب بودیم یک چیز را پنهانی بر‌ می‌دارد؛ ولی هر چه می‌گشتم چیزی پیدا نمی‌کردم.

بعد از سه روز دیدم یک شیشه خالی کوچک است، من متوجه چیزی نشدم و این موضوع را به کسی نگفتم وقتی خانواده‌ام می‌گفتند چرا قهر کردی‌؟ چرا بچه‌هایتان را آواره کرده‌اید؟ من فقط می‌گفتم نمی‌توانم دیگر زندگی کنم دیگر توان تحمل هیچ چیز را ندارم، پدر و مادرم هر چه‌قدر اصرار می‌کردند برگردم سر خانه و زندگی‌ام قبول نمی‌کردم.

یک روز برادرم آمد کنارم نشست من اصلا حال خوبی نداشتم فقط می‌خواستم جدا شوم و دائم گریه می‌کردم و خودم را سرزنش می‌کردم برادرم پرسید مشکل شما چیست؟ طلاق به این آسانی نیست گناه بچه‌هایتان چه است شما آن‌ها را دنیا آوردید الآن هم نمی‌شود به‌خاطر خودخواهی خودتان آن‌ها را آواره کنید.

وقتی مشکل‌مان را گفتم، برادرم گفت برگرد خانه‌تان پشیمان نمی‌شوی؛ چون او در جریان بود مسافرم به کنگره۶۰ می‌رود وقتی به من موضوع را گفت شوکه شدم احساس بدبختی می‌کردم، سوال کردم چرا باید کنگره برود؟ برادرم گفت برای درمان سیگارش است؛ ولی من تعجب کرده بودم وقتی جریان شیشه خالی که پیدا کرده بودم را پرسیدم گفتند داروی درمان سیگارش است.

بعد از این که فهمیدم کجا می‌رود این‌بار بحث ما سر نرفتن بود، می‌گفتم نرود و آبروی خانواده‌هایمان را نبرد این دیگر چه راهی است که انتخاب کرده‌ است؟ روزهایی که من آرام‌تر بودم می‌گفت تو نیز می‌توانی بیایی، چون آن‌جا خیلی جای خوبی است، آرامش دارد آدم خیلی چیزهای خوبی یاد می‌گیرد، تا این که یک روز خیلی مشتاق شدم وقتی آمدم برای اولین بار دیدم جای خوبی است؛ ولی مسافرها که اعلام سفر کردند من ناراحت شدم بغض کردم.

دومین جلسه که آمدم پنج‌شنبه بود، یادم است که استاد جلسه به مسافرم گفتند که اعلام سفر کند من هم داشتم با دقت گوش می‌کردم کلمه آنتی‌ایکس را که شنیدم با خودم گفتم او چه می‌گوید مگر برای ترک سیگارش این‌جا نمی‌آید!؟ در مسیر برگشت به خانه حالم خیلی بد بود دوباره بحث‌مان شد گفتم تو مگر برای ترک سیگار به کنگره نمی‌روی، آنتی‌ایکس دیگر چیست؟

وقتی مصرف آنتی‌ایکس را برایم باز کرد دنیا بر سرم آوار شد، او گفت به الان فکر کن که من دارم درمان می‌شوم حالم خوب است من فقط گریه می‌کردم، این اعلام سفر باعث شد من از کنگره فاصله بگیرم مدت ۳ ماه شاید بیشتر به کنگره۶۰ نیامدم گفتم راهی است که خودش انتخاب کرده الآن هم باید خودش جُورش را بکشد من به اندازه کافی در همه سختی‌ها پشت او بودم‌ این موضوع را دیگر نیستم.

ولی به لطف راهنمای عزیزم همسفر زهرا و با راهنمایی‌ها و صحبت‌های قشنگ‌شان من دوباره وارد کنگره شدم و در حال حاضر آموزش می‌بینم، اطلاعاتم در مورد مصرف کننده‌ها و همسفر خوبی بودن، بیشتر و خشم من خیلی کمتر شده است همه این آموزش‌ها را مدیون کنگره۶۰ هستم. خدا را شاکرم و از جناب مهندس دژاکام به‌خاطر این محیط امن که برای ما فراهم آورده‌اند کمال تشکر را دارم و همیشه دست‌بوس‌شان هستم.

نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی طارم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .