سلام دوستان، مریم هستم، همسفر سیاوش
آنچه باور است، محبت است و آنچه نیست، ظروف تهی است. دوستان، تنها پیوند محبت است که ما را به هم متصل نگه خواهد داشت.
دستور جلسه هفتگی، بزرگداشت مقام ایجنت و مرزبان است. چه میتوان گفت و نوشت در وصف این سفیدجامگان پرتلاش، عاشق و مهربان؟
اکنون که این دلنوشته را مینویسم، یاد چهار سال پیش میافتم؛ زمانی که وارد فضای کنگره شدم. وقتی شنیدم فرزندم، عشقم، جانم، نفسم، گرفتار بیماری خانمانسوز اعتیاد شده، تمام وجودم، به مصداق کتاب جناب مهندس، به شصت درجه زیر صفر فرو رفت. انگار یخ زدم، منجمد شدم. شما عزیزان خوب میدانید چه میگویم. انجماد جسم و روح من و خانوادهام را فرا گرفت تا اینکه مسافرم مرا به کنگره آورد و بهعنوان همسفر معرفی کرد. یارای آمدن نداشتم. فکر میکردم عالم و آدم مرا لعن و نفرین میکنند که مصرفکننده دارم. مدام این سؤالم در ذهنم میچرخید: چرا من؟ و جوابی نمییافتم.
با پایی لرزان، دلی آشوبزده و تنی یخزده به کنگره آمدم. اما به کجا؟ به مکانی مقدس، پاکترین نقطه زمین که نامش کنگره ۶۰ بود: جمعیت احیای انسانی. چه نام برازندهای! وارد مکانی شدم که فرشتگانی سفیدپوش داشت به نام ایجنت، مرزبان و... . این عزیزان نهتنها ظاهری سفید نداشتند، بلکه قلبی چون خورشید در وجودشان میتپید. با هر بار به آغوش کشیدنشان، گویی جسم و جانم را با آتش مهرشان به آتش میکشیدند. هر بار که مرا در آغوش میگرفتند، انگار بخشی از گرمای وجودشان و مهرشان به قلب یخزدهام ریخته میشد. آرامآرام تن فریز شدهام گرم شد و یخها رو به آب شدن رفت.
نمیدانم چه بگویم. زبان ناتوان است و قلم لرزان، ولی همه شما خوب میدانید چه میگویم. من، یخزده و فرو رفته در زیر صفر، عشقشان را دریافت میکردم. تنم با گرمای وجودشان آرامآرام گرم و گرمتر شد. عشق واژهای کوچک است و در برابر عظمت این عزیزان کم میآورد. وقتی نگاه پرمهرشان، حتی بیکلام، به تو میافتد، گویی هزاران واژه و راز سر به مهر را میگشاید. من که با عمق وجودم، فرزند مصرفکنندهام را سبب نابودی خودم و خانوادهام میدانستم و شاید بارها نفرینش کرده بودم، با عشق این عزیزان پذیرفتم که مصرفکننده دارم. عشق ورزیدن به فرزندم را دوباره از این عزیزان آموختم. سخت بود، اما شدنی. قلب یخزدهام با مهر این عزیزان آرامآرام گرم شد، آب شد و مهر را در عمق وجودم کاشتند. عشق دوباره پا به خانهام گذاشت.
امروز من، مریم، آرامتر شدهام. کمتر اشک میریزم و بیشتر مهر میدهم. علتش فقط و فقط عشق بیپایان شماست که با صبوری به من منتقل کردید. از ایجنتها و مرزبانهای گذشته تا امروز، همه عشق بودند و عشق و عشق...
خانم بنفشه عزیز، مظهر احساس، متانت و جدیت؛
خانم مهری عزیز، آرام، مهربان با شخصیتی پرمهر؛
خانم اشرف مهربان، باوقار و مادری دلسوز؛
خانم زهرای مهربان و دوستداشتنی با آغوش گرمش؛
خانم بهار جوان که مهربانی و عشق به همنوع را آموزش میدهد؛
خانم لیلای پر از عشق، شور و مهر که بر هر قله یخزدهای بتابد، یخها آب خواهند شد؛
خانم دریا، مهربان، پرتلاش، پاکیزه، منظم و عاشق؛ خانم سحر عزیزم، ایجنت محترم شعبه، جوان، پرتلاش و عاشق که گاهی نامش را فراموش میکنم، اما این قلب مهربان همیشه مرا با نام کوچک صدا میزند و به آغوش میگیرد. اینها جز عشق و مهر چیست؟
کجای دنیا و در چه مکانی اینهمه خدمت میدهند بدون دریافت ریالی یا چشمداشت جبرانی؟ برایتان آرزوی قلبی گرمتر از همیشه، عشقی جاری به بلندای تاریخ، زندگی آرام و پر از نعمت خداوند دارم. همیشه و در هر لحظه عمرم دعاگوی شما هستم. خداوند بزرگ خوب میداند که پاداش عشق، عشق است. باشد که عشق خداوند در تمام زندگیتان ساری و جاری باشد.
نویسنده و رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی باغستان کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
41