English Version
This Site Is Available In English

یاد گرفتم در برابر حقیقت تسلیم شوم

یاد گرفتم در برابر حقیقت تسلیم شوم

گاهی مسیر زندگی از جاده‌هایی می‌گذرد که غرق در تاریکی، ظلمت و سردرگمی است در آن روزها من تنها فرمانبردار بودم؛ اما نه از عقل و درایت؛ بلکه اسیر نیروهایی بودم که آرام‌آرام تمام وجود من را می‌بلعیدند. فرمان‌بردار ترس‌‌هایم، خواسته‌های نامعقول‌ و جهالتی که چون سایه‌ای سنگین بر جانم افتاده بود تا اینکه با آموزش‌های کنگره‌۶۰ آشنا شدم در ابتدا تنها کاری که از من خواسته شد فرمانبرداری بود؛ اما فرمانبرداری از یک راه روشن، از تجربه‌ای آزموده‌ شده، از دانشی که ریشه در عشق داشت، نه در تظاهر، یاد گرفتم تسلیم شوم، نه در برابر ضعف؛ بلکه در برابر حقیقت آن‌گاه که فرمانبردار شدم آرام‌آرام صدا‌هایی که سال‌ها درون من فریاد می‌‌کشیدند، خاموش شدند. نظمی شکل گرفت نوری کم‌جان؛ اما امیدوار‌کننده بر تاریکی درون من تابید و توانستم آن مسیر را ببینم، این آغاز فرماندهی بود فرماندهی، نه به معنای قدرت بیرونی؛ بلکه برای درک عمیق از خویشتن و توان هدایت ذهن، زبان و رفتار است دیگر آن انسان اسیر و بی‌اراده نبودم؛ بلکه فردی آموزش دیده برای رهایی و فرمانده‌شدن که فرمانبردار خوبی باشم کنگره‌۶۰ برای من تنها یک مکان نبود؛ بلکه مکتبی بود برای تولد دوباره و چه شیرین است آن لحظه که خود را می‌بخشی؛ زیرا بالاخره توانسته‌ای نفس خود را هدایت کنی؛ بنابراین از فرمانبرداری تا فرمانده‌ی سفری‌ است که در کنگره ممکن می‌شود.

نویسنده: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون شانزدهم)

ما باید در کنگره فرمانبردار آقای مهندس و راهنما باشیم و قوانین را رعایت کنیم تا به فرماندهی عقل برسیم و به مرحله شو شود نزدیک شویم، برای خروج از تاریکی و اینکه تحت فرمان نفس اماره نباشیم باید تسلیم یک منبع هدایت کننده باشیم تا بتوانیم آن نیروهای طبیعی بدن را احیا کنیم. فرمانبرداری یعنی گرفتن فرمان از ما‌فوق خود و فرماندهی به این معنا است که تمام نیروهای درون و بیرون من در احاطه من باشند کسی که نتواند بر خود فرمانروایی کند، نمی‌تواند فرماندهی دیگران را بر عهده بگیرد. فرمانبرداری باعث پخته شدن شخصیت فرد می‌شود اگر ما در تغذیه سالم فرمانبردار باشیم، با برنامه‌ریزی منظم و آگاهی از بدن خود می‌توانیم به حفظ سلامتی و کیفیت زندگی خود کمک کنیم، همچنین من با نوشتن سی‌دی می‌توانم دانایی خود را بالا ببرم و با مشکلات جسمی خود رو‌به‌رو شوم و آن را بشناسم، روش درست غذا خوردن و غذای سالم مصرف کردن را به من آموزش می‌دهد و با کاهش وزن، من به حال خوش می‌رسم و این حال خوش حاصل به اجرا در آوردن قوانین تغذیه سالم است و اینجا است که من به فرماندهی عقل رسیدم و می‌توانم به انسان‌ها خدمت کنم تا آن‌ها نیز به حال خوش برسند.

نویسنده: همسفر مونا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون شانزدهم)

در آغاز سفر پر رمز و راز خود، گام در سرزمینی ناشناخته گذاشتم جایی‌ که هر قدم با تردید و هر نفس سرشار از اضطراب و امید آمیخته بود روزهایی بود که مسافر من از مسیر آرامش منحرف می‌شد و من میان موج‌های سهمگین نگرانی و ناامیدی دست‌ و پا می‌زدم در میان آن طغیان احساسات راهنمای عزیزم همانند فانوسی فروزان در دل تاریکی ظاهر شد و با کلماتی آرام؛ اما عمیق نقشه راهی نو را پیش روی من نهاد. ساده گفت: «کافی‌ست آنچه را به آن دل بسته‌ای، رها کنی کارت را کنار بگذار و برای مدتی فقط به خودت و آموزش فکر کن.» این جمله ساده؛ اما سنگین وجود من را لرزاند رها کردن چیزی که سال‌ها با عشق ساختم و قلبم به آن وابسته بود، همانند رها شدن از صخره‌ای بلند؛ اما به امید پروازی تازه بود قلبم از ترس فشرده می‌شد؛ اما جرقه‌ای از اعتماد در کلام راهنمایم درخشید اعتمادی که مرا وا داشت تا از اسارت ذهن خود عبور کنم و سکان کشتی زندگی‌ام را به دستان فرمانبرداری بسپارم. با دلی شکسته؛ اما اراده‌ای تازه، قدم در مسیرش گذاشتم کارم را کنار گذاشتم و به مدت یک سال، دانه‌دانه بذر آموزش و عشق را در خاکِ جانم کاشتم، روزها یکی پس از دیگری گذشت گاهی با اشک، گاهی با لبخند، امید و تردید که همسفران من شدند؛ اما سرشار از امید، گاهی غرق در تردید هر بار که دل به سخن راهنمایم می‌سپردم، درونم از نو متولد می‌شد. آموختم آنچه در بیرون می‌جویم باید نخست در درون خود بجویم فرمانبرداری فقط پیروی کورکورانه نبود؛ بلکه فتح قله‌ای به نام آرامش و پذیرش درونی بود فهمیدم؛ زمانی‌که به ناامیدی‌هایم فرمان می‌دهم، در بند اسارت هستم و اگر نپذیرم آرامش رهگذر کوتاهی‌ است. امروز با نگاهی به گذشته سپا‌سگزار لحظه‌هایی هستم که با هر فرمانبرداری قدمی به‌سوی فرماندهی برداشتم دریافتم که انسانیتم را زمانی در می‌یابم که از تقلای بی‌ثمر برای کنترل همه‌ چیز رها شوم و اجازه دهم زندگی خود را به شکل طبیعی آشکار کند. در کنار مسافرم، آرامش را یافتم. این رهایی را مدیون حکیم فرزانه‌ای به نام آقای مهندس و راهنمای بزرگوارم، همچنین تمامی دوستانی هستم که در این مسیر مرا همراهی کردند و با امید و حس خوب، انگیزه‌بخش من بودند. اکنون، من دیگر از مسیرهای پرپیچ و خم نمی‌هراسم؛ زیرا دریافتم که هر چالش فرصتی است برای رشد و هر انحراف، پلی است برای رسیدن به مقصدی بهتر این سفر، رازهای نهفته در وجودم را نمایان کرد و من را به شناخت عمیق‌تری رساند، زندگی یک سفر بی‌پایان است که هر روز فرصتی جدید برای بهتر شدن است. من با ایمان و توکل این مسیر را ادامه می‌دهم و مشتاقانه آماده‌ام برای کشف افق‌های نو و تجربه‌های جدید، چراکه می‌دانم که هر گامی برمی‌دارم من را بیشتر به خود واقعی‌ام نزدیک‌تر می‌کند.

نویسنده؛ همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون شانزدهم)

دو واژه‌ای که فاصله بین سفری دشوار طولانی و سر‌شار از تجربه نهفته است مسیری عظیم که پیمودن آن تنها با حق انتخاب و اختیاری که خداوند به انسان داده ممکن می‌شود حرکتی عظیم از مجهولی پنهان و تاریک به سوی معلومی آشکار و روشن، شاید بیان این دو واژه به زبان ساده و آسان باشد؛ اما در عمل سخت و طاقت فرسا است؛ زمانی‌که وارد کنگره شدم در ظاهر انسانی آرام و سالم بودم؛ اما درونی آشفته، سرشار از پریشانی و سرگردانی داشتم. شاید مصرف کننده موادمخدر نبودم؛ اما تخریب‌هایم به مراتب بزرگتر و بیشتر از مسافرم بود. از من سلب اختیار شده بود وسیله‌ای بودم در دست دیگران، هر‌کس مرا به یک سمت هدایت می‌کرد و منِ درمانده نیز اختیار زندگی‌ام را مثل یک عروسک خیمه شب‌بازی به دست دیگرانی داده بودم که خود نیز ناآگاه بودند و مرا به هر سو می‌کشاندند؛ زیرا شهر وجودی من دیگر در اختیار من نبود من بزرگترین و بهترین طعمه و شکار برای نیروهای اهریمنی و بازدارنده بودم که با بندهای نامرئی دست و پای من را بسته بودند و به اراده خود حرکت می‌دادند می‌دانستم باید از این بندها رها شوم؛ اما چگونه؟ راه آن را نمی‌دانستم، خدایا! به فریادم برس، یاریم کن. این سخنانی بود که شاید هزاران هزار بار فریاد زدم و به درگاه خداوند متعال گریه کردم؛ اما ناامیدی و سکون، مرا از حرکت باز می‌داشت؛ زمانی‌که جرقه‌ای زده شد حرکتی انقلابی و شوک برانگیز برای من، اطرافیانم و در اصل نیروهای بازدارنده وجودم به وجود آمد؛ زیرا آن‌ها نمی‌خواستند چنین نیروی مطیع و گوش به فرمانی را از دست بدهند من دیگر راه خود را انتخاب کرده بودم آغاز این حرکت تنها به خواست و اراده من نبود؛ بلکه اذن پروردگارم را می‌خواست که پس از سال‌ها انتظار صادر شده بود. اکنون زمان یاری نیروهای الهی بود همان‌ وعده‌ی که داده شده بود و من سالیانی دراز منتظر اجابت آن بودم نیروهای مافوق و قدرت مطلق به یاری من شتافتند با صبر و شکیبایی، پشتکار و زمان دادن قدم در این مسیر نورانی و سفر سبز گذاشتم تا بتوانم فرمانبردار مطیع و لایقی باشم با نزدیک شدن به فرمان عقل، از سد نیروهای منفی گذر کردم و از اسارتی سخت رها شدم. رهایی چه واژه زیبایی! اکنون این واژه برایم مقدس‌تر از قبل است؛ زیرا برای رسیدن و نزدیک شدن به آن، هر چند اندک، بسیار کوشیده‌ام سفر فرمانبرداری از رب، مربی و راهنما، پاک‌سازیِ جسم، روح، روان و رسیدن به سرچشمه انشعاب اصلیم که آغازم از آنجا بوده، مرا به دنیایی تازه رسانده است. دنیایی سهل و زیبا و در عین حال سخت و دشوار من در ابتدای راه، هنوز در حال دست وپا زدن هستم، گاه به این سو و گاه به سوی دیگر کشیده می‌شوم جدالی دائمی میان نفس‌هایم جاری‌ است سوال‌های زیادی در سر من وجود دارد گاهی سریع به جواب می‌رسم و گاهی روزها ذهن مرا درگیر می‌کند و پاسخی نمی‌یابم، ناگهان نشانه‌ای، نوری، نمایان می‌شود و من را از سرگردانی نجات می‌دهد. من سرخوشم از اینکه در حال کند و کاوش در جسم، روح و روان خود هستم تا فرمان‌بردار لایقی باشم و با آموزش‌، تجربه، تفکر و یاری فرمانده‌ای کار‌آزموده، عاشق و راهنمایی دلسوز بتوانم به فرماندهی شهر وجودی و جهان اصغر خود برسم من ایمان دارم تلاشم بی نتیجه نخواهد بود؛ زیرا فرمانبردار خوب بودن، مقدمه فرمانده لایق شدن است این همان پاداش انسان‌های مسئولیت‌پذیر است که از سوی رب وعده داده شده. پس آن کنیم که فرمان است و بدانیم در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود.

نویسنده: همسفر لیلا (ه) رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون شانزدهم)

بشر تنها موجودی است که توانایی تغییر و رشد را به معنای واقعی دارد مانند: گاو، گاوتر نمی‌شود؛ درخت انگور، انگورتر نمی‌شود؛ اما انسان، اگر در مسیر درست حرکت کند، می‌تواند روز به روز انسان‌تر شود. به قول معروف، پله‌پله می‌توان تا ملاقات خدا رفت بی‌تردید شرط اولیه رشد، فرمانبرداری است. فرمانبرداری همیشگی و مطلق از خالق هستی و پس از آن اطاعت از بزرگان و راهنمایانی که چراغ راه باشند و مسیر را از بی‌راهه به انسان نشان دهند. در سایه چنین فرمانبرداری، انسان کم‌کم به جایی می‌رسد که خود فرمانده شود و چراغی در تاریکی برای دیگران باشد. مولانا، مولانا نمی‌شد، اگر فرمانبرداری از شمس را تجربه نکرده بود. در تاريخ بسیارند کسانی که این مسیر فرمانبرداری تا فرماندهی را طی کردند خوشبخت آن انسانی است که خداوند به او توفیق می‌دهد تا در این مسیر قرار بگیرد و هم لذت تسلیم در برابر فرمانده را تجربه کند، هم به شکوه فرماندهی برسد. در نهایت دست هم‌نوع خود را بگیرد و راه را به او نشان دهد.

نویسنده: همسفر لیلا (ط) رهجوی راهنما همسفر اکرم ( لژیون شانزدهم)

رابط خبری: همسفر رهجوی راهنما همسفر (لژیون )
ویرایش: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم)
عکس: همسفر صبیحه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون‌یازدهم ‌)
ارسال: همسفر آرزو هجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون‌یازدهم)
نمایندگی همسفران سلمان‌فارسی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .