وقتی به یاد گذشته میافتم، به یاد روزهای سخت، یاد اعتیاد و تاریکی ناخودآگاه اشکم جاری میشود. اما این دفعه برای آه، فغان و اظهار بیچارگی نیست، بلکه برای شکرگزاری، بخاطر آشنایی با کنگره و نور امیدی که بعد از تاریکیها در دلم روشن شد. این نور مثل خورشید تابان و درخشان توسط جناب آقای مهندس و تمامی اعضای کنگره۶۰ بخصوص راهنمای خوبم همسفر سارا که قلب تاریکم را روشن کرد. منی که خسته، رنجور از عمق تاریکی اعتیاد مسافرم به دنبال راه حل و درمان بودم، با این دنیای جدید آشنا شدم و با آموزشهای کنگره و لژیون دانستم که این تاریکی فقط از آن مسافرم نیست، بلکه خود من بیشتر و بیشتر در باتلاق ناآگاهی فرو رفتهام و مسافرم با بیماری مهلکی دست و پنجه نرم میکند. من روز اول آنقدر حس بدی داشتم که وقتی استاد جلسه اعلام کرد که پایان هر نقطه سرآغاز دیگری است .. و از تازه واردین خواستند خود را معرفی کنند، من نتوانستم حتی بایستم و خود را معرفی کنم. بسیار ناامید و پریشان بودم، ولی الان خدا را شکر بعد از ده ماه سفر، شادمانی درونی و امید به آینده از تغییرات دلچسبی است که در وجود خود یافتهام. خدا را شکر میکنم که با مکان مقدس و با فرشتگان سفید پوشی آشنا شدم که آنها هم روزی مثل من در قفس تنهایی خود بودند و حالا هر کدام مانند پرندهای هستند، در حال کوچ از سرزمین تاریکی به سوی دانایی، روشنایی و در حین پرواز درهای قفس دیگرانی چون من را هم میگشایند و میگویند: تا حرکت نکنی هیچگاه به خواستهات نمیرسی. با ترسهایت مبارزه کن تو هم میتوانی پرواز کنی. همه چیز از حسهای درون و بیرون خود ما است. باید حس را به سمت انرژیهای مثبت و صراط مستقیم سوق دهی، تا از زیر پرچم شیطان بیرون بیایی و زیر پرچم الهی قرار گیری. یعنی ذرهذره از ضدارزشها کم کنی و دلت را فقط به خدا بسپاری.
نویسنده مطلب: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سارا (لژیون سوم)
رابط خبری همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر سارا (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی
- تعداد بازدید از این مطلب :
51