(الحمدللّه اللّه الذی جعلنی من خدام خلقه) از روزی که نوجوان بودم هر وقت در تلویزیون افرادی که خیرین مدرسه ساز بودند را، نشان میدادند از ته دل آرزو میکردم که ای کاش من هم میتوانستم این کار خیر را انجام دهم. خیلی دوست داشتم که ثروت زیادی داشتم و به دیگران کمک میکردم ولی هیچوقت توانایی این کار را نداشتم و همیشه حسرت میخوردم.
تا اینکه زندگی جوری برایم رقم خورد که خداوند کنگره را در مسیر زندگی من قرار داد. هفتهای که وارد کنگره شدم به تازگی جشن گلریزان برگزار شده بود. حال من زیاد خوب نبود ولی در شعبه یک حال و هوای خاصی وجود داشت. چهرههای همسفرها شاداب و لبهایشان خندان بود. انگار اصلاً این ها مشکل نداشتند. حس و حال همسفران خیلی خاص بود.
چند روز بعد دیدم به افرادی که در جشن گلریزان مبلغ بالای ۱۰۰ هزار تومان کمک کرده بودند، لوحی تقدیم میکردند که امضای آقای مهندس در پایین این لوح بود. خیلی دوست داشتم من هم یکی از این لوحها را داشتم. روزها گذشت و گذشت و حال من کم کم خوب شد، دوباره گلریزان نزدیک شد و من هم شور و اشتیاق زیادی داشتم با دلی شکسته از خدای خودم تمنای طلب مال داشتم، برای بخشیدن، برای عضویت در لژیون سردار.
برای اینکه من هم سهمی داشته باشم در شاد کردن دل عزیزانی که نمیشناختمشان ولی میدانم دلی پر از درد دارند، زندگیشان پر از ناامیدی و غم است و در اعماق ظلمت غرق شدهاند. از وقتی که عضو لژیون سردار شدم با تمام وجودم، آیه ۲۶۱ سوره بقره را که میگوید: «آنانی که مالشان را در راه خدا انفاق میکنند مانند دانهای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند از این مقدار نیز برای هر که خواهد بیفزاید و خدا را رحمت بی منتهاست و به همه چیز داناست» زندگی کردم.
خوشبختی را لمس کردم و آرامش را با تمام وجودم حس کردم. از زنده بودن و زندگی کردن لذت بردم. بخشندگی را، بندگی را از استاد بزرگم، حسین دژاکام یاد گرفتم، آقای مهندس بدون هیچ چشم داشتی مال و جان خود را دادهاند تا من در آرامش و خوشی باشم. خدایا شکر که من را آفریدی برای خدمت به بندگانت. خدایا نگذار دلم آلوده غرور شود.
آقای مهندس عزیز، من دوست داشتم عضو کوچکی از اعضای خیرین مدرسه ساز باشم ولی توانش را نداشتم و ندارم ولی شما این فرصت را دادید که من هم بتوانم به اندازه خودم در ساختن دانشگاه و یا شعبههای دیگر در شهرهای مختلف سهم کوچکی داشته باشم. شعبههایی که هر کدام کم از مدرسه نیستند و در آنجا بندگان صالح و شاگردان شما به انسانها الفبای زندگی کردن و درس مهم بندگی را آموزش میدهند.
یک آجر هم برایم بس است به شرط اینکه خدای متعال قبول کند. در گذشته درد دیگران را نمیدانستم، فکر میکردم مشکل دیگران به من ربطی ندارد ولی از وقتی وارد کنگره شدم دیدم مشکل من، مشکل دیگران است و مشکل دیگران، مشکل من و شاید روزی مشکل فرزندان من. خدای مهربونم به من توان و قدرت بدهد تا جبران کنم. جبران کنم زحمات عزیزانی که به من خدمت کردهاند و من را به صلح و آرامش و دوستی با خودم رساندند.
من از خودم خیلی دور شده بودم، در واقع خودم را در شلوغیهای زندگی و ضد ارزشیها گم کرده بودم. خدایا قدمهایم را استوار و ایمانم را قوی بدار تا آخر عمر بندهای باشم در مسیر خدمت به تو و مخلوقات تو و رحمت بی منتهای تو. خدایا این کار را فقط برای رضای تو انجام میدهم. ممنونم که به من لطف کردی و دلم را نرم کردی برای مهرورزی. میگویند: این دنیا مزرعه آخرت است خدایا فرصت بده تا محصولات خوبی بکارم و بپرورانم تا در بعد دیگر برداشت کنم. خدایا کمکم کن تا از ترسهایم عبور کنم و تلاش کنم و ببخشم تا سهم کوچکی در این عمل عظیم داشته باشم.
خدایا کمکم کن تا دستی باشم از طرف تو برای یاری رساندن به بندگان در راه ماندهات، یک دستم در دست تو و دست دیگرم بر دست بندگانت باشد. انسانیت، غذا دادن به فقیر نیست؛ وقتی اندازه آن فقیر گرسنه باشی و غذایت را به او بدهی انسانی. وقتی در سرمای زمستان کفش پایت را به کسی دادی که کفش ندارد، انسانی. خدای مهربونم عاجزانه تمنای قدرت توان برای خدمت در جایگاه « پهلوانی » را دارم. خدایا برای انجام این عمل عظیم شکر، شکر، شکر.
نویسنده و تایپ: راهنما همسفر سمیه (لژیون نهم)
ویرایش: همسفر خدیجه رابط خبری (لژیون نهم)
ارسال: همسفر فرنوش رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حکیم هیدجی
- تعداد بازدید از این مطلب :
313