جلسه دوم از دوره سوم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی سنایی به استادی همسفر آسیه، نگهبانی همسفر فاطمه و دبیری همسفر معصومه با دستور جلسه «وادی پنجم (در جهان ما تفکر، قدرت مطلق حل نیست؛ بلکه توأم با رفتن و رسیدن آن را کامل مینماید) و تأثیر آن روی من » روز یکشنبه ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
به نام قدرت مطلق خدایی که درد را داد تا مسیر درمان را پیدا کنیم. همسفر چه واژه قشنگی است. همسفر یعنی کسی که در مسیرِ رهایی و در مسیر نور تنها نیست؛ یعنی کسی که بودنش امید میکارد، گرما میدهد حتی اگر دیده نشود، حتی اگر کسی برایش دست نزند. من همسفرم، مثل خیلی از شما. با دردها و دلتنگیهای خودم، با شبهایی که خواب نداشتم، با فکرهایی که هزار بار در ذهنم ساخته و خراب شدند. امروز میخواهم از ذهن حرف بزنم، از همین دنیای پنهانی که خیلی از ما سالها در آن زندگی کردیم بیآنکه بدانیم.
در جهان ذهنی هرچه بگویی همان لحظه ساخته میشود. الآن که من میگویم زرافه همه شما در ذهنتان تصویر زرافه را دیدید. حالا تصور کنید این زرافه شاخ هم داشته باشد، یا مثلاً سرش سرِ شیر باشد دیدید؟ شد! ذهن ما اینقدر قدرتمند است و اینقدر سریع ولی واقعیت اینطور نیست. در جهان واقعی برای ساختن حتی یک ساندویچ کوچک باید برنامهریزی کرد؛ باید پول داشت، باید دانست ساندویچی هست یا نه! چه چیزی بخری، چه چیزی نداری، چهقدر وقت داری ذهن میتواند هزار جور غذا جلوی تو بچیند؛ اما اگر عمل نکنی از گرسنگی میمیری و خیلی از ما دقیقاً همینطور بودیم. فکر میکردیم با نگرانی، با اشک و با تصور میتوانیم چیزی را عوض کنیم؛ ولی ذهن فقط شروع است، نجات در عمل است.
یادم هست پیش از آشنایی با کنگره خودم در جهان ذهنیام غرق شده بودم. نه خوابم خواب بود، نه بیداریام آرامش داشت. مدام در فکر، ترس، نگرانی، تصور آیندههای تاریک و در ذهنم بارها مرگ را دیدم، جدایی را دیدم، شکست را دیدم، درد را دیدم تا اینکه یک روز با خودم گفتم اینهمه دیدی، اینهمه ساختی، واقعاً کدام یک به حقیقت پیوست؟ آنجا بود که فهمیدم باید از ذهن بیرون بیایم، وارد زندگی شوم، جایی که مثل دریا، از دور آرام و زیباست؛ اما وقتی وارد آن شویم با موجهایش روبهرو میشویم. مثل آسمان که پر از ستاره است؛ اما وقتی به آنها نزدیک شویم میفهمیم آن زیباییها فقط از دور قشنگ هستند و انسان هم همین است؛ از بیرون فقط گوشت و استخوان است؛ ولی از درون، از درون یک جهان بیپایان است به بزرگی کهکشانها.
ما انسانها در سه جهان زندگی میکنیم: جهان خاکی که در آن با دست و پا زندگی میکنیم. جهان خواب که در آن ناخودآگاه پرسه میزنیم و جهان ذهنی که در آن خیال میکنیم، فکر میکنیم و میسازیم. خیلیها همانجا در جهان ذهنی گیر میافتند تا جاییکه افسردگی، ناامیدی، حتی خودکشی از همانجا آغاز میشود؛ اما ما اینجا به کنگره آمدهایم تا یاد بگیریم ذهن فقط مقدمه است نه همهچیز؛ باید تمرین کنیم که افکارمان را به زمین بیاوریم؛ باید ساندویچ ذهنی را بخوریم، نه فقط تصورش کنیم! اما چگونه؟
ما سه اصل طلایی که مهندس همیشه یادمان داده است را داریم اندیشه سالم، گفتار سالم و کردار سالم. وقتی افکارم سالم شد، حرفهایم هم پر از مهر میشوند و وقتی حرفهایم درست شد رفتارهایم نیز متعادل میشوند. ما همسفرها شاید مصرفکننده نباشیم؛ اما ما هم نیاز به درمان داریم. درمانِ ناامیدی، وسواس، اضطراب، احساس گناه، خودکمبینی و ... در ادامه، مسیر این درمان با تزکیه، پالایش و بازگشت به خود و به ارزشها آغاز میشود.
برای شیرین شدن دهان فقط گفتن «حلوا، حلوا» کافی نیست. ما باید از ضد ارزشها برگردیم، باید خودداری را یاد بگیریم و باید قناعت داشته باشیم. یعنی چه؟ یعنی از دروغ، قضاوت، ناامیدی، شکایت و... دوری کنیم؛ یعنی وقتی نمیدانی کاری درست است یا غلط، عجله نکن، صبر کن؛ یعنی از دل همین شرایط سخت زیباترین گلها را بیرون بکشیم؛ درست مثل طبیعت که از خاک شور، گلهای خوشبو میسازد.
عزیزان ما زن هستیم؛ ما همسفریم ما فقط همراه نبودیم، ما چراغ راه بودیم. گاهی برای مسافر، گاهی برای بچههایمان، گاهی برای خودمان؛ اما حالا وقت آن است که آن چراغ را بیشتر از همیشه به سمت خودمان بگیریم. خودمان را روشن کنیم، خودمان را نجات دهیم و یادتان نرود ما برای نجات کسی نیامدهایم، ما آمدهایم که اول خودمان را نجات دهیم بعد اگر توانستیم نوری باشیم برای دیگران. برایتان از صمیم قلب آرامش، صلح و رهایی را آرزو میکنم.

مرزبانان کشیک: همسفر مریم و مسافر مهدی
تایپیست: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون دوم)
عکاس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون اول)
ویرایش و ارسال: همسفر معصومه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سنایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
186