همسفر رهجوست و رهجو یعنی جوینده راه. من و مسافرم سالها دنبال راهی مطمئن و درست میگشتیم؛ راهی که مسافرم بتواند درمان شود.
در پی درمان مسافرم بودم، از هر راهی که فکرش را کنید. به معرفی یکی از دوستان مسافرم به انژیو فعال دیگری رفت؛ ولی متاسفانه بعد از دو هفته دوباره شروع به مصرف کرد. دیگر از همه کس و همه جا ناامید شده بودم. بعد از سالها توسط یکی از بستگان مسافرم، کنگره را به ما معرفی کرد. از مزایای کنگره گفت و اینکه اینجا فقط درمان نیست دید و نگرش انسان را نسبت به جهان هستی بازتر میکند. تعریفش از کنگره این بود؛ کنگره یعنی نور امید بخشیدن به زندگی تاریک یک معتاد، کنگره یعنی زندگی دوباره وکنگره درست دیدن جهان و درست دیدن زندگی را به ما آموزش میدهد. با تعاریف ایشان نور امیدی به دلمان تابید و ما به کنگره آمدیم.
در کنگره آموختم از پیله تنهایی خودم بیرون بیآیم و دیگر دنبال مقصر برای ناکامیهای زندگیام نباشم. در کنگره دریافتم که میتوانم آینده بهتری برای خودم و مسافرم و بچههایم بسازم. زمانی که مسافرها شروع به اعلام سفر و مصرف مواد قبلی میکردند نور امید در دلم روشن و روشنتر میشد؛ در حقیقت ابتدا باورش برای هر دوی ما سخت بود؛ ولی هر چه بیشتر میگذشت به کنگره و به روش درمان آن بیشتر اعتماد می کردیم و بیشتر امیدوار می شدیم.
کنگره فقط درمان نبود؛ کنگره راه درست زندگی کردن، امید داشتن و با امید زیستن را به ما میآموخت. مسافر من هم مثل بقیه مسافرها سفرش را آغاز کرد، بدون درد، بدون خماری و روز به روز حالش تغییر میکرد و حالش خیلی بهتر شدهبود. دیگر از حالت خماری خبری نبود و از اندام نحیف استخوانی و لاغری بیرون آمده بود و حس اعتمادبهنفس در او هر روز بیشتر میشد. شوق و اشتیاقی را در وجودش میدیدم که تا حالا از او ندیده بودم. این حقیقت را باور کردم که مواد حسها را میکشد چون این حقیقت را خودم لمس کردم. مسافرم سر هر پله یکی از حسهایش باز میشد. مثلا طعم غذاها برایش تغییر کرده بود در صورتی که برای ما همان طعم قبلی بود. نزدیک پله که میشد هر دو منتظر پله بعد بودیم.
روزهای اول کمی اذیت میشد و بیقرار میشد؛ ولی تمام سختیها، شیرین بود. با هر پله تغییرات زیادی در ظاهرش بوجود می آمد و این خیلی لذت بخش بود. روز قطع دارو رسید؛ زمانی که رهاییش توسط جناب مهندس امضا شد خیلی خوشحال بودیم؛ مثل پرنده ای بود که از قفس آزاد شده بودیم. یک فرد معتاد به طور ناخواسته و به واسطه اعتیادش یک قفس در دورش احاطه میشود و ذره ذره خانواده نیز وارد قفس میشوند. با ورود به سفر دوم، آزاد و رها بودیم؛ آزاد از بند اعتیاد و آزاد از هر گونه نگاههای سنگین دیگران بودیم و زندگی رنگ و بوی زیبایی گرفته بود.
این زمان بود که پیله ای از غمها که به دورم بافته بود پاره شد و دنیای دیگری از رنگ و زندگی برایم آشکار شد انگار دوباره متولد شدم، بزرگ شدم، انگار آبی آسمان برایم رنگی دیگر پیدا کرد و تمام غمها و غصههای گذشته پر کیشد، من بودم با یک دنیا آرزوهای قشنگ و دست یافتنی...
امیدوارم تمام کسانی که در دام اعتیاد هستند هر چه زودتر مسیر کنگره برایشان هموار شود و به رهایی برسند و تمام مسافرها و همسفران این لذتها را هر چه زودتر تجربه کنند.
از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم که این بستر را برای ما فراهم کردند تا نجات بخش ما و امثال ما باشند. از راهنمای خودم و مسافرم تشکر میکنم که در این میسر ما را همراهی کردند.
نویسنده: همسفر مریم( همسفر حسن) رهجوی راهنما همسفر مریم ( لژیون اول)
ویرایش و ارسال: همسفر شقایق رهجو راهنما همسفر آرزو (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی دامغان
- تعداد بازدید از این مطلب :
49