دلنوشته مسافر طاها از لژیون پنجم در مورد کتاب عبور از منطقه۶۰ درجه زیر صفر
سلام دوستان طاها هستم یک مسافر. روزی یکی از دوستان قدیمی خودم را دیدم که مدتی از او بیخبر بودم در حال صحبت بودیم که مثل عادت همیشه پاکت سیگارم را درآوردم و شروع کردم به سیگار کشیدن و به دوستم نیز تعارف کردم اما او دست من را رد کرد از عمل او بسیار شگفت زده شدم چون همیشه باهم سیگار میکشیدیم و پرسیدم که چه اتفاقی افتاده که سیگار نمیکشد در جواب از مکانی به نام کنگره۶۰ صحبت کرد و رفت! ساعتها گذشت و من در فکر فرو رفته بودم، به خودم آمدم و دیدم نزدیک به یک بسته سیگار کشیدهام. انگار دو نیروی خیر و شر در درون من در حال جنگ بودند، درست وسط دوراهی گیر کرده بودم که کدام مسیر را انتخاب کنم؟ به مصرف سیگار ادامه بدهم یا مسیری که دوستم انتخاب کرده بود را دنبال کنم؟ نام «کنگره۶۰» را در اینترنت جستجو کردم و اطلاعات اولیه را به دست آوردم. با دیدن عکسها و جلسات کنگره۶۰ متوجه شدم که این گروه با دیگر گروههای ترک اعتیاد بسیار متفاوت است زیرا همین لباس سفید اعضای آن، انسجام و نظم این گروه را نشان میدهد. پس برای ورود به کنگره۶۰ عزم خودم را جزم کردم تا بتوانم از سرما و تاریکی که در آن قرار دارم نجات پیدا کنم. چند روزی گذشت تا بالاخره برنامههای خودم را تنظیم کردم و راهی نزدیکترین نمایندگی شدم. قبل از وارد شدن تصوراتی در ذهنم داشتم و تصمیم گرفته بودم با کسی صمیمی برخورد نکنم و در گوشهای با فاصله و جدا از بقیه بنشینم اما به محض ورودم تمام تصورات من با برخورد فردی که شال سبز بر گردنش بود کاملاً عوض شد، وقتی من را در آغوش گرفت و خیلی صمیمی و گرم به داخل راهنمایی کرد محبت و صمیمیت او به دلم نشست و باعث شد تا آخرین دقیقه در جلسه حضور داشته باشم و خودم را به عنوان یک تازهوارد معرفی کنم. هیچوقت آن لحظه را فراموش نمیکنم، زمانیکه خودم را معرفی کردم و تمام حاضرین در جلسه با خوشحالی من را مورد تشویق قرار دادند.

حس و حال عجیبی داشتم، حسی که هرگز در گذشته آن را تجربه نکرده بودم. بعد از اتمام جلسه و مشاوره اولیه توسط راهنمای تازه واردین، ایشان من را به نشریات هدایت کرد تا جزوه جهانبینی را تهیه کنم و مدارک لازم جهت ثبت نام را ارائه دهم. ناگهان چشمم به کتابی برخورد که روی جلد آن نوشته شده بود «عبور از منطقه۶۰ درجه زیر صفر» کتاب را خریداری کردم. سالها بود که هیچ کتابی را مطالعه نکرده بودم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، نوشتار ساده و صریح کتاب باعث شد بیشتر به خواندن ترغیب شوم جناب مهندس زندگی و مشکلات و تجربیات خود را طوری در این کتاب گنجانده بود که گویی زندگینامه خودم است و همه آن اتفاقات برایم آشنا بودند. مثلاً ترکهای نافرجامی که در گذشته انجام داده بود، درست مثل تلاشهای من بینتیجه بودند. آن لحظه بود که نور کوچکی در دلم روشن شد و من را به ادامه این مسیر امیدوار کرد. در موقعیتی بودم که مهندس دژاکام در۲۷ سال قبل قرار داشت اما با این تفاوت که من تنها نبودم و کتابی در دست داشتم به نام «عبور از منطقه۶۰ درجه زیر صفر» که راهنمای این جاده لغزنده بود. روز اول حضورم اینگونه به پایان رسید و من تا پاسی از شب در فکر کنگره۶۰ بودم، آن لحظه بود که خداوند را برای نشان دادن این مسیر سپاسگزاری کردم.
نگارش: مسافرطاها لژیون پنجم
ویرایش: مسافر محمد لژیون سوم
ارسال: مسافر محمد لژیون هشتم
- تعداد بازدید از این مطلب :
112