English Version
This Site Is Available In English

تنها چیزی که می‌تواند پیوند بین انسان‌ها را از بین ببرد بی‌ادبی می‌باشد

تنها چیزی که می‌تواند پیوند بین انسان‌ها را از بین ببرد بی‌ادبی می‌باشد

جلسه دوازدهم از دوره چهارم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی محمدی‌پور قم با استادی پهلوان مسافر صامت، نگهبانی مسافر حامد و دبیری مسافر محمود با دستور جلسه «آداب معاشرت، ادب و بی‌ادبی، تعادل و بی‌تعادلی» پنج‌شنبه ۲۲ خردادماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به‌ کار کرد.

سخنان استاد:

در ابتدا تشکر میکنم از ایجنت محترم و گروه مرزبانی و تشکر ویژه از گروه مرزبانی دوره گذشته که حال و هوای خوب امروز شعبه مدیون زحمات از این بزرگواران می‌باشد. در خلاصه گزارشی که دبیر جلسه قرائت نمود اشاره‌ای شد که خداوند به اندازه توان انسان‌ها به او نگاه میکند. کلامی از استاد جناب مهندس که میگویند؛ من تو را چگونه میبینم؟ آن گونه که خود در جهان میبینی. یعنی هر آن گونه که من خود را در این جهان میبینم، هستی هم همان گونه من را نگاه می‌کند.
دستور جلسات در کنگره 60 بسیار خارق‌العاده می‌باشد،خط‌کشی گذاشته میشود و صور آشکار و صور پنهان را از هم جدا می‎‌کند، خط‌کش میگذارد ارزش،ها و ضدارزش‌ها را از هم جدا میکند. گفته شده آداب و معاشرت، ادب و بی‌ادبی، تعادل و بی‌تعادلی، که یک طرف آن ارزش است و طرف دیگر ضدارزش. زمانی ما در گذشته که درس میخواندیم موضوعی بود با عنوان ادب آداب دارد. هرچیزی آداب به خصوص خود را دارد. ادب را نیز اگر بخواهیم رعایت کنیم آداب خاص خود را دارد که آداب آن معاشرت می‌باشد، که این سمت ارزشی آن می‌باشد و سمت دیگر آن بی‌ادبی و بی‌تعادلی می‌باشد. تنها چیزی که می‌تواند پیوند بین انسان‌ها را از بین ببرد بی‌ادبی می‌باشد. یعنی زمانی که دو دوست در کنار یکدیگر قرار میگیرند و به یکدیگر بی‌ادبی میکنند، پیوند محبت بین آن‌ها قطع میگردد و باعث ایجاد ناراحتی بین آن‌ها میشود و از یکدیگر دلخور میشوند‌، این طرف ضد‌ارزش می‌باشد و طرف دیگر آن که ارزش‌ها می‌باشد، به صورت کامل مشخص می‌باشد که انسان را به کدام سمت سوق میدهد.
ضدارزش را به من ارزش معرفی میکند و من را به خود من معرفی میکند، تنها کسی که نمی‌تواند به انسان دروغ بگوید خود شخص اوست، به این دلیل است دستور جلسات در کنگره 60 مانند صفحه کیبورد یک پیانو می‌باشد، کسی که بتواند آموزش درست بگیرد یعنی به پیشکسوت و افرادی که در کنگره  در حال قدم برداشتن هستند نگاه کند، زمانی که درست نگاه کنی آموزش لازم را کسب میکنی و زمانی که آموزش لازم را کسب کردی، از روی این دستور جلسات و این وادی‌ها، آن آهنگ به گوش ما خواهد رسید.
چند روز پیش در یک کلیپ داشتم نگاه میکردم که در جاده‌های کشور ترکیه در کنار جاده به گونه‌ای طراحی میکنند که زمانی که خودرو از روی آن عبور کند به جهت اینکه راننده به خواب نرود شروع به نواختن آهنگ می‌کند، دقیقاً در کنگره 60 هم همینطور می‌باشد، به دلیل اینکه در حال حرکت می‌باشی و زمانی که از روی این دستور جلسات عبور میکنی آهنگ زیبای رهایی به گوش خواهد رسید. رهایی با آزادی فرق دارد، تفاوت رهایی و آزادی را اینگونه اعلام میکنم؛ در پیام سفر دوم در قسمت بالایی از رهایی گفته می‌شود ولی در قسمت متن پایین پیام اینگونه گفته می‌شود که همسفر از بندی که آزاد شده‌ای تو را سر‌مست نگرداند، چرا گفته نمی‌شود از بندی که رها شده‌ای؟ قطعا تفاوتی بین این دو وجود دارد. بخواهم مثالی بزنم که این موضوع بهتر قابل درک و فهم باشد برای خودم این است که؛ من یک روز در حال رفتن به شعبه دکتر مسعود بودم و در مسیر از کنار دیوار زندان کچوئی در حال حرکت بودم که زندان بسیار بزرگی می‌باشد، زمانی که به خود آن زندان نگاه میکنی متوجه میشوی یک سری افراد به دلیل خطایی که انجام داده‌اند در درون خود زندان نیز زندانی می‌باشند که در انفرادی می‌باشند و با بقیه هیچ ارتباطی ندارند، زمانی که آن شخص را از انفرادی به بیرون می‌آورند آن شخص رها میشود ولی آزاد نمی‌باشد و فقط می تواند در جمع زندانی‌ها و در کنار آن‌ها باشد، زمانی آزاد می‌شود که آن درب زندان باز شود و از زندان به بیرون بیاید.
تا زمانی که من مسافر در بخشندگی دیگران قدم برمیدارم و تا زمانی که من سفر اولی در بخشندگی راهنمای خود قدم برمیدارم رها میشوم و سفرم تمام میشود، پس از گذشت 10 الی 11 ماه، و زمانی که قدم بردارم و خدمت کردم که دیگران در بخشندگی من رها شوند من آزاد شده‌ام.
من در گذشته به جاهایی میرفتم که یک خلاء که در من بود را پر کنم و خلاء خود را با مواد پر میکردم، که این مهم انجام نمیشد، خلاء خود را با ماشین پر میکردم اما نمیشد، یک خلاء در من وجود داشت که روز به روز مثل سیاه‌چاله بزرگتر میشد، بزرگترین چیزی که می‌تواند خلاء انسان را پر کند و ببندد خدمت کردن به هم نوع خود می‌باشد، چرا که ما به همدیگر وصل هستیم همان‌طور که در کنگره گفته می‌شود ما در پی هم روان شده‌ایم تا بدانیم آنچه را که نمی‌دانیم. در حال حاضر لژیون سردار شعبه شما نیاز به خدمتگزار دارد و وظیفه من این است که در رهایی دیگران شریک باشم. با خودم فکر میکردم که کجای دنیا من میتوانم خدمتی را انجام دهم که این خلاء در من پر شود.راهنما نیستم که لژیون بزنم و تعدادی رهجو در کنار من جمع شوند، من گاهاً در پشت فرمان ساعت‌ها برای خودم لژیون می‌زنم ، با خودم حرف میزنم و میگویم که نمی‌خواهم به گذشته خود باز گردم. همه ما فیلم‌های مافیایی اوکراینی و سمت روسیه را مشاهده کرده‌ایم، زمانی که قدرت نیروی پلیس به آن گروه مافیایی نمیرسد به اشخاصی که در زندان حضور دارند و زمانی از سرکرده‌های آن گروه‌ها بوده‌اند مراجعه کرده و به آن‌ها پیشنهاد میدهند که تو را از زندان آزاد میکنیم به شرطی که زمانی که آزاد شدی در تیم ما و بر علیه آن گروه مافیایی باشی و آن شخص نیز قبول میکند و از زندان آزاد میگردد. این داستان برای ما بچه‌های کنگره آشنا می‌باشد. خود من در زمانی که مواد‌مخدر مصرف میکردم در اتوبان یادگار امام با سرعت در حال رانندگی بودم و اشک میریختم و به خدا التماس میکردم که من را از این زندان آزاد کن، خدا این وعده را به من داد که تو را به شرطی آزاد میکنم که به جنگ با گروه مافیا اقدام کنی. زمانی که به بیرون از تاریکی آمدم و مقداری سر و وضعم خوب شد، نگاه میکنم و به خود میگویم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، در آن زمان من باید یقه خود را بگیرم و بگویم که این چراغ را چه کسی به دست تو داده و از کجا آورده‌ای؟ فراموش کرده‌ای که با خداوند پیمان بسته‌ای؟ تک‌تک ما این دوران را داشته‌ایم. حالا که خداوند من را از این تاریکی نجات داده است میگویم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، در صورتی که اصلاً اینگونه نیست. آن هایی که شال بر گردن دارند اعم از ایجنت، مرزبان، راهنمای تازه‌واردین و ... و افرادی که در قسمت OT خدمتگزار هستند، پیمانی را که در آن زمان طوفانی که بسته‌اند را فراموش نکرده‌اند، ایستاده‌اند و چراغ رهایی را بر دست خود نگه داشته‌اند، از یاران جناب آقای مهندس می‌باشند. در خط مقدم ایستاده‌اند و از زمان و جان و مال خود ایثار میکنند، برای اینکه دیگران بیایند و در آن بخشندگی به رهایی برسند. من فقط برای حال خودم خدمت میکنم و نیازمند این خدمت می‌باشم که آزاد شوم از بندی که به دست و پایمان خورده است.
ما در هستی وابستگی داریم و آن خلاء که گفتم خلاء وابستگی می‌باشد، چون انسان‌ها وابسته می‌شوند. وابستگی با دلبستگی خیلی تفاوت دارد که همانند تفاوت آزادی و رهایی می‌باشد، زمانی که وابستگی از من بریده شد آن زمان میتوانم دلبسته شوم، دلبسته چیزهایی که خارج از این جهان و خارج از این بعد می‌باشد. من برای چه باید خدمت کنم؟ برای چه باید خدمت مالی کنم؟ برای چه باید نشان‌بی‌نشانی بگیرم؟ من برای خودم خدمت میکنم چرا که نیاز به آن دارم و پیمانی که در طوفان بسته ام را فراموش نکنم.جایگاه لژیون سردار را باید دیگران تجربه کنند پر‌رحمت‌ترین حلقه لژیون سردار است و آن دروازه‌ ورود به سفر دوم است، آن شخصی که راهنما یا نگهبان لژیون سردار می‌شود برایش همانند دروازه سفر دوم است، چون هم راهنمایان هم ایجنت‌ها و هم جناب مهندس جزء اعضا آن هستند. من همراه آقای زرکش در خرم‌آباد بودم، یک نفر دست من را گرفت و پرسید که؛ پول‌هایی که ما می‌دهیم به کجا انتقال پیدا می‌کنند؟ با خودم گفتم که ایشان فکر می‌کنند شاید یک بانک در سوئیس هست و پول‌ها وارد آن حساب می‌شوند و فقط جناب مهندس به آن دسترسی دارند، پاسخی که دادم این بود؛ پایم را به زمین کوباندم و گفتم که این سنگی که روی زمین است را می‌بینی؟ همین لژیون سردار است، همان پول‌هایی است که می‌دهید همین چراغ‌هایی است که در شعبه روشن است، همین صندلی‌هاست، تک‌تک این دیوار‌ها لژیون سردار هستند، ما غوطه‌ور در لژیون سردار هستیم، ولی فکر می‌کنیم که لژیون سردار جایی بیرون از اینجاست، تک‌تک این عزیزانی که اینجا حضور دارند لژیون سردار است، چون همه در اینجا یک اندازه هستیم، چون لژیون سردار لژیون اندازه‌ها است و قد همه ما را یک اندازه می‌کند، درست است این شال‌هایی که وجود دارند نشانه‌ ایمان هستند، من تا زمانی که شال ندارم شاید یک مقدار صمیمی باشم، اما وقتی شالی مانند شال مرزبانی را به گردن خود می‌اندازم ایمان می‌گوید تجلی نور خداوند، این شال تجلی نور درون مرا بیرون می‌ریزد و من وقتی که مرزبان می‌شوم تغییر می‌کنم کسی که با تمام حسش در اینجا خدمت می‌کند کسی است که ایمان قوی به این ساختار دارد، امیدوارم که قدر و منزلت لژیون سردار را بدانیم. با تمام توانتان برای نگهبانی، دبیری، خزانه‌داری لژیون سردار نام نویسی کنید و اینکه تاریخ موعود درحال فرا رسیدن است و می‌خواهند حساب را ببندند و روزی که به بالا آمدیم و تعهدی دادیم و باید وفای به عهد کنیم و کنگره۶۰ هیچ دست زوری روی سر کسی نمی‌گذارد، اما لژیون سردار لژیون اندازه‌هاست، روزی من گفتم که ۶میلیون پرداخت می‌کنم و این تعهد تا قیام قیامت به گردن من است. برادر من قبل از عید فوت کرد و عضو کنگره۶۰ بود، یک روز که در حال فکر کردن بودم با خودم گفتم که آیا امکانش هست که به لژیون سردار بدهکار باشد همچنان؟ پیگیری کردم و متوجه شدم که بله از تعهدی که داده بود ۹میلیون تومان از حسابش باقی مانده بود و من این را تسویه کردم و برگشتم، دو شب بعد خواب برادرم را دیدم، از من تشکر کرد و گفت که راحتم کردی، منظورم این است که این تعهدات تا قیامت به گردن ما می‌ماند. کنگره۶۰ نیاز به یک فهم بالا دارد و وقتی من به آن فهم و درک رسیدم آن موقع درکش می‌کنم و لذتش را می‌برم.

تهیه و تنظیم: گروه سایت نمایندگی محمدی‌پور قم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .