سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر؛ تخریب بیش از دوسال، آخرین آنتی ایکس مصرفی شیره و تریاک کشیدنی، مدت ۹۶ روز سفر میکنم به روش DST ، داروی درمان OT ، راهنمای آقای سلمان سامانی از لژیون نهم شعبه بنیان مشهد، ورزش در کنگره شنا، TDS در حال مصرف هر وعده ۲/۵ سیسی در وعده
دلنوشته با موضوع آداب معاشرت در کنگره ۶۰ | «حرمتهایی که جانم را نجات دادند»
کنگره برای من، فقط یک مکان نیست، سکویی است برای برخاستن از ویرانههای گذشته، پلی است میان تاریکی و روشنایی. در هیاهوی اعتیاد و درهمریختگی روح و جسم، وارد سرزمینی شدم که در آن، حرمت، ادب و انسانیت بر بلندای قانون نشسته بودند. در کنگره ۶۰ به من آموزش دادند که برای ساختن خودم، باید یاد بگیرم چگونه کنار دیگران معاشرت داشته باشم. نه با زور، نه با فریاد، نه با دخالت؛ بلکه با احترام، وقار و درک متقابل. در کنگره، واژهها عطر دارند و اولین عطری که جانم را نوازش کرد، واژهٔ سادهای بود: "شما" .
شاید کوچک باشد، اما من آن را چون دُرّی گرانبها از دهان استاد راهنما شنیدم و آن لحظه دانستم که احترام، از زبان آغاز میشود و تا قلب ادامه مییابد. آموختم که هیچ گفتوگویی زیبا نمیشود، اگر در آن لحن تلخ باشد. هیچ کلامی شفا نمیدهد، اگر در آن خشونت پنهان شده باشد و هیچ انسانی محترم نمیماند، اگر وسط سخن دیگری بپرد و مجال فهمیدن ندهد. در کنگره یاد گرفتم که: اگر دهانم پر است، باید صبر کنم. نه فقط برای آداب غذا، بلکه برای تمرین سکوت. برای تمرین فروتنی و خودداریکردن. آموختم که سر سفره، باید به اندازهٔ گرسنگی بخورم، نه به اندازهٔ حرص و همین قانون ساده برایم درسی بزرگی شد. یاد گرفتم که نباید در جیب، کیف و حتی دل کسی سرک بکشم. نباید وارد حریمهایی شوم که با دیوار احترام، مرزبندی شدهاند. حریم، قلعهای است برای امنیت دلها. در کنگره فهمیدم: راه رهایی، از کوچههای ادب میگذرد. کسی که بیاحترامی کند، حتی اگر مواد را ترک کند، هنوز آلوده است. آلوده به غرور، به دخالت، به بیملاحظگی. آموختم اگر مهمانی وارد خانهام شد، باید برخیزم.
با لبخند، با صمیمیت، با احترام، نه از روی اجبار؛ بلکه از روی شعور این کار را انجام دهم و این ادب، کمکم بخش جداییناپذیر از رفتارم شد.
در جلسات، وقتی پیشکسوتی سخن میگفت، سکوت میکردم. نه فقط بهخاطر سن و مقامش، بلکه چون فهمیده بودم سکوت، گوشدادن، و یادگرفتن. همان پلههای انسان شدناند.
در کنگره به من گفتند، سفید بپوشم. آموختم که ظاهر من، احترام من است. لباس من، زبان خاموش من است. پس آراسته شدم؛ نه برای چشم دیگران، بلکه برای حرمت این مکان مقدس.
دیگر در زندگی دیگران دخالت نکردم. دیگر پشت کسی حرف نزدم. دیگر نگفتم: "من بیشتر میدانم." فهمیدم که اگر قرار است نجات یابم، باید فروتن شوم و فروتنی را از همین آداب معاشرت آغاز کردم؛ از سلامکردن، از گوشدادن، از تشکرکردن، از رعایتکردن نوبت دیگران.
کنگره ۶۰ به من نیاموخت چگونه فقط یک "مصرفکننده" نباشم، بلکه یادم داد چگونه یک "انسان" باشم؛ با همهٔ شعور، ادب، حریم و مسئولیتی که انسان بودن میطلبد. امروز اگر در خانه هستم، درون خودم آرامش برقرار است.
اگر در جمع، محترم شمرده میشوم، میدانم که همهٔ اینها را از مکتب کنگره دارم.
جایی که به من یاد میدهد. رهایی، فقط در ترک مواد نیست. رهایی یعنی در آینه نگاه کنی و انسانی را ببینی که از دل تاریکی، با چراغ ادب و احترام بیرونآمده است و من میخواهم از دل آن تاریکیها بیرون بیاییم.
ممنون از اینکه مشارکت مکتوب من را خواندید.
ویرایش: مسافر نوید
ارسال: مسافر سجاد
- تعداد بازدید از این مطلب :
64