آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
و اما وادی چهاردهم که عشق و محبت است. همانطور که درک عشق و محبت و ابراز آن برای انسان کاری بسیار سخت است، صحبت دربارهی وادی چهاردهم نیز کاری مشکل است و در کلام نمیگنجد. اما با تمام عشق و محبت، دلنوشتهای با این مضمون مینویسم.
عشق کلمهای است که دنیایی از حرف و کلام میتوان دربارهی آن نوشت؛ کلمهای که از نظر نوشتاری با سه حرف ساخته میشود و در ثانیهای تلفظ میشود ولی در باطن به اندازهی تمام هستی بزرگ است و دارای معنی میباشد. عشق به قدری بزرگ است که اگر تمام انسانها و تمام مخلوقات خداوند جمع شوند باز هم از تفسیر آن باز میمانند چرا که عشق در ابتدای امر خود قدرت مطلق «الله» است. عشق نیرویی است که باعث شد این جهان هستی و کرهی خاکی که در آن زندگی میکنیم، شکل بگیرد. در نگاه اول کلمهی «عشق» در ذهن دوست داشتن و علاقه را تداعی میکند اما به راستی که تمام عشق این نیست. در جامعهی امروزی عشق به صورت تک بعدی و منحصر به فرد میباشد و اغلب عشقها به افراد یا موضوعات خاص اطلاق میشود؛ مثل عشق دو انسان به هم یا عشق انسان به وسایل یا حیوانات یا از این قبیل چیزها. این عشقها شاید بتوانند علاقه را نشان دهند اما نمیتوانند ذرهای از عشق خداوند به انسان باشد. خود من نیز عشق را به همین صورت میشناختم اما با آموزشها دریافتم که این کلمه کاملا برایم متفاوت شد.
و همانگونه که در وادی سیزده میخوانیم پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است، برای درک موضوع عشق و وادی چهاردهم به یکسری اطلاعات نیازمندیم. اگر خود را به یک تکهی فولاد تشبیه کنیم، برای تبدیل شدن مس وجودیمان به زر، 13 وادی قبل اطلاعاتی هستند که ما را صیقل میدهند وجود ما را به طلای با ارزش تبدیل میکنند و در پایان وادی چهاردهم است که وظیفهی اصلی و انسانی ما را به ما میآموزد و آن عشق و محبت است.
مطلبی که در وادی چهاردهم به وضوح آشکار است و به دل مینشیند، چیزی نیست جز شرح عشق و محبت قدرت مطلق به مخلوق خود که همان انسان است. چرا که عشق و محبت قدرت مطلق به انسان غیر قابل وصف است. همانطور که میدانید زمانی که انسان از خاک آفریده شد، خداوند از روح خود در او دمید و به انسان جان بخشید.

عشق مادر به فرزند نمونهی زمینی و بسیار کوچک عشق خداوند به انسان را میتواند تداعی کند. ما انسانها فرزندان خود را به عنوان پارهی تن خود دوست داریم و هر کاری میکنیم تا فرزندانمان در آسایش باشند در حالی که ما چیزی از خودمان به فرزندان نبخشیدهایم اما او را مانند جان خود میدانیم و بسیار دوست میداریم. حال آنکه خداوند از روح خود به انسان دمیده، پس از درک خارج است که چه عشقی به این مخلوق ناسپاس دارد.
با این توصیف عشق بی انتهای خداوند نسبت به انسانها مشخص میشود که چقدر غیرقابل درک است. قدرت مطلق علاوه بر اینکه از روح خود در انسان دمیده، قدرتی به انسان داده که در هیچ موجودی در عالم هستی وجود ندارد و آن اختیار است؛ این خود به تنهایی نشانهی بزرگی از معرفت و عشق و محبت خداوند نسبت به انسان است.
انسان نیز از نیرویی به نام عشق آفریده شده همانگونه که تمام این جهان هستی از عشق ساخته شده. نیروی عشق در ما کاشته شده و وظیفهی ما نیز مراقبت و بزرگ کردن و رساندن آن به دیگر موجودات و به طور کلی، به کل این جهان هستی است.
بارها به این موضوع فکر کردهام که هدف از خلقت خودم چیست؟ چرا انسانها متولد میشوند و میمیرند؟
این وادی به صراحت نشان میدهد که هدف از خلقت انسانها در ابتدای امر این است که خداوند بذر عشق و محبت را در انسان کاشت و به او قدرت تفکر و اختیار اعطا نمود که بتواند با کسب علم و دانش، این بذر نیکو را به ثمر برساند و میوهی این بذر را بین سایر مخلوقات پخش نماید. و همینطور سلسلهوار این جهان خاکی را با میوهی عشق و محبت سیراب نماید و با جذب نیروهای مثبت و ذرات عشق و محبت، زنجیرهای از آگاهی و علم را در جهان بگستراند تا نسلهای بعدی در جهان زیباتر و روشنتر و بدون ترس و ناامیدی و در امان از سایر نیروهای منفی زندگی کنند.
و اما صحبت اصلی عشق؛
بدون عشق نمیتوان از عشق سخن گفت.
همانطور که گفتیم، عشق و محبت به حرف و سخن نیست؛ اینکه بگویم عاشقم و عاشق خداوندم دلیل بر عاشق بودن من نسبت به قدرت مطلق نیست.
عشق با عمل همراه است. کلمهای کوچک، با عمقی بزرگ و تمام نشدنی. عشق نیرویی است الهی که لحظه به لحظه با ماست؛ از بدو تولد تا پایان عمر، از روز ازل تا روز محشر. عشق یعنی تو را میخواهم نه به خاطر خودم بلکه به خاطر خودت. عشق یعنی تلاش برای تغییر و تبدیل شدن. میوهی درختی که به سختی رشد میکند، تا دیگر مخلوقات از او تغذیه کنند و زندگی بمانند، یا هستهی میوهای که در تلاش است برای تبدیل شدن به درختی دیگر. اگر ذرهای از این عشق را به صورت واقعی مصرف نماییم زنجیروار و خود به خود تکثیر میشود.
عشق یعنی جانت را بدهی بدون چشمداشت. از خود ببخشی برای تولید و رشد دیگران و این مرحله، مرحلهی پایانی عشق است که رسیدن به آن بسیار دشوار است. مطلب دربارهی عشق تمامی ندارد؛ چرا که کل عالم هستی عشق است.
«سر بر شانهی خدا بگذار تا قصهی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی، قصهی عشق، انسان بودن ماست. اگر کسی احساست را نفهمید، مهم نیست، سرت را بالا بگیر و لبخند بزن «فهمیدن»، کار هر آدمی نیست...»
احمد شاملو
نویسنده: مسافر سجاد از لژیون یکم
تایپ: مسافر مجید بسطامی
غکس: مسافر محمد
- تعداد بازدید از این مطلب :
680