English Version
This Site Is Available In English

اگر انسانی ادب و تواضع داشته باشد می‌تواند از نزولات آسمانی بهره‌مند شود

اگر انسانی ادب و تواضع داشته باشد می‌تواند از نزولات آسمانی بهره‌مند شود

دهمین جلسه از دوره اول کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره۶۰، نمایندگی گنجعلی‌خان کرمان، با استادی جانشین بنیان کنگره۶۰ استاد امین دژاکام،نگهبانی ایجنت مسافر مجید، دبیری مسافر علیرضا با دستور جلسه"در استحکام پایه‌های مالی وعلمی کنگره۶۰ من چه کردم" یکشنبه ۲۸ اریبهشت ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

سلام دوستان امین هستم یک مسافر 

شاکر خداوند هستم که در جمع شما و در زادگاه پدری‌ حضور دارم. من از سال ۱۳۸۳ به کرمان نیامدم و در این دستور جلسه فرصت مناسبی بود تا به کرمان بیایم. در سال‌های کودکی زیاد به کرمان‌می‌آمدیم و پدر بزرگم در زمینه ورزش زورخانه‌ای و موسیقی واقعا توانمند بودند. خاطرم هست که در کودکی وارد یکی از زورخانه‌ها شدم وقتی گود زورخانه را دیدم به پدر بزرگم گفتم دفعه بعد که آمدیم اینجا را پر از آب کنید تا در آن شنا کنم. من نمی‌دانستم که گود فضایی برای ورزش است. پشت تمام این‌ها حکمتی هست. مثلا اگر کسی بخواهد وارد زورخانه شود باید سرش را خم کند، باید تعظیم کند و فروتنی داشته باشد. 

افتادگی‌ آموز‌ اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است 

گود زورخانه همان زمین پست و‌ پایین دستی است که انسان باید از آن‌جا شروع کند. او باید در این گود ماه‌ها و سال‌ها تمرین‌ کند و همیشه از بقیه پایین‌تر است. در سخت‌ترین شرایط و خشک‌ترین جاها، گودال ها همیشه آب دارند. در‌کویر شما آب را در قسمت‌های گود و‌ پستِ بین تپه‌ها پیدا خواهید‌کرد. 

پس اگر انسان بخواهد از آن‌ نزولات بهره‌مند شود، حتی اگر در بدترین جاهای دنیا باشد، بی عاطفه‌ترین‌ فضاها، خشن‌ترین شهرها و در بدترین خانواده‌ها با کم‌ترین امکانات به دنیا آمده باشد، اگر آن گود را پیدا کند و وارد گود شود، شروع می‌کند به دریافت کردن از کوه‌ها و بلندی‌های اطرافش و یواش یواش رشد پیدا می‌کند. 

برای چه ما باید ادب و تواضع داشته باشیم؟ 

الان متوجه می‌شویم که اگر فردی ادب و تواضع داشته باشد می‌تواند از دریافت‌های آسمانی بهره‌مند شود و رشد‌ کند. 

من این را متوجه شدم که ابرها به سمت کوه‌ها حرکت می‌کنند و داشته خودشان را آن‌جا پیاده می‌کنند و کوه‌ها منشا خیر می‌شوند دقیقا مثل انسان‌هایی که رشد کرده‌اند و به جایگاه بالایی رسیده‌اند و می‌توانند علم را از سماء بگیرند و به دیگر انسان‌ها منتقل کنند. 

سرزمین‌هایی که کوه دارند، سرزمین‌های ثروتمندی هستند. انسانی که بخواهد به کوه تبدیل شود باید از گود شروع کند. 

مثائل این‌چنینی در فرهنگ‌ ما‌ وجود دارد. باید آن‌ها را مورد مطالعه قرار داد. چقدر اشعار ما غنی هستند. ما نباید از ادبیات غافل شویم. اینکه فقط نام شعرای بزرگ را بدانیم که فایده‌ای ندارد. 

ما قرآن را داریم اما آیا آن‌را می‌خوانیم؟ فقط برای مراسم‌ها از آن استفاده می‌کنیم. برای عروسی، مسافرت و ماه محرم. 

موضوعی که در‌کنگره ۶۰ به آن بیشترین بها داده شد، احیای خانواده بود. من همیشه به این مسئله توجه‌ می‌کنم و آن شعبه‌هایی که خانواده در آن رشد کند، نیرومند می‌شوند. برای شعب کرمان هم‌خوشحالم و چون تا حالا ندیده بودم، به نظرم همسفرانِ نیرومندی دارد. 

یک جمله هست که خیلی به من کمک کرده و از کلام الله هم هست : هرچه خوبی است از خداوند است‌ و هرچه بدی است از نفسِ خودِ انسان. 

اگر به من بگویند از کتاب قرآن یک جمله را انتخاب کن، من این جمله را انتخاب می‌کنم. 

فهمیدن این جمله خیلی سخت است. این‌که من بفهمم اتفاقات خوب، مالِ من نبوده و‌به من داده شده. 

اگر من به جایگاهی رسیدم یا اگر توانایی پیدا کردم، این مال من‌ نبوده. به من داده شده. زمانی می‌توانم بگویم مال من است که خودم آن‌را به وجود آورده باشم. 

مثلا درمانِ اعتیاد به من داده می‌شود. اگر دقیق نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که ابر و باد و مه و‌خورشید و فلک همه کمک کرده‌اند تا تو‌ بتوانی مشکل را حل کنی. 

در واقع ما امانت‌دار هستیم. اگر مال و ثروتی است، اگر جسم است و اگر جانی است. وقتی می‌فهمیم که دائمی نیست عملکردمان بهتر می‌شود. این مال و این جان به ما داده می‌شود و از ما گرفته می‌شود.

اگر میخواهید‌ کنکره را خرابش کنید، بگویید دوره‌ی مرزبانی تا زمان‌ وفات. راهنمایی تا زمانِ وفات. چون فرد‌ خیالش کاملا راحت می‌ شود ولی وقتی بفهمد زمانش محدود است در عملکرد او‌اثر می‌گذارد. 

یا وقتی پولی به ما می‌رسد، نیاز خودمان را برآورده می‌کنیم و بعد دنبال این می‌گردیم که چه کسی‌نیازمند است تا به او کمک کنیم. 

وقتی بگویم پول مال خودم است‌ و‌ خودم به دست آورده‌ام، هر‌کاری دلم بخواهد با آن می‌کنم. 

چون جمله‌ای که ما در کنگره به آن معتقد هستیم این است که تنها پیوند محبت ما را بهم متصل نگاه خواهد داشت. آموزش‌های کنگره همه در جهتی هستند که آن محبت را ما پیدا کنیم.

من وقتی وارد کنگره شدم کوهی از مشکلات و گره‌های پیچیده و تودرتو داشتم که اگر به خودم بود هیچوقت باز نمی‌شد. صادقانه اگر کسی از من می‌پرسید می‌گفتم من هیچوقت حالم خوب نمی‌شود ولی در جمع اتفاق‌های دیگری افتاد. خلاصه بگویم من معنی محبت را بلد نبودم و درک نمی‌کردم.

محبت را اگر انسان بخواهد یاد بگیرد بایستی وادی 14 آقای مهندس را کامل گوش کند.

 مهم‌ترین چیز در محبت این است که باید انسان‌ها‌‌ را مثل و شبیه خودمان بدانیم اگر این  احساس را پیدا کردیم خودبه‌خود همه‌چیز درست می‌شود.

درسته که بعضی‌ها داناتر و یا تواناتر هستند یا فهیم‌تر، خلاق‌تر و پرتلاش‌تر هستند ولی این‌ها به واسطه تلاش‌ها و زحمات به دست آمدند و هر کسی می‌تواند به دست بیارد البته سخت است ولی تفاوتی ندارد و هر‌‌کسی این مسیر را طی کند به این نقاط دست پیدا می‌کند بنابراین برای کسی که در کنگره آموزش جهان‌بینی می‌بیند ممکن است حجاب‌های زیادی به وجود بیاید و از مهم‌ترین این حجاب‌ها این است که فرد فکر کند خیلی دانا است.

این که فکر کند به واسطه جهان‌بینی که آموزش دیده خیلی انسان خوب و آگاهی شده خیلی از دیگران بهتر مسائل را می‌فهمد.

از دید او بیرونی‌ها در جمع ظلمت و تاریکی هستند و ما در نور هستیم داریم شنا می‌کنیم. این تفکر در من هم به وجود اومد. وقتی که من جهان‌بینی را آموختم و یاد گرفتم چون می‌توانستم چیزهایی ببینم که دیگران نمی‌توانستند ببینند بنابراین این توهم ابتدا در من به وجود آمد که من یک چیز خاصی شدم همین خاص بودن به شکلی کار را خراب کرد که به عمق دوزخ پرتاب شدم.

بخواهم بی‌تعارف بگویم فهمیدن جهان‌بینی 3-4 سال اول برایم شیرین و گوارا بود ولی بعدش اثری که جهان‌بینی روی من گذاشت این بود که ارتباطم از انسان‌ها به کل قطع شد و از انسان‌ها دور شدم به واسطه آن دیدی که جهان‌بینی در من به وجود آورد و حالا می‌بینم که در بچه‌های کنگره هم دقیقا‌ً این مسیر به وجود می‌آید و شما هم با طی این مسیر دقیقاً همین حس را تجربه می‌کنید.

می‌آیید می‌فهمید، تجربه می‌کنید و می‌شکافید آنالیز می‌کنید و فکر می‌کنید خیلی مسائل را بلد هستید و دیگران بلد نیستند حالا وظیفه ما چی هست؟

اینجا آن نقطه‌ای هست که اگر بیایستید می‌توانید 10 سال هم بیایستید اینجا آن نقطه هست که می‌توانید در تاریکی فرو برید همان جمله‌ که دانشمند بزرگ پاستور می‌گوید: دانش اندک انسان را از خدا دور می‌کند و دانش بیشتر انسان را به خدا نزدیک می‌کند.

دانش و جهان‌بینی اندک انسان را در ظلمات و تاریکی فرو می‌برد و این آفتی هست که ممکن است برای بچه‌های کنگره به وجود بیاد به واسطه چیزهایی که اینجا آموختیم و زندگی‌مان بهتر شد نبایستی این باور و احساس در ما به وجود بیاید که ما با دیگران خیلی فرق می‌کنیم ما قوم و نژاد برتر هستیم. اتفاقا مسئولیت ما بیشتر می‌شود در مقابل انسان‌هایی که در رنج هستند.

مسئولیت ما چیست؟ مسئولیت ما این است که اولاً این را در مورد خودمان اجرا کنیم و بعد این دانش را یواش‌یواش در اختیار انسان‌های دیگر بگذاریم با آن‌ها به گونه‌ای رفتار کنیم که رنج‌شان کاهش پیدا کند.

شما هرجا که بروید آن حسی که دارید به شما می‌گوید فضا را چگونه تغییر بدهید.

اگر جهان‌بینی یاد گرفته باشید و فکر کنید انسان‌های خوب و دانایی هستید هرجا بروید از شما فرار می‌کنند و فاصله می‌گیرند و شما هرچه بیشتر فکر می‌کنید این نادان‌ها حرف من را نمی‌فهمند و این‌ها در تاریکی و ظلمات هستند. نه عزیز من اینطوری نیست. شما اگر جهان‌بینی یاد بگیرید و در جهنم بروید جهنمی‌ها را دور خودتان جمع می‌کنید. اگر در زندان بروید خلافکارها را دورخودتان جمع می‌کنید. اگر هرجا بروید انسان‌ها به شما احساس خوبی خواهند داشت.

زمانی می‌توان گفت شما جهان‌بینی را فرا گرفته‌اید که در بدترین شرایط و در میان نامناسب‌ترین خلق‌وخوها، بتوانید با دیگران ارتباط برقرار کنید؛ به گونه‌ای که افراد بی‌ادب، مؤدب شوند، آن‌هایی که شلوغ می‌کنند، آرام بگیرند، و کسانی که عصبی می‌شوند، آرامش پیدا کنند. آن زمان است که می‌توان گفت شما به درک واقعی جهان‌بینی دست یافته‌اید؛ نه صرفاً زمانی که بتوانید مجموعه‌ای از مفاهیم را درک کنید و ببینید، در حالی‌ که دیگران قادر به دیدن آن نیستند، و سپس آن‌ها را قضاوت کنید.

در چنین شرایطی، انسان‌ها به‌خوبی متوجه می‌شوند که شما خود را برتر از آن‌ها می‌دانید. این احساس به‌راحتی منتقل می‌شود، زیرا حس و عطر وجود شما به‌روشنی دریافت می‌شود. وقتی این احساس شکل بگیرد، دیگران از شما فاصله می‌گیرند و دور می‌شوند.

این همان ترفند و بلایی بود که بر سر من آمد و سال‌ها طول کشید تا متوجه شوم که صرفاً تعریف و درک یک موضوع کافی نیست؛ بلکه به‌کارگیری و پیاده‌سازی آن در زندگی اهمیت دارد. این‌که بتوانید با انسان‌ها تعامل کنید، زندگی مشترک بسازید و تأثیر مثبت برجای بگذارید.

شما زمانی همسفر خوبی هستید که حضور شما در خانه باعث آرامش شود. همواره به خود یادآوری کنید که برای چه هدفی در آن مکان حضور دارید و دلیل حضورتان چیست. روزی در حال رهایی دادن بودم که هم‌سفری به‌شدت گریه می‌کرد. مسافر او نیز حال مساعدی نداشت. راهنمایش می‌گفت: «او هنوز حالش خوب نشده و حتی خواب هم ندارد.» گفتم: «چند ماه دیگر زمان نیاز دارد.» هم‌سفرش بیشتر گریه می‌کرد. پرسیدم: «چه شده؟» گفت: «من دیگر نمی‌توانم در امتحان شرکت کنم.» گفتم:«او در حال مرگ است و تو برای این موضوع اینجا آمده‌ای؟»

راهنمای هم‌سفرش نیز تلاش می‌کرد تا رهایی او را بگیرد. گفتم: «اگر او معتاد نبود، تو را اصلاً به این مکان راه نمی‌دادند. امتحان تو دقیقاً همین است؛ زندگی با این شرایط، کنار آمدن با سختی‌ها، گذشتن از خواسته‌ها و خودخواهی‌ها. این امتحان واقعی توست.» تو امتحان اصلی را فراموش کرده‌ای.

بعد می‌خواهی به مردم چه بگویی؟ این‌که شوهرت را وادار کردی با بی‌خوابی برای ترک مصرف اقدام کند، تا تو بیایی برای دیگران درس بدهی؟ شال بیندازی گردنت؟ آن شالی که بر گردن می‌افتی، دیگر شال نیست و ارزشی ندارد. آن گذرگاه‌ها، همان انتخاب‌هاست. آن‌جاست که وقتی گرسنه‌ای، نانت را به دیگری می‌دهی؛ یا خسته‌ای و باز هم بلند می‌شوی برای کمک. آن‌جاست که امتحان داری اما وقتت را می‌گذاری تا به مادرت کمک کنی و ظرف‌ها را بشویی. این معنای واقعی جهان‌بینی است.

وگرنه خواندن و نوشتن سی‌دی‌ها فقط راه است، کلید است. اما کلید را باید در قفل بیندازی، در را باز کنی، قفل را بشکنی. شکستن قفل با گذشتن از خواسته‌ها، سختی‌ها و انتخاب‌های دشوار ممکن می‌شود. باز کردن درهای بسته، گشودن قفل دل‌های انسان‌ها، ورود به قلب‌های مردم، تنها با ازخودگذشتگی میسر است؛ همان چیزی که وادی چهاردهم می‌گوید: از مال دادن، از شیره‌ جان هزینه کردن.

اگر برگردیم و نگاه کنیم، می‌بینیم دو موضوع اصلی وجود دارد: «کلید» و «قفل». کلید را که به دست آوردی، اما باز کردن قفل زمان‌بر است و نیاز به فداکاری و ازخودگذشتگی دارد. من به خاطر کلیدهایی که پیدا می‌کردم، دچار غرور می‌شدم. به جای آن‌که با آن کلیدها قفل باز کنم، به پُز دادن آن‌ها بسنده می‌کردم. این درسی بود که از جهان‌بینی آموختم.

نکته‌ مهم این‌جاست که این گذشت‌ها و فداکاری‌ها نباید به حاشیه رانده شوند و ما نباید تحت‌تأثیر جو، تنها به فکر امتحان دادن و قبول شدن باشیم. این فقط ظاهر ماجراست. آن‌چه اهمیت دارد، صورت پنهان ماجراست: این‌که در خانه چه می‌کنید؟ آیا حاضرید برای خانواده هزینه بدهید؟ گذشت کنید؟ و همین‌طور برعکس، بچه‌ها نیز باید همین نگاه را داشته باشند.

این کلید ماجراست. امیدوارم در این مسیر موفق باشیم. آن‌گاه به شادی واقعی خواهیم رسید؛ زمانی‌که آموخته‌ایم جهان‌بینی ما باید به گونه‌ای باشد که هر کجا وارد می‌شویم، یا هرجا که هستیم، وجود ما برای اطرافیان ناخوشایند، متکبر یا خودبین نباشد.

و این، کلام پایانی ماجراست:

«مشک آن است که خود ببوید، نه آن‌که عطار بگوید.»

از این‌که به سخنان من گوش دادید، از همه‌ شما سپاس‌گزارم.

تایپ و ویرایش: مسافر یوسف و مسافر مهدی لژیون دوم کریمان 

عکس و بارگذاری مطالب:مرزبان خبری مسافر مجید 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .