دوازدهمین جلسه از دوره شصت و هشتم کارگاههای آموزشی - خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی ارغوان تهران، با استادی راهنما مسافر هاله، نگهبانی مسافر فائزه و دبیری مسافر مهدیه، با دستور جلسه "جهانبینی ۱ و ۲" روز یکشنبه ۱۴ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۳:۳۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان هاله هستم یک مسافر
دستور جلسه این هفته جهانبینی ۱ و ۲ است و در ادامه تولد یک سال رهایی خانم السا و همسفرشان خانم خدیجه از لژیون چهاردهم را داریم. در سالهای قبل، وقتی وارد کنگره میشدیم، پکیجی به ما تحویل داده میشد که شامل کتاب «۶۰ درجه زیر صفر» و دو جزوه با عنوانهای «جهانبینی ۱» و «جهانبینی ۲» بود؛ این جزوات در واقع نسخههایی کپی شده از مطالب استاد امین بودند که همزمان با کتاب ۶۰ درجه به تازهواردین داده میشد. اتفاقی که برای بسیاری از ما افتاد این بود که اهمیت جهانبینی، همتراز بااهمیت کتاب ۶۰ درجه در ذهن ما جا گرفت و بهنوعی پایهای شد برای درک مسیر درمان و آموزش.
مدتی است که تهیه این جزوات بر عهده خود افراد گذاشته شده و دیگر همراه بسته ابتدایی ارائه نمیشود؛ به همین دلیل گاهی پیش میآید که فردی وارد لژیون میشود و میگوید هنوز حتی این جزوهها را ندیده است. اما خوشبختانه قرارگرفتن دستور جلسه «جهانبینی» در میان دستور جلسات سالانه، اهمیت و جایگاه ویژه این موضوع را برای ما یادآور میشود.
دیدهبان جهانبینی کنگره، استاد امین هستند و این جزوات نیز حاصل تفکر و قلم ایشان است. اما فراتر از منابع آموزشی، موضوع جهانبینی چیزی است که عمیقاً با زندگی ما گرهخورده است. اگر از هر یک از ما که امروز در این سالن نشستهایم بخواهند درباره نگاهمان نسبت به خودمان صحبت کنیم، هرکدام ممکن است برداشت متفاوتی داشته باشیم. ممکن است نگاهی مثبت داشته باشیم یا منفی، نگاهمان میتواند خوشبینانه، بدبینانه، واقعگرایانه یا حتی ایدهآلگرایانه باشد.
همینطور در مورد جهان پیرامونمان؛ وقتی میپرسند نگاهت به جهان چیست؟ برخی میگویند جهان پر از بیعدالتی است، برخی دیگر حس میکنند همه چیز در جای خودش قرار دارد. اینها همه نشان میدهد که ما نسبت به خودمان و جهان هستی، نوعی برداشت، درک و احساس داریم؛ چیزی که همان جهانبینی است.
اشتباهی که گاهی بین افراد رایج است این است که؛ تصور میکنند برخی انسانها جهانبینی ندارند. درحالیکه همهٔ ما جهانبینی داریم، اما این جهانبینی ممکن است منفی یا غیر سالم باشد. برای مثال، همین لیوانی که روی میز است را در نظر بگیریم؛ یک نفر میگوید من نیمهٔ پر لیوان را میبینم، فرد دیگر نگاهش معطوف به نیمهٔ خالی است، و شخص سومی با دیدی واقعگرایانه میگوید: این لیوان هم نیمه پر است و هم نیمه خالی. یعنی نه کاملاً دارم و نه کاملاً ندارم. این مثال ساده نشان میدهد که نوع نگاه ما به یک مسئله، میتواند مسیر زندگیمان را شکل دهد.
اگر دیشب از ما پرسیده بودند "فردا چه برنامهای داری؟"، آن زمان «فردا» برای ما آینده بود، اما حالا که در آن قرار داریم، به حال تبدیل شده و تا دقایقی دیگر تبدیل به گذشته میشود. همین چند ساعتِ ساده، نشان میدهد که آینده، حال و گذشته چقدر سریع از مقابل ما عبور میکنند و این نوع نگرش ماست که در نهایت شکلدهنده روزها، ماهها، سالها و حتی دهههای زندگیمان میشود.
به همین دلیل است که جهانبینی در کنگره اهمیت ویژهای دارد؛ چون پس از پایان سفر اول و رسیدن به رهایی، آنچه که فرد را در مسیر نگه میدارد، همان جهانبینی است. اگر جسم را به یک خودرو یا ماشین تشبیه کنیم، در طول سفر اول آن خودرو تعمیر شده؛ موتور، جلوبندی، دیفرانسیل و سایر بخشهایش بازسازی شدهاند.
حالا که ماشین سالم است، قرار است از آن استفاده کنیم. اگر ندانم چگونه باید با این ماشین رفتار کنم، دوباره آن را در چالهها میاندازم، آن را به تیر چراغبرق میزنم، به جدول میکوبم یا به ماشین دیگر میزنم. در واقع، نمیدانم چگونه باید با جسمم رفتار کنم. اینجاست که جهانبینی نقش ویژهای برای رانندهٔ آن بازی میکند که باید مسیر درست را بشناسد، یاد بگیرد، تمرین کند و بااحتیاط حرکت کند.
در سفر دوم نیز همین ماجرا ادامه دارد؛ از لحظهای که مصرف دارو قطع میشود، یا برای همسفران زمانی که ۴۰ سیدی پایه نوشته و تحویل داده میشود، این جهانبینی است که فرد را حفظ میکند و از خطرات دور نگه میدارد.جهانبینی باعث میشود نگاه ما به خودمان، به زندگیمان و حتی به زندگی دیگران شکل بگیرد و از آن نگاه، بتوانیم چیزی خلق کنیم. واقعیت این است که اکنون در آن نقطهای که ایستادهایم، حاصل نگاه و نوع تفکر ماست؛ اگر نگاهی درست، سالم و آموزنده داشته باشیم، خلقمان نیز در همین مسیر خواهد بود.
پیام تولد:
خانم السا:
ثابت کردید با نیروی الهی و خواست عقلانی، میشود پیکره را بازسازی نمود، وقت خدمت به انسانهای دیگر است. یک سال رهاییتان پرشگون باد
سخنان استاد در مورد تولد یک سال رهایی مسافر السا:
امروز تولد یک سال رهایی خانم السا است. من فکر میکنم این موضوع بهخوبی با مفهوم جهانبینی پیوند دارد. یادم هست بعد از رهایی، چند وقتی گذشت و السا در لژیون گفت: «خانم، من امروز یک چیزی راجع به خودم فهمیدم.» پرسیدم چه چیزی؟ گفت: «من دیگر مواد مصرف نمیکنم، اما دارم گریز جهانبینی میزنم.»
در واقع، این یعنی آموزش دیدهام، فهمیدهام چه چیزی درست است، اما همچنان گاهی از مسیر مستقیم فاصله میگیرم؛ همانطور که یک مصرفکننده میداند نباید مصرف کند؛ ولی باز هم گریز میزند. این مسئله را السا خیلی خوب در خودش تشخیص داده بود.جهانبینی برای السا اهمیت زیادی داشته است. خدا را شکر در این مدت، باعلاقه در خدمت باقیمانده و آنچه در توان داشته، برای خدمت انجام داده است. امیدوارم در ادامه راه، بتواند خودش را به جایگاه راهنمایی هم برساند.
یکی نفر به السا گفته بود: «تو خیلی حرفهای جنبه منفی را زندگی کردی. برای همین، حالا میتوانی پلیس خوبی همباشی.» کسی که توانسته تاریکی را تحمل کند، حالا وقتی وارد نور میشود، بهتر میتواند دست دیگران را بگیرد. میتواند تاریکیهای دیگران را ببیند، حس کند و در مسیر خروج آنها از تاریکی چراغ باشد.
نکته مثبت دیگری که درباره السا به ذهنم میرسد، صداقت اوست. هرجا که احساس کرده اشتباه میرود، با خودش صادق بوده و آن را انکار نکرده است. این صداقت با خود، او را از تداوم مسیر منفی بازداشته و به سمت ارزشها هدایت کرده است.
باوجود شرایط سختی که داشته، از جمله اشتغال همزمان با حضور در کنگره، توانسته خودش را حفظ کند و در مسیر باقی بماند. امیدوارم در کنگره بماند، جایگاه واقعیاش را پیدا کند و با نوری شفافتر و حضوری درخشانتر در خدمت باقی بماند. به او تبریک میگویم و امیدوارم با مشارکتهای شما عزیزان، این صحبتها کاملتر شود.

اعلام سفر:
مسافر السا - نام راهنما: خانم هاله - آخرین آنتی ایکس مصرفی: شیشه و هروئین - مدت تخریب:۱۴ سال - روش درمان: DST - داروی درمان: OT - مدت رهایی: ۱ سال و ۱۹ روز - رشته ورزشی: والیبال
صحبتهای مسافر السا:
سلام دوستان السا هستم مسافر،
در این چند وقت فکر میکردم که چه مشارکتی را در روز تولدم انجام بدهم، تنها چیزی که به ذهنم آمد تشکر از راهنمای عزیزم خانم هاله بود. امروز فکر کردم که از داستان مصرفم را بگویم، از زندگی ام بگویم،چگونه شروع کنم و تمام کنم. ما فقط تشکر از ایشان در ذهن من بود.خانم هاله شما میدانید که این حرف من شعار نیست، میدانید که خیلی دوستتان دارم. تنها کسی که میتوانست در زندگی، مرا رام کند، شما بودید. من خیلی سرکش بودم و به عشق شما دوباره سفر کردم، و رها شدم. من اگر شوخی نکردم، اگر خدمت کرد، اگر خوب شدم، به عشق شما بوده است.یکبار در حیاط و در لژیون نشسته بودیم،خانم هاله میخواستند ۴سال دوم را تمدید کنند،وبهترین روزهای من بود زمانی که ۴سال دوم راهنمایی شان تمدید شد.
من خیلی سختیکشیدهام، همهٔ ما سختی را کشیدهایم و این را خوب میدانیم. همهٔ افرادی که روی این صندلیها نشستهاند، از گذرگاههای سخت عبور کردهاند. گذرگاههایی که برای افراد معمولی، حتی همسفران هم سخت است، ولی تنها کسی که میداند داستان این گذرگاههای سخت چیست، و ته چاه چه چیزی است، فقط یک مسافر است.یک مسافر بالا و پایین زندگی را میچشد، گرما و سرما را تحمل میکند، شخص مصرفکننده میداند که مسیر هفتتیر تا میدان آزادی را پیاده طیکردن یعنی چه! بعد از ۳ روز خوابیدن یعنی چه! والان قدرش را میدانم. الان ساعت ۱۲ میخوابم،۶ صبح بیدار میشوم و به دنبال کار میروم راستش را بخواهید، من کل زندگیام درس عبرت بودم.
هرکس که میرسید، به من میگفت: تو درس عبرت هستی، و من میگفتم؛ دنیا همیشه الگو نمیخواهد، درس عبرت هم میخواهد! و از این قضیه خوشحال بودم. سفر اولم درگیر همین قضیه بودم که دیگران از من درس عبرت بگیرند.زمانی که دوباره به کنگره آمدم و مجبور شدم سفر مجدد کنم، به من برخورد و دیگر نمیخواستم که درس عبرت باشم.من دلم میخواست الگو باشم.برای کسی که بیش فعال باشد،سخت است که الگو باشد.من شخصی هستم که باید هزار بار به من یک حرف را بگویند.
مرزبانان این قضیه را خوب متوجه میشوند. خیلی سخت بود برای آنکه الگو باشم.مامان های همسفر وقتی مرا میبینند،میگویند چقدر خوشحال هستیم که تو در اینجا هستی و آنجا متوجه میشوم که الگو شده ام،حداقل برای کسانی که مثل من درس عبرت بودند.خیلی خوشحالم که رد شدم و بهتر از قبل ادامه می دهم.سفر دوم برای من شروعی دوباره بود. سفر اول اصلا متوجه نبودم که چطور گذشت،به چه منوال گذشت.سفر دوم برای من تازه شروع قضیه بود. دستورجلسه ی امروز جهان بینی است و من دیشب دستور جلسه را وقتی داخل گروه دیدم،خنده ام گرفت وگفتم این من هستم.
یک پیام برای تازهواردین دارم، سال ۱۴۰۱ وارد کنگره شدم، یکبار سفر ناموفق داشتم و فکر میکردم که همیشه کنگره هست، همیشه قرار است بماند و خرابکاری میکنم و باز برمیگردم، ولی پوست من کنده شد. من با همهٔ توانم، با پوست و استخوانم این قضیه را متوجه شدم. اگر امروز آمدید، تا آخر بمانید و دستتان را بگذارید در دست بزرگترتان، آنها شما را بالا میکشند و یک حال خوب را دوباره تجربه میکنید. تشکر میکنم از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان و مخصوصاً خانم شانی دژاکام.
ایشان را خیلی دوست دارم، و منت سر من گذاشتند و یک تایمی در قسمت همسفران راهنمایم بودند. از خانم فاطمه راهنمای خوب همسفرم که مادرم هستند، تشکر میکنم. مادر من واقعاً اینگونه نبودند. ایشان با اینکه مصرفکننده نبودند، ولی در تاریکی مصرفکنندگان خانه بودند. خانم فاطمه؛ با آموزشهای کنگره؛ ساختار فکری مادرم را کوبیدند و از نو ایشان را ساختند. از زحمات مادرم خیلی تشکر میکنم.
من قبل از اینکه وارد کنگره شوم فکر میکردم، مادرم مرا دوست ندارد، ولی یک چیزی راجع به مادرهایتان میخواهم بگویم. من موقعی میخواستم بخورم زمین، دست مادرم زیر زانوهایم بود، مادرم نگذاشت من پاهایم به زمین بخورد و این موضوع را تا آن روز نمیدانستم. خیلی خوشحالم که مادرم را پیدا کردم. ممنونم از راهنمای خوبم خانم هاله و بابت برگزاری جشن، از مرزبانان عزیز و ایجنت محترم و همه ی عزیزانی که در جشن من شرکت و مشارکتکردند، متشکرم.
سخنان راهنما همسفر فاطمه:
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر؛
خدا را شکر میکنم بهخاطر حضورم در این جایگاه، و اینکه در کنار یک خانواده که مسافر و همسفر هستند، یک سال رهایی را جشن میگیریم که جای شکر بسیار زیادی دارد. این روز زیبا را خدمت جناب مهندس، خانواده محترمشان، خانم مونا دبیر شورا، خانم زهرا ایجنت محترم و مرزبانان عزیز، راهنمای گرامی خانم هاله عزیز و خانم السای عزیز و خانم خدیجه عزیز تبریک میگویم.
در سفر خانم السا، ابتدا خواهر ایشان، همسفرشان بودند و در ادامه که خانم السا مصممتر شدند برایآنکه سفر خوبی را انجام دهند، خانم خدیجه مادرشان، در کنارشان قرار گرفتند. در ادامه صحبتهای خانم السا میتوانم بگویم، که؛ هیچکس نمیداند، مادر، همسر یا خواهر، شبهای بسیار زیادی را به دنبال مسافرشان میگردند و بیدار هستند و دردهایی که بهخاطر مسافرشان میکشند که دیگران آنها را قضاوت نکنند و همیشه سپر بلا میشوند. واقعاً تبریک میگویم و باز هم از آقای مهندس بابت این لحظههای قشنگ تشکر میکنم.
خانم السا در قسمت آمار خدمت میکنند. هر موقع در کنارشان قرار میگیرم، انرژی میگیرم و بهخاطر این حال خوب و انرژی زیاد خوشحالم. ایشان بسیار به دیگران احترام میگذارند، دختر بسیار خوبی هستند، امیدوارم که در ادامهٔ زندگی موفق باشند. انشاءالله خدمتهای بالاتر و راهنمایی را بتوانند تجربه کنند.
خانم خدیجه همسفر عزیز و صبور که خیلی قوی و مصمم در کنار خانم الست قرار گرفتند و با قانون ۴۰ سی دی رها شدند. این خانم خدیجه با فردی که روز اول آمده بود کاملاً تفاوت دارد و از چهره بشاش و حال خوبشان کاملاً مشخص است. در حال حاضر در لژیون سردار خدمت میکنند. انشاءالله که شغل خانم خدیجه به نحوی شود که بتوانیم دوباره در کنگره ایشان را ببینیم و خدمت کنند.
صحبتهای همسفر خدیجه:
سلام دوستان خدیجه هستم همسفر؛
من به مدت یک سال به کنگره آمدم و ۴۰ سی دی خود را تحویل دادم، ولی بهخاطر شغلم نتوانستم ادامه دهم. انشاءالله که دوباره بتوانم در کنگره حضور پیدا کنم. از جناب مهندس و خانواده محترم ایشان،راهنمایان گرامی خانم فاطمه ،خانم هاله ، ایجنت محترم و مرزبانان عزیز، بهخاطر زحماتی که میکشند، تشکر میکنم.
واقعاً به قول السا و خانم فاطمه، من این نبودم که وارد کنگره شدم. آن زمان نسبت به آدمها بدبین بودم، روز اولی که آمدم، خانم سوسن ؛راهنمای تازهواردین،که با ایشان صحبت کردم، به من حال خوب را هدیه دادند. از خانم سوسن عزیز ممنونم. واقعاً جهانبینی من صفر بود. میگفتم جهانبینی یعنی چه؟از جهانبینی سر درنمیآوردم. قرآن میخواندم، نماز میخواندم، روزه میگرفتم، ولی الان متوجه قضیه هستم. با زندگیام کنار آمدهام، با مردم کنار آمدهام و از همگی شما خیلیخیلی ممنونم.
امیدوارم که همه جوانهای ما خوشبخت شوند و در کنگره ۶۰ به این حال خوب برسند و اتفاقات بد و اعتیاد، برای جوانهای ما رخ ندهد. خوشبختی همه جوانها را در کنگره ۶۰ ببینیم، متشکرم.
تایپ: مسافر السا - مسافر مهدیه - لژیون نوزدهم - نمایندگی ارغوان تهران
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
عکس: مسافر مژگان - نمایندگی ارغوان تهران
- تعداد بازدید از این مطلب :
31