تا رنج تحمل نکنی، گنج نبینی
تا شب نرود، صبح پدیدار نباشد
سلام دوستان زهره هستم یک همسفر.
من از خدای خودم ممنون هستم که راه کنگره را به من نشان داد. اگر بخواهم از گذشته خودم حرفی بزنم، باید بگویم که من آدم بسیار بدخلق و البته ناراحتی بودم. بهخاطر مصرفکننده بودن مسافرم، احساس میکردم که در تاریکی مطلق به سر میبرم. احساس پوچی میکردم و آدمی بسیار گوشهگیر و منزوی بودم. همیشه میترسیدم در جمعی بنشینم و با تحقیر به من نگاه کنند و یا سرزنشها و نصیحتها شروع شود که چرا به زندگیات با یک آدم مصرفکننده ادامه میدهی؟ جدا شو، خودت را خلاص کن!
وقتی من وارد کنگره شدم، همین که وارد سالن شدم؛ همه را با لباس سفید دیدم. خیلی متعجب شدم و در واقع احساس آرامش و سبکی عجیبی وجودم را فراگرفت. هنگامی که وارد لژیون تازهواردین شدم و با راهنمای تازهواردین همسفر زهرا آشنا شدم، ایشان که سر صحبت را باز کردند؛ من بیاختیار مثل ابر بهار اشک از چشمانم سرازیر شد. اشک میریختم و صحبت میکردم. انگار خداوند یک فرشته مهربان از سوی خودش برایم فرستاده بود که فقط حرفهای من را گوش دهد. خیلی احساس آرامش کردم.
بعد از پایان سه جلسهای که در لژیون تازهواردین داشتم، وارد لژیون راهنمایم، همسفر فاطمه شدم که تمام زندگی خود را مدیون ایشان هستم. به لطف راهنمایم و با صحبتها و راهنماییهای ایشان تبدیل به زهرهای شدم که دیگر از مصرف مواد مسافرش هراسی نداشت. فهمیدم که مسافرم گرفتار تاریکیها و ظلمتها شده است. احساس میکردم دیگرکسی نمیتواند با حرفهایش مرا برنجاند.
از خداوند متعال خواستارم که با لطف و رحمت خود مرا به آرامش درونی برساند و همچنین در کنگره ماندگار باشم و بتوانم خدمتگزار لایقی برای کنگره باشم. همچنین از آقای مهندس بابت حس و حال خوبمان در این جای امن، مقدس و پر از آرامش تشکر ویژه دارم و برای ایشان و خانواده محترمشان سلامتی، تندرستی و حال خوب آرزومندم.
نویسنده: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
ویرایش: همسفر نعیمه رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم) دبیر سایت
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
115