English Version
This Site Is Available In English

نوری در دل تاریکی

نوری در دل تاریکی

روزی که برای اولین بار وارد کنگره شدم، حال من و مسافرم بسیار خراب بود، از درون شکسته بودم، اشک‌های بی‌پایان، دل‌تنگی و خشم تنها همراهان من بودند. نمی‌دانستم چرا باید ادامه دهم، فقط آمدم، چون جایی در دلم هنوز نوری کوچک سوسو می‌زد که مرا به این‌ مکان مقدس بکشاند. مسافرم، سال‌ها اسیر تاریکی بود؛ در بند هروئین و داروهای روان‌گردان، رویاهایش در دودی بی‌پایان محو شده بود. اما یک روز، در دنیای تیره‌اش، دری به سوی نور گشوده و وارد کنگره۶۰ شد، با روش DST و داروی OT، درمان‌اش را شروع و زندگی جدیدی آغاز کرد.

راهنمای مهربانش، دستش را گرفت و او را به سوی نور هدایت کرد. فوتبال، ورزش محبوبش بود و همان انرژی را در مسیر درمان به کار برد. اما هر قدمی که به سوی رهایی برمی‌داشت، دردها و تیک‌های عصبی مانند سایه‌ای همیشگی او را دنبال می‌کردند. در ابتدا، دیدن این تیک‌ها قلبم را به درد می‌آورد، اما کم‌کم یاد گرفتم که پشت این نشانه‌ها نبردی درونی در جریان است؛ تیک‌ها تنها علائمی از جنگی بودند که در درونش بر پا بود. ۱۱ ماه پایانی سفرش را با اراده‌ای شگفت‌انگیز طی کرد و روزی رسید که توانست در آغوش مهربانی آقای مهندس، گل رهایی را از دستان ایشان دریافت کند، آن لحظه، لحظه‌ای بود که نه تنها برای او بلکه برای من نیز معنای زندگی و امید را دوباره به یاد آورد؛ اما تقدیر، قصه دیگری داشت.

بعد از رهایی، درد شدیدی در معده‌اش آغاز شد، از این پزشک به آن پزشک، از تهران به دیگر شهرها، هر آزمایشی که فکرش را می‌کردیم، انجام دادیم؛ حتی به دیدار آقای مهندس رفتیم، اما دیگر دیر شده بود، سرطان پانکراس در بدنش ریشه دوانده بود. ۹ ماه با شیمی‌درمانی جنگید. همان‌طور که در مسیر درمان اعتیاد جنگیده بود، این‌بار با بیماری جنگید. با صبوری و استواری؛ اما این‌ دفعه جسم او تاب نیاورد و در نهایت از میان ما رفت؛ اما یادش، با تمامی دردها، تلاش‌ها، و لحظات رهایی‌اش، همچنان زنده است و همواره در دل من جاودانه خواهد ماند، این مسیر، برای من درسی عمیق بود.

قبل از این‌که خود را در کنگره پیدا کنم، در درونم پر از خشم و ناامیدی بودم. همیشه مسافرم را مقصر می‌دانستم؛ اما وقتی خود را در کنگره یافتم، آموختم که حال خودم از او بدتر است، آری! من هم به درمان نیاز داشتم. امروز شاکر خداوند هستم که حال من بهتر است؛ آرام‌تر و صبورتر از گذشته و شکرگزار خداوند برای هر لحظه از این سفر پر از درد و امید هستم. امروز، من هستم و خاطرات مسافرم، از او سپاسگزارم که مرا با کنگره آشنا کرد و بی‌نهایت قدردان آقای مهندس و خانواده محترمشان هستم که این بستر نجات از ورطه نابودی انسان‌ها را فراهم کردند.

امروز، در هفته معلم، دستانم را به احترام به سوی آسمان بلند می‌کنم و می‌گویم: سپاس از شما که جان دوباره به من بخشیدی، حال من امروز بهتر است. نه به خاطر این‌که مسافرم را از دست داده‌ام، بلکه به خاطر این‌که یاد گرفته‌ام زنده بمانم، قوی‌تر باشم و امید را هر روز زندگی کنم. هنوز هم با اشتیاق به کنگره می‌آیم؛ برای خودم، برای آرامشم، برای دلی که دیگر از درد لبریز نیست. آرزو دارم روزی شال سبز و نارنجی راهنمایی را از دستان گرم آقای مهندس دریافت کنم، لژیونی از نور تشکیل دهم و نوری باشم در تاریکی دیگران، یاد مسافرم برای همیشه در دلم زنده است؛ با همه دردها، تلاش‌ها، لبخندها و آن گل رهایی....

نویسنده: همسفر شیرین رهجوی راهنما همسفر محدثه (لژیون نهم)
رابط خبری لژیون نهم: راهنما تازه‌واردین همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر محدثه (لژیون نهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .