با سلام به هر فردی که با هر نگرش و دلیلی، به من این افتخار را داده که دلنوشتهام را بخواند. امروز بیشتر برای عزیزانی نوشتهام که به جمع خانواده کنگره پیوستهاند، اما هنوز تردید دارند که آیا این مسیر به رهایی ختم میشود یا نه. میخواهم از جایگاه کسی با شما صحبت کنم که در ابتدا مدام درگیر این پرسش بود که آیا میشود یا نمیشود. میگویم: هدفمند و قوی شروع کنید و ادامه دهید. به نتیجهبخشی این راه ایمان داشته باشید، چون تا زمانی که خودم باور نکرده بودم، هیچ نتیجهای نگرفتم. اما وقتی خود را رها کردم و سعی کردم طبق آموزشهای سیستم پیش بروم، مسیرم کمکم روشن و روشنتر شد. در ابتدا با خودآگاهپنداری ویرانکنندهای وارد شدم، اما آرامآرام و بهتدریج اولین قدم را برداشتم. برای من، قدم اول این بود که به خودم بقبولانم هیچ چیزی که بتواند به مسافرم کمک کند، نمیدانم. در قدم بعد، ذهنم را از ازدحام اطلاعاتی که تنها به نیت کمک جمع کرده بودم اما هیچ کاربردی نداشت، خالی کردم. متوجه شدم که آن اطلاعات صرفاً برای این بود که خودم را قانع کنم کارم درست است و بهدنبال آن به خودم اجازهی هر رفتاری را با مسافرم میدادم. پس آمادهی یادگیری راهی جدید شدم؛ راهی که در آن باید خودم را تغییر میدادم، نه مسافرم را.
فهمیدم نگرانیای که مجوز اعتراض و دخالت را به من بدهد، نگرانی واقعی نیست و به مقصد درستی نمیرسد. اما تردیدی نداشتم که مثل دیگر همسفران، دنبال راه درست هستم. برای همین یک سیدی را بارها گوش دادم، سعی کردم از آن همه آشفتگی ذهنی، دستکم دو جمله را حفظ کنم و بهکار بگیرم. تلاش کردم خودخواهی و داناپنداریام را، حتی شده برای زمانی کوتاه، کنار بگذارم. باور کردم اینجا انسانهای سخاوتمندی هستند که درد مرا فهمیدهاند و با جان و دل تلاش میکنند مسیر رهایی را به من نشان دهند. از وقتی بدون اما و اگر، آموزهها را پذیرفتم، تغییر حال درونم را بهوضوح دیدم. من فکر میکردم مسافرم حتماً باید همان زمان مشخصشدهی هملژیونیاش را طی کند تا به رهایی برسد، اما به کمک فرشتگان کنگره و راهنمایان دلسوز، به حقیقتی بزرگ پی بردم. مسافر من انسانی بالغ است و بهتر از من میداند که با خودش چه کرده و خودش باید مسیر رهایی را پیدا کند. من فقط قرار است همراهش باشم. پس باید تغییر را از خودم آغاز کنم. کسی که میخواهد به بیماری کمک کند، باید ابتدا جسم و روان خودش را بشناسد. پرستار خوب، اول از خودش مراقبت میکند. نجاتدهندهی واقعی، اول باید خودش را نجات دهد تا بتواند دیگری را از چاه بیرون بکشد.
فهمیدم که عمق تاریکی و شدت سقوط افراد متفاوت است و برای نجات، بعضیها نیاز به طنابی بلندتر دارند. ما، من و مسافرم، شاید در چاه عمیقتری بودیم و برای همین باید زمان بیشتری صرف میکردیم برای بافتن طنابی بلندتر. این طناب چیزی نبود جز آموزشها، تغییر جهانبینی و اصلاح باورها. بافتنش زمان برد، ولی امروز در موقعیتی قرار داریم که چیزی جز شکر در دلمان نیست. حالا که من و فرزندم، پس از عبور از چالشهای فراوان، سفر اولمان را به پایان رساندهایم، من انسانی خوشحالتر، قدردانتر، امیدوارتر و شاکرتر هستم. این همه را گفتم تا بگویم: عزیزان همسفر، وقتی توفیق حضور در این مکان مقدس را یافتید، ناامیدی را خاک کنید و قدم در مسیر بگذارید. به قول راهنمای تازهواردینم، که در اولین حضورم از او پرسیدم: چند درصد احتمال نجات فرزندم هست؟ و او با نگاهی مطمئن گفت: صددرصد. شک نکنید، اگر شما کم نیاورید، مسافرتان حتماً رها خواهد شد. بهشرطی که مشتاق آموختن باشید، آموختن بهترین راهها برای اینکه همسفر و همراهی آگاه باشید. فراموش نکنید که در زندگی معمولی هم، آدمها با چالشها و زمانبندیهای متفاوتی روبهرو هستند.
در پایان، ابتدا خداوند بزرگ را شکر میکنم و سپس از آقای مهندس عزیز که با وجود و تدبیر بینظیرشان، درد و درمان را به زیباترین شکل ممکن برای ما تشریح کردند، سپاسگزارم. ایشان با کشف درمان این معضل بزرگ قرن، دنیا را بهسوی روشنایی هدایت کردند. همچنین از همراهان بزرگوارشان و همهی فرشتگانی که در قامت انسان و در کسوت راهنما، مسیر را برای ما روشن میکنند، قدردانی میکنم و آرزوی بهترینها را برایشان دارم. در پایان، حال امروز خودم را با این شعر بیان میکنم:
من زندگی را با همه، خوب و بدیها دوست دارم
در راه ارزشها مصمم، با بدیها در جدالم
در جستوجوی بهترین ره، با غمش هم سازگارم
در پشت سر دارم من، آری صد گناه هم
امروز از دیروز، کمتر میشود باز اشتباهم
من زندگی را، عشق را، بالندگی را دوست دارم
نویسنده: همسفر آمنه رهجو راهنما همسفر الهام (لژیون شانزدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دانیال اهواز
- تعداد بازدید از این مطلب :
76