به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان، من نگارم و مینگارم آنچه بر من گذشت...
آن روزهایی که متوجه شدم جسمم مرا یاری نمیکند، روانم پریشان است، لحظههایم مملو از اضطراب شده، استرس و پریشانی ممتد رهایم نمیکرد و در مسیری اشتباه و نافرجام گام برداشته بودم که حاصلش، درماندگی و مرارتی جانکاه بود.
روزهایی که احساس پوچی و بیارزش بودن به سراغم میآمد، زمانی که صدایی در گوشم نجوا میکرد: «اینجا دیگر آخر خط است...» و من مرگ خود را از خداوند میخواستم؛ در تصورات ذهنیام، حتی برای خودم سوگواری میکردم و مرثیه میخواندم!
آن روزها، زندگیم بیشتر شبیه ویرانهای بود که هر لحظه از فروریختن سقف کهنه و فرسودهاش، نگرانیهایم صد چندان میشد.
من، که فاقد ایمان بودم و حتی از بود و نبودِ خداوند مطمئن نبودم، اما از او میخواستم که مرا بمیراند تا پایان این مرگ تدریجی، که نامش را زندگی گذاشته بودم، فرا رسد و بهجای اینکه روزی هزار بار بمیرم، یکدم خلاص شوم؛ بدون آنکه از عاقبت کار خبر داشته باشم.
گاهی با همان ایمان نداشتهام، از خدایی که او را نمیشناختم، طلب یاری و مساعدت میکردم و از اعماق وجودم میخواستم راهی برای نجات، نشانم دهد!
در دل تاریکیهای نافرجام و آن همه غوغا و هیاهو که جسم و جانم را احاطه کرده بود، ناگهان جرقهای از نور، چشمان بیفروغم را روشن کرد؛ سوسو زنان، راه را بر من گشود و ناگاه خود را در مکان امن کنگره ۶۰ یافتم.
آن نور را دنبال کردم و گوش جان به آموزشهای ناب کنگره ۶۰ سپردم. دیری نپایید که خود را در آبادی اول یافتم؛ وادی اول که تفکر کردن، صحیح اندیشیدن و نحوه درستِ چیدمان فکر را به من آموخت. دریافتم که در اثر افکار و اندیشههای نادرست و حرکت در مسیر ضد ارزشها، برای خود مشکلات عدیدهای به وجود آوردهام و جسم و روانم را بهشدت تخریب کردهام.
انسان از زمانی که پای به عرصه وجود مینهد، بر سر دوراهی قرار میگیرد: تاریکی یا روشنایی؟ سکون یا حرکت؟ نفرت یا عشق؟ نیکی یا پلیدی؟
بالاخره باید یکی را انتخاب کند، زیرا اختیار در دستان اوست.
هنوز هم سرگردان بودم. انگار ندایی درونم نجوا میکرد: «میخواهی چه کار کنی؟ درمان؟ آنهم درمان اعتیاد؟ غیرممکن است!
تو نمیتوانی! چیزی به نام درمان وجود ندارد. اینها افسانه است!
تو زندگیت را باختهای! شاید هم اشتباهی به این دنیا آمدهای.»
اما من قدم اول را برداشته بودم. وادی اول را پشت سر گذاشته بودم. در دل سیاهیها و تاریکیهای مطلق، جرقهای از نور را دیده بودم! نمیتوانستم منکر واقعیت شوم. با دو چشم خود فرشتگانی را دیدم که همه سفیدجامه، سرشار از عشق و مملو از محبت بودند؛ زنانی و دخترانی را مشاهده کردم که لبریز از شادی بودند و چهرههای نورانیشان حاکی از آرامش، محبت و عشقی بود که بر درمان قطعی اعتیاد مهر تأیید مینهاد.
راستش، کمی زود قضاوت کرده بودم. حال خوش و ظاهر آراستهی آنها از واقعی هم، واقعیتر بود و من، پس از مشاهده آنهمه دلیل موجه، با اطمینان و با تمام وجود به سمت وادی دوم یا بهتر بگویم آبادی دوم، حرکت کردم.
دلم آرام گرفت؛ چرا که دریافتم انسانها تاریکیها را تجربه میکنند برای پی بردن به نور و درک بهترِ عظمت روشناییها. و این الهام بر من هویدا شد که اگر با آموزش، تلاش و پشتکار، تاریکیها را پشت سر بگذارم و از عقبههای سخت عبور نمایم، رها خواهم شد.
رهایی نه به معنای خلاصی، بلکه دیدار با معشوق
بند عشقی که من، در اثر عدم آگاهی و عدم شناخت و معرفت، آن را گسسته بودم و یک عمر در غفلت به سر میبردم.
در آبادی دوم، به خوبی درک کردم که نیروی عظیمی به نام قدرت مطلق، یا همان نیروی نظامدهنده کل هستی، نه تنها وجود دارد بلکه یاریرسان انسانهاییست که به سوی ارزشها حرکت میکنند.
و امروز که هفت ماه از سفرم میگذرد، دیگر از آن نجواهای منفی و بازدارنده اثری نیست و پیوسته تحت حمایت نیروهای مثبت الهی قرار دارم که دائماً مرا به سوی اعمال نیک و ارزشمند، ترغیب مینمایند.
امروز میدانم که هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد، حتی اگر خودش فکر کند که هیچ ارزشی ندارد!
کنگره ۶۰ نه تنها اعتیاد مرا درمان کرد بلکه چشمان غبار گرفتهام را جلا داد تا واقعیتها را شفافتر ببینم، افکارم را تغییر داد و به من آموخت که حسرت گذشته و نگرانی از آینده، موجب اضطراب میشود و این دو معضل، عامل اصلی تخریب سیستم ایکس و آغاز بیماریهای روانتنیست.
با حرکت در مسیر چهارده وادی، همان ققنوسی خواهم شد که از دل خاکستر متبلور میشود و حیاتی دیگر مییابد.
گاهی خداوند را بابت اعتیادم شکر میکنم؛ چرا که آن همه خامی و بیتدبیری، باید با آتش اعتیاد پخته میشد؛ فقط با این آتش، همچون خشتی که در کوره حرارت میبیند و دیگر عوامل، بر آن اثری نمیگذارند.
و به راستی این پختگی، مرا به رسالت بندگی رساند و پیمانی محکم با خالق نور در قلبم ایجاد کرد.
بیماری اعتیادی که روزی جزو مخوفترین مشکلات بود، رفتهرفته برایم تبدیل به کوچکترین مسئله شد؛ چرا که آموزشهای ناب کنگره، تمام ابعاد زندگیام را تحتالشعاع قرار داد و زندگیام دستخوش تغییراتی شد که حتی تصورش را هم نمیکردم.
هر روز، شکرگزار خداوندی هستم که راه را بر من نمایان کرد. سپاسگزار جناب مهندس دژاکام هستم که آنچه را از ماوراء دریافت نمودند، بیکموکاست، با عشق و محبت در طبق اخلاص نهادند تا دیگران نیز از این خوان گسترده بهرهمند شوند.
امروز در آرامش، ایمان و شادی غوطهور گشتهام و در راز و نیاز با معبود خود، از او درخواست میکنم افرادی که به این بیماری مبتلا هستند و تمایل به درمان و ایجاد تغییر در خود دارند، اذن ورودشان به کنگره ۶۰ ، که نمادی از کنگره عرش الهیست، هرچه زودتر صادر شود؛ تا شاهد سلامت و احیای مجدد افرادی باشیم که در آستانه نابودی قرار دارند.
شاهد نجات انسانهایی که از بیماری اعتیاد رنج میبرند، و من با تمام وجود، آنها را درک میکنم.
از سیاهی شب، خورشید عالمتاب، طلوع خواهد کرد
و
هر مرادی را به همت، میتوان تسخیر کرد.
نگارنده: مسافر نگار، لژیون هفتم، نمایندگی نسترن اصفهان
ویرایش: مسافر کبری، لژیون یکم، نمایندگی نسترن اصفهان
بازبینی و ارسال: همسفر سولماز
- تعداد بازدید از این مطلب :
42