جلسه اول از دوره اول جلسات آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی خمین با استادی مسافر مهران و نگهبانی مسافر باقر و دبیری مسافر حسن با دستور جلسه " وادی دوم و تأثیر آن بر روی من " در روز یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ شروع به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مهران هستم مسافر
ما میتوانیم در کنار هم به یکدیگر خدمت کنیم. فکر میکنم مسئولیت ما زیاد شده است و باید واقعا تلاش کنیم که این شعبه بهتر راه اندازی شود زیرا مسئولیت مهمی به ما داده شده است. همینطور که ما بیهوده نیامدهایم و بیهوده زندگی نمیکنیم و هم باید از این مسئولیت استفاده کنیم و واقعا هم میتوانیم زیرا ما یک جمعی هستیم که توانستهایم خودمان را به اینجا برسانیم. برای من مهران یک روزی آرزو بود که پاک باشم حالم خوب باشد، چرا به خودم نمیدیدم؟ زیرا میگفتم: مصرف کننده یک انسان سالم نمیشود و نمیتواند برگردد ولی با کنگره این کار شد و فهمیدم که این حرفا نیست کسی که راه را پیدا کند به یک مسیری میرسد که خودش رو بشناسد، خودش را پیدا کند و خودش یاد بگیرد کجا بوده است و کجا میتواند برود، چه مسیری دارد، چه امیدهایی دارد من ناامید شده بودم و زندگی، آرزو، استفاده خوب، حال خوب، تفریح از همه چیز ناامید شده بودم چرا؟ چون شده بودم و از هیچ به هیچ رسیده بودم همه چیزهای ما چگونه بود یا میخواستیم و یا در آخرش خودکشی کنیم یا خود را از یک مسیری دور کنیم و بگوییم دیگر ما نیستیم، دیگر کسی ما را قبول نداشت واقعا نبودیم اگر کسی ما را قبول داشته باشد هر جایی میرفتید و میگفتید یک بسته سیگار بدهید طرف اول یک نگاهی به خودت میکرد و میدید هیچی نداری میگفت: رو چه حسابی من یک بسته سیگار به شما بدهم؟ خوب نبودیم ولی الان هستیم و اگر به یکی هم بگوید؛ نمیدم میگوییم: مشکلی ندارد از جای دیگه میگیرم. اگر یک کاری بخواهیم انجام بدهیم میتوانیم چند جا برویم چرا؟ زیرا به خودت میبینی و میفهمی و من هستم، مهرانی که هیچ موقع کسی قبولش نداشت الان قبولش دارند اگر هم نداشته باشند میتواند به خودش ببالد و بگوید: مهران وجود دارد میتواند با تفکری که در کنگره یاد گرفته است فکر کند و مسیر خود را انتخاب کند. مواد کشیدن تا زمانی خوب بود که نمیدانستی وقتی میفهمی دیگر نباید دست به مواد بزنی دنبال مواد بروی چرا؟ منی که مواد مصرف میکردم تا حالم خوب شود حالا با مرفین بدن خودم بهترین حالت را دارم و لذت میبرم بهترین خواب را دارم، بهترین زندگی را دارم دیگر من چه میخواهم؟ آن زمان که میخواستی مواد بکشی و چند ساعت پای مواد بودی تا حالت قشنگ شود ولی ما انجام میدادیم و با خود گفتیم: این مواد یا ساقی به درد نمیخورد همه بهانه بود ولی حالا صبح زود از خواب بیدار میشویم اگر حالمان خوب نباشد یک دور که بزنیم حالمان خوب میشود. واقعاً هم حالمان خوب میشود. زمانی که میگفتیم؛ وضع همسایه خوب است، چرا حالش خوب است؟ ما که بیشتر از آن کار میکنیم وقتی الان فکر میکنیم میبینیم که او تنش سالم دارد فکر سالم دارد ولی ما صبح تا شب مینشستیم میکشیدیم و بعد با خود میگفتیم: چرا وضع ما خوب نمیشود! چرا حساب ما پر پول نیست! چرا بچههای ما بهانه میگیرند! ولی در حال حاضر اگر بهانه بگیرند پول به آنها میدهیم میفهمیم دردش و فکرش چیست، ذهنش چیست، حالش چیست، خود ما هم میفهمیم حال ما چیست. وقتی یک راهنما میگوید: من تا صبح صحبت کنم و حالم خوب است شاید بگویم: دروغ میگوید ولی حالش واقعاً خوب است، چرا؟ چون میداند و فهمیده است که با فکر و تفکر میتواند خیلی چیزها را بدست بیاورد و هر چه آرزو داشته باشد با تلاش بدست میآورد. ما به اینجا آمدهایم که آرزوهای خود را برآورده کنیم و هر کسی بخواهد میشود و هرکس هم نخواهد نمیشود. امروز یک راهنما میتواند کمک رهجویی کند که خودش بخواهد و خودش تلاش کند و در مسیر باشد ولی اگر در مسیر نباشد نیروهای منفی نمیگذارند در مسیر حرکت کند چون خودش نمیخواهد و نیرو دست خودش است و تلاش در دست خودش است. زمانی که تلاش کنید به یک راهی میرسید و به حال خوب میرسید و هرکس تفکر کند حال خوش در دست خودش است و آن مسیری هم که میخواهد برود دست خودش است. من امروز حالم خوب است و خدا را شکر میکنم و از آقای مهندس سپاسگزارم که این بستر را فراهم نمود و راهنمایانی که وقت خود را میگذارند تا حال خودش خوب شود و این قابل ستایش است من از آقای مهندس سپاسگزارم که این بستر را فراهم نمود و از شما ممنونم که به صحبتهای من توجه نمودید. به خاطر راهنماها و آقای مهندس یک دست بزنید.

نویسنده: مسافر جواد
عکاس ویرایش تنظیم و ارسال: مسافر عباس از نمایندگی سالار خمین
- تعداد بازدید از این مطلب :
211