ما مسافران کشتی شکستهایم که به ساحل رسیدهایم، رقص و پایکوبی می کنیم، مردمان به گمانشان ما دیوانهایم، حق دارند چون ندیدند آن طوفانی را که ما دیدهایم. امروز که تصمیم گرفتم بعد سالها حضور در کنگره ۶۰ از حس و حالم بنویسم. حدوداً ۹ سال است که در این مکان حضور داریم و تقریبا ۴ سال و ۳ ماه است که در جایگاه راهنمایی قرار گرفتم.
احساس میکنم نوشتن دلنوشته و حال و هوای قبل کنگره باعث می شود به گذشته خودم، برگردم به گذشتهای که جز سیاهی و تاریکی چیز دیگری نداشت، شاید هم داشته و من فقط آن نقطه سیاه زندگی را می دیدم. اولین روز آشنایی با مسافرم را هیچ وقت فراموش نمی کنم، خصوصا تنها خواستهای که مسافرم از من داشت و آن خواسته این بود که هیچ وقت به هم دروغ نگوییم، او معتقد بود دروغ پایههای زندگی را سست می کند، راست هم می گفت پایه های زندگی که با عشق و علاقه ساخته بودیم با دروغ گفتن مسافرم روز به روز سست تر و ضعیف تر شده بود.
مسافرم فقط و فقط در مسئله مصرف مواد به من دروغ میگفت و فکر می کنم همین مسئله برای از هم پاشیدن یک زندگی کافی بود، زمانی که متوجه مصرف مسافرم شدم انگار دنیا روی سرم خراب شد، آن شب کاخ آرزوهایم به یک باره شکست، منی که کل زندگیام خلاصه شده بود به عشقی که به مسافرم داشتم و نمیخواستم باور کنم که مصرف کننده شده است.
خلاصه روزها و شب ها به سختی می گذشت و مسافرم روز به روز شکسته تر می شد و من آب شدنش را به چشم می دیدم، بارها اقدام به ترک به صورت سقوط آزاد کرد و هر بار حالش و مصرفش بدتر و بدتر می شد، تا اینکه به لطف خدای مهربانم از طریق یکی از دوستان مسافرم با کنگره ۶۰ آشنا شدیم من هیچ اعتقادی به درمان نداشتم و به شدت با خوردن OT مخالفت می کردم چون شناختی نسبت به درمان در کنگره ۶۰ نداشتم.
تقریبا ۵ ماه از درمان مسافرم می گذشت که به اصرار مسافرم برای اولین بار وارد این مکان شدم، همه چیز برایم عجیب بود خصوصا شال و پیراهن سفید که توجه مرا به خود جلب کرده بود و خلاصه با دعای آرام بخش آخر جلسه آرامشی غیر قابل وصف گرفتم و همین دعا روزنه امید را در دلم دوباره زنده کرد و باعث شد پا به پای مسافرم برای آموزش قدم بردارم و رفته رفته شوق خدمتم بیشتر و بیشتر می شد، با تمام وجود خدمت می کردم و الان در جایگاه راهنمایی قرار دارم جایگاهی که فکر میکنم شیرینترین لحظه ها را برایت رقم می زند.
هر لحظه و هر جلسه حضور داشتن در کنگره سراسر آموزش و حال خوش است کنگره ۶۰ تنها مکانی است که مرا با خودم آشتی داد، من سالها بود با خودم قهر بودم و خودم را فراموش کرده بودم ولی کنگره ۶۰ باعث شد دوباره خودم را پیدا کنم خودم را دوست داشته باشم، ارزش وجودی خودم را بدانم، آری کنگره ۶۰ بهشتی است که محبتش آغاز و پایانی ندارد، محبت و عشقی که در این مکان وجود دارد، ناب و خالص است چون منبع این عشق آقای مهندس عزیزمان هستند.
مهندسی که از خود گذشت و چیزی که دریافت کرده بود را در اختیار ما گذاشت این بستر را فراهم کردند تا ما نیز لذت رهایی و طعم خوش زندگی را بچشیم. یکی از بهترین لحظه ها حضور در لژیون سردار است، این لژیون تنها فرصتی هست که برای خودم قدم بردارم بخشیدن را به من یاد داد لژیون سردار فرصت می دهد تا کوله بارم را از معنویات پر کنم، به من یاد می دهد وابسته به مادیات نباشم بهترین جمله ای که در این لژیون یاد گرفتم و با تمام وجود درک کردم این است که استاد امین فرمودند؛ عشق به انجامها مهم می باشد، نه آرزوی داشتن ها.
آری من در این لژیون وادی چهارده را درک کردم و با چشم می بینم که چقدر همسفر و مسافر با شور و شوق می بخشند برق شادی را در چشمان تک تک عزیزان عضو لژیون سردار به وضوح می توان دید که برای بخشیدن از هم پیشی می گیرند و همه اینها لحظات خوش را برایت رقم می زند. خدایا شکر، شکر، شکر بابت حضور در کنگره ۶۰، الهی که آقای مهندس عزیزمان سالیان سال سلامت و تندرست باشند و ما از حضور ایشان بهره مند شویم. آمین یا رب العالمین.
نویسنده و تایپ و ویرایش: راهنما همسفر زهرا( لژیون یازدهم)
ارسال: همسفر فرنوش ( نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی حکیم هیدجی
- تعداد بازدید از این مطلب :
295