
نگاه غم بارت را به یاد دارم، زمانیکه عشق، با اشک فرصت میکرد تا خودش را نشان دهد، میدانم که ندیدم و نادیده گرفتم، اما، تو میدانی محبت در حصار اعتیاد بود و من از آن دور.
چه کسی میداند که چه میشود که اینگونه حالم دگرگون است؟ زمانیکه میخواهی و نمیتوانی، زمانیکه دوست داری اما توان بیانش را نداری، وقتی تنهایی و محتاج دستی گرم و همدم مهربان، اما هنگامیکه به خود مینگری نیازت را پنهان میکنی و میگویی؛ نه این چنین نیست! دلم پر میکشد که خندههای کودکانه فرزندانم، در خانه گوشم را نوازش کند، اما، الان از شنیدنش رنج میبرم، این چه حالیست؟ نمیخواهم اینگونه باشم، اما نمیتوانم و نمیدانم که چگونه؟ چه بازی خطرناک و تمام ناشدنیست، خداوندا! دستان مهربانش را میبینم و میخواهم به پاس تمام صبوریهایش دستانش را ببوسم و قدردانش باشم.
فریادهایم به گوش که میرسد؟ چگونه خود را نجات دهم؟ نمیخواهم، نمیخواهم، نمیخواهم تنها باشم، دلم تنگ میشود، برای خودم، برای تو، برای فرزندانم، برای مادرم، برای خندههای عاشقانهمان برای محبتها و آرامی زندگیمان، دلم تنگ میشود که نفسی عمیق از ته جانم بکشم و خاطراتی شیرین را تجربه کنم.
آری بیاد داری همسفرم، عزیز جانم، که چه گذشت و چگونه گذشت؟ چه خوب که گذشت... اکنون فریادهایمان بر سر یکدیگر کلام محبتی شده که باغ درونمان را نوازش میکند، خداوندا شکر تو بودی و هستی و خواهی بود که این گونه برگ زندگیام را ورق زدی، برگ نو، برگی زیبا، تا که چشمانم را به نم نم باران رحمتت باز کنی، اکنون جشن همسفر است و اولین همسفر تو هستی خدای مهربانم که در این سفر هیچ وقت تنهایم نمیگذاری، اما به محبت تو، همسفرانی دارم که در هر سفری آن میکنند که موجب خوشنودی و شادی و شعف است، تو را شکر میگوییم برای وجود همسفرانمان که اکنون نه تنها با هم مسیر هستیم بلکه هدفهایمان نیز مشترک است، برای هدفهای یکدیگر تلاش میکنیم، تا دل یکدیگر را به دست بیاوریم و پیوند محبتمان را عمیق تر کنیم، گذشت، بخشش، فرمانبرداری، عشق، نقاط مشترک زندگیمان است، که بیشتر بیاموزیم و بیشتر زندگی کنیم.
همسفرم تو را میبینم، تو را میشنوم، قدمهایت را که مایه دلگرمیست پاس میدارم، من در کنار تو از بیقراری به قرار رسیدم.
جانانم مبارکت باد این سفر عشق و محبت
نمایندگی همسفران سلمان فارسی
- تعداد بازدید از این مطلب :
2665