خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان هما هستم همسفر
واژه پهلوانی در خانواده من ناآشنا نبوده است؛ پدر من کشتیگیر هستند و در بین کشتیگیران رسمی به نام گلریزان وجود داشت، چراکه قشر کشتیگیر تقریباً قشر ضعیفی هستند و گاهی به دلیل رفتن به باشگاه دچار ورشکستگی میشدند یا اگر یکی از اعضای خانواده آنها تصادف میکرد و گرفتار حادثه ناخوشایندی میشد، کشتی گیران پیشکسوت جمع میشدند و گلریزان برپا میکردند و به همدیگر کمک میکردند. در ابتدا گلریزان، برای من این مفهوم را داشت که ما باید شرکت کنیم که شعبههای دیگری ساخته شود و انسانهای دیگری مانند ما بهسلامتی برسند، ولی بهمرور متوجه شدم که جشن گلریزان، جشن شکرگزاری است؛ شکرگزاری یعنی من هما که 41 سال دارم و مسافرم که 45 ساله است، 25 سال درگیر مصرف مواد بود، چون جواد از 14 سالگی درگیر مواد بوده است، پس امروز به شکرانه سلامتی ایشان و به آرامش رسیدن زندگیمان در این جشن شکرگزاری شرکت کنیم.
متأسفانه من از همان دوران نامزدی با اعتیاد دستوپنجه نرم کردم و همیشه شنیدهایم که اعتیاد خانمانسوز و مخرب است و من این مسئله را کاملاً درک کرده بودم، چراکه مصرف مسافرم با تریاک و شیره شروع شد و به کریستال و قرص اکس و شیشه ختم شد و من قبل از ورود به کنگره، مدت 12 سال بهصورت مداوم به دنبال راهی برای ترک مسافرم بودم و آن زمان اصلاً نمیدانستیم درمان و تعادل چه هستند؟ و تعادل و مفهوم آن را در کنگره آموزش گرفتیم. قبل از کنگره، راههای فراوانی را امتحان کردیم، بهطور مثال انواع URD، انواع کمپ، تیمارستان، خارج از کشور و هیپنوتیزم را تجربه کردیم و حتی اسم ائمه و سورههای قرآن را به قند فوت میکردیم و راهی نبود که من برای مسافرم امتحان نکرده باشم.
بهطورکلی من در زندگی بسیار کمالگرا بودم، استاد امین دریکی از سیدیها فرمودند: انسانها ماسکهای مختلفی دارند و این ماسکها چه انرژی بالایی از من گرفت، چون سعی میکردم همیشه همهچیز خوب باشد و همیشه گفتهام تنها چیزی که من را اذیت میکند این است که برای این ماسک زدنها چقدر بچههایم را اذیت میکردم، چون باید مدرسه میرفتند، کلاس ورزش میرفتند و همیشه میخواستم وانمود کنم که زندگی ما خوب است و همیشه مثل یک فنر خودم را کنترل میکردم و میگفتم همهچیز خوب است، اگر ملحفه یا مبل میسوخت فوری آن را عوض میکردم، روزهایی بود که مسافرم وسایل را پرتاب میکرد و صورت من کبود میشد، به یاد دارم که هیچوقت برای زیبایی آرایش نکردم، بلکه تنها به سبب زردی و کبودیهای صورتم آرایش میکردم.
سال 92 من از مسافرم جدا شدم و با خود گفتم؛ زندگی ما همین است و فردی که شیشه مصرف میکند، تعادل ندارد و باید از یکدیگر جدا شویم، اما چیزی که برای یک مادر بسیار سخت است اینکه فرزندانش را کنار بگذارد و این اتفاق برای من رخ داد. با خود میگفتم یا باید جواد بمیرد یا ما بمیریم. درنهایت تصمیم به جدایی گرفتم و چندان فکر نکرده بودم که آینده بچهها چه میشود؟ همان سال مسافرم به همراه مادرش وارد کنگره شده بود و آن زمان به گفته خودش، شیشه و کریستال مصرف میکرد و میگفت: راهنمایم میگفتند جواد اگر جنس این صندلی پلاستیکی یا هر چیزی است قدر آن را بدان و به تمسخر نگیر و فکر نکن مرزبانان و ایجنتها که در کنگره حضور پیدا میکنند کار وزندگی ندارند.
آن زمان مسافرم کریستال را کنار گذاشته بود ولی شیشه مصرف میکرد و متأسفانه به دلیل اینکه من در خانه حضور نداشتم، آنجا پاتوق شده بود و نهتنها نتوانسته بود درمان شود بلکه در اثر رفتوآمد با افراد مختلف و بنا به دلیلی دیگر به زندان افتاد و حکم اعدام و درنهایت پانزده سال حبس برای او تعیین شد. زمانی که این اتفاق رخ داد، خانواده مسافرم گفتند: در حال حاضر که جواد حضور ندارد شما برگرد و با بچهها زندگی کن و اینجا بازهم لطف خداوند شامل زندگی ما شد و گویی خداوند همیشه ما را میدید و مسافرم بعد از گذشت چهار سال زندانیاش به پایان رسید و به منزل برگشت.
راهنمای اول مسافرم، آقای محمود بافنده که نسبت فامیلی دوری با ما داشتند کنگره ۶۰ را به من پیشنهاد دادند و گفتند بیایید و ببینید که چه جایی است. آن جلسه، دستور جلسه نقش سیدیها در آموزش بود و من کلاً تصمیم داشتم از ایران بروم و دقیقاً به یاد دارم که روز پنجشنبه در آذرماه بود و من برای شنبه بلیت داشتم، اما به اصرار دخترم پرستو و برای اتمامحجت با پرستو، در کنگره حضور پیدا کردم و من اطلاع نداشتم که مسافرم قبل از من وارد کنگره شده است و آقای محمود روی این مسئله تأکید کرده بود که من متوجه نشوم.
در آن جلسه حالم بدتر شد، انتهای جلسه بادکنکها را میترکاندند و دست میزدند و من با خودم میگفتم برای مسخرهبازیهایشان دست و جیغ هم میزنند و بیخود نیست که درمان نمیشوند و بهقدری عصبی شده بودم که سر دخترم داد زدم، زیرا من با جلسات NA آشنا بودم و گمان میکردم کنگره هم مانند آن NGO است.
استاد امین در سی دی محرم میفرمایند: باید محرومیت بکشی که محرم شوی و این اتفاق برای من رخ داد و دوشنبه همان هفته در کنگره حضور پیدا کردم و ماندگار شدم و در زندگی که مسافرم حتی یک کارت ملی از خودش نداشت، چون همه را گرو گذاشته یا گمکرده بود و یک خانواده چهارنفره ازهمپاشیده که من احساس منت فراوان داشتم که از زندگی جدید خودم گذشتهام.
یکی از خصوصیاتی که همیشه و حتی قبل از کنگره داشتم، این بود که همیشه دوست داشتم خوب باشم یعنی در مدرسه، کلاس زبان و یکترم دانشگاه همیشه دلم میخواست خوب باشم؛ خصوصیتی که شاید از منیت من سرچشمه میگرفت، همیشه میگویم در دل تاریکیها یک نقطه روشن هست که به انسان کمک کند. کمک راهنمای من خانم زهره از من کوچکتر و نسبت به من ظریفتر بودند، سر لژیون نشسته بودم و میگفتم خدایا این خانم دیپلم دارند و من در حضور پزشکان مختلفی بودهام، ایشان چه چیزی میخواهند به من آموزش بدهند؟ ولی آقای محمود به من گفتند؛ هما فرمانبرداری کن و حقیقتاً اولین سیدی، سیدی کلسیم بود که من نوشتم و هفته بعد ارائه دادم و در دلم بسیار گلایه میکردم ولی فرمانبرداری را درک کردم و پیشنهادی که همیشه به رهجوهای خود میدهم اینکه اگر جناب مهندس دستور جلسهای با عنوان از فرمانبرداری تا فرماندهی دارند گوش کنید و فرمانبرداری به درد من خورد و فرمانده اصلی ما جناب مهندس هستند و هرچه ایشان میگویند بدون نقص است، اگر جناب مهندس بگویند که وسط اتوبان بایست، میگویم درست است و حتماً آقای مهندس میدانند که من باید چهکار کنم و خودشان قبلاً تجربه کردهاند.
وارد کنگره شدیم و به لطف خدا، مسافرم سفر بسیار خوبی داشت و از این به بعد گویی ما روی دور خوبی بودیم و بعد از گذشت چهار ماه از رهایی، هر دو در آزمون کمک راهنمایی قبول شدیم و در سفر اول عضو لژیون سردار شدیم و از آنجایی خانوادهای ورزشکار بودیم، بچهها در کنار درس ورزشکار شدند و در کشور رتبه اول را کسب کردند.
پیامی از اساتید آقای مهندس داریم که فر انسانها به آنها بازگردانده میشود و برای ما دقیقاً همینگونه بود و فَرّی که ازدستداده بودیم دومرتبه به ما برگردانده شد؛ چه ازنظر مالی و چه از این نظر که میخواستم فرزندانم باعث افتخار باشند. در کل، حس اعتماد، حس اعتمادبهنفس وزندگی متعادل به ما برگشت و مسافرم در سفر اول برای جشن همسفر یک فیش به من دادند و آن زمان عضویت در لژیون سردار با پنج میلیون تومان بود و برای اینکه ارزش پنج میلیون تومان را در آن زمان توضیح داده باشم، هر گرم طلا هفتاد هزار تومان بود یعنی با این مبلغ میشد هفتاد گرم طلا خرید.
من اصلاً متوجه نبودم لژیون سردار چیست؟ و بهدلیل اینکه بقیه استقبال میکردند میگفتم حتماً خوب است و باز همفکر میکنم فرمانبرداری به من کمک کرد و در کنگره فرمانبرداری عامل حال خوش من و لژیون سردار سکوی پرتاب من بود و حالم خوب شد، قطعاً این حال خوش را همه شما عزیزان که در اینجا حضور دارید، تجربه کردهاید. خانم زهره در مشارکت خود به زیبایی بیان کردند که در هنگام خواندن حرمت لژیون سردار، چرا آرزوی آقای مهندس را برآورده نکنیم؟ مگر کار دیگری مانده که آقای مهندس برای ما انجام دهند؟ خانواده خوب، سلامتی و همه اینها به کنار، همان D.SAP که برای ما به ارمغان آوردند و هرچه آقای مهندس میگفتند D.SAP (به دلیل کمبود آن) باید در بین اعضای کنگره مورداستفاده قرار بگیرد؛ خود من رعایت نکردم، مادربزرگم سرطان داشتند و به مادربزرگ و پدربزرگم دادم و در امان ماندند و به کرونا مبتلا نشدند. هر آمپولی که برای ریه تجویز میشود بین دو الی سه میلیون تومان هزینه دارد و به نظر من این شش میلیون تومان برای لژیون سردار یک شوخی است، چراکه هر یک از ما همسفران پسانداز داریم یا یک انگشتر کموزن داریم و به نظر من همسفران کل شعب میتوانند عضو لژیون سردار بشوند.
اگر امروز دورهم جمع شدهایم، اگر این عزیزان قبول زحمت کردند و من را دعوت کردند و پذیرایی کردند، اگر من در این مکان حضور پیدا کردم برای این است که خواستههایمان را بالاتر ببریم و به دنور شدن و پهلوانی فکر کنیم. ابتدا همسفران و مسافران در لژیون سردار باهم جلسه تشکیل میدادند و آقای زرکش؛ دیدهبان کنگره ۶۰ و آقای سلیمانی در جلسه صحبت میکردند، ایشان عنوان کردند که وقتی دین اسلام میگوید چیزی برای شما ثواب دارد، یعنی مفید است و این صحبت کمک بزرگی به من کرد که با دین خودم آشتیکنم، زیرا ایمان خود را ازدستداده بودم. به یاد دارم زمانی که 22 ساله بود و میخواستم به زیارتخانه خدا مشرف شوم به من گفته بودند اولین مرتبه که خانه خدا را ببینی آرزویت برآورده میشود، به همین دلیل به مکه رفتم و اصلاً متوجه نشدم دوهفتهای که در مدینه بودیم چگونه گذشت و دائم به مادربزرگم میگفتم من ماشین بگیرم و به مکه بروم، اما بعدازآن هیچ اتفاقی نیفتاد و اینیک ماه که من در خانه نبودم اوضاع بدتر شد. همیشه میگفتند امام رضا را به جان جوادش قسم بده و من میگفتم یا امام رضا! جواد من همنام فرزند شماست ولی (به دلیل اینکه نتیجه نمیگرفتم) باورهایم تغییر کرد و باورم به مکه هم از بین رفت، درصورتیکه من کسی بودم که امکان نداشت نمازم در اول وقت خوانده نشود ولی نماز و یاسینخواندن از دست رفت، چون طرز فکرم اشتباه بود و در کنگره آموختم که اگر دعا میکنی باید تلاش و کوشش هم داشته باشی.
مسافرم در سفر اول روزهای سختی داشت و اینک که به یاد میآورم واقعاً برایم خندهدار است و خدا را شکر که با آموزشهای کنگره به مرحلهای میرسیم که یادآوری مشکلات و سختیهای گذشته برایمان مضحک و خندهدار است و آقای مهندس ما را بسیار قوی پرورش دادند. همه اینها گذشت و این سفر تمام شد؛ با خودم گفتم واقعاً من نمیخواهم این حال خوش را به نفر بعد بدهم؟ چه تضمینی وجود دارد که پسر من در آینده معتاد نمیشود؟ دختر من عقد کرده است؛ از کجا مطمئن باشم که دامادم قرار نیست گرفتار اعتیاد شود؟ بنابراین اگر آقای مهندس گلریزان را قرار دادهاند، درواقع به خودمان برمیگردد. من در تمام مشارکتهای خودم مطرح کردهام که من تهران بودم و پسرم همراه پسرعمویش با سرعت 180 کیلومتر تصادف کردند و هیچ اتفاقی برایشان نیفتاد. اگر این معجزه نیست پس چیست؟ خواهر من یک شال را به قیمت چهارصد هزار تومان میخرد و من همان شال را صد هزار تومان میخرم؛ من که میدانم از کجا نشأت میگیرد، من که میدانم همه اینها برکت کنگره است. حاضرم به کلامالله قسم بخورم که همین گلریزان و پولهایی که برای کنگره پرداخت میکنیم به زندگی خودمان برمیگردد و حتماً این اتفاق رخ میدهد که بناهای جدید انجام میشود، ولی من میگویم که یک معامله باخدا میکنیم؛ بسمالله. شش میلیون تومان بدهی، هفت برابر میشود، پنجاه میلیون تومان و پانصد میلیون و یک میلیارد و با این تورمی که اکنون ایجادشده، قبلاً هرکسی یک زمین داشت که مثلاً دویست میلیون قیمت داشت و با این تورم، زمینها و طلاها و پساندازهایمان بالای ده میلیون است و اصلاً شش میلیون شوخی است. مسافر بعضی از رهجوهایم، پاکبان هستند و با حقوق سه میلیون و پانصد هزار تومان عضو لژیون سردار شدند و من یک روزبه ایجنت شعبه خانم زهره گفتم؛ واقعاً اینها خوب هستند؟! چطور توانسته با سه میلیون و پانصد تومان عضو لژیون سردار بشود؟ همیشه رهجوی بنده خانم معصومه میگوید؛ من یک بستنی هم که برای بچهام میخرم یادداشت میکنم، ولی برای سبد کنگره ده هزار تومان به محمد میدهم و ده هزار تومان برای خودم میگذارم.
نمیدانم چه قصه و داستانی است که افرادی که ازنظر مالی وضعیت خوبی ندارند این قضیه را بهتر درک میکنند و فکر کنم همان داستان محرم بودن آقای امین است و من متوجه نمیشوم؛ من معتقدم که حتی یک کمک راهنما میتواند از رهجوهای خود آموزش بگیرد و من خودم را مثال میزنم که از موبایل خودم و از ماشینی که قرار بود برای پسرم بخرم گذشتم، ولی کسی که از نان شب بچههای خود میگذرد واقعاً ارزشش بالاتر است، یعنی همان شش میلیون تومان او از زمین هفتمیلیاردی من بسیار ارزشمندتر است؛ آیا من به آن درجه رسیدهام که شب بتوانم نان و ماست بخورم و عضو لژیون سردار بشوم؟ تفاوت بسیار زیادی بین من هما و معصومه وجود دارد؛ اینطور نیست که شش میلیون پرداخت کنی و دورهم بنشینیم و استاد و نگهبان و ایجنت و مرزبان باشد؛ واقعاً این دین به گردن ماست. چقدر ما گوسفند نذر امام رضا کردیم؟ چقدر نذر کردیم؟ مگر من هما اینجا به حال خوش نرسیدم؟ من همیشه به پدر و مادرم میگویم؛ من دختر اول شما و عزیزدردانه شما هستم، چرا شما جای دیگر نذر میکنید؟ مگر نمیبینید که حال من خوب است و میگویید خوشحال هستید که زندگی من سامان گرفته است؟ پس ببینید دختر شما این حال خوش را از کجا دارد؟
این مسئولیت نهتنها برای خود ماست بلکه در قوموخویش و دوستان البته اگر پذیرش داشته باشند، چون آقای مهندس میفرمایند ما گدا نیستیم و ایشان به پول هیچکدام از ما احتیاج ندارند و هر کاری انجام میدهیم هزاران برابرش به خودمان برمیگردد.
از جایگاه کمک راهنمایی عرض میکنم؛ من کمک راهنما میتوانم این حس را ایجاد کنم و میتوانم این حال خوش را به رهجو القا کنم درصورتیکه خودم انجام داده باشم، زیرا اگر انجام داده باشم رهجو بهخوبی حس میکند ولی اگر انجام نداده باشم تأثیری در رهجو ندارد؛ مگر من میتوانم اگر سیدی ننویسم به شما بگویم سیدی بنویس! مگر آقای مهندس در سیدی قالب عنوان نکردند که تمام رهجوها شبیه کمک راهنماهایشان میشوند؟
فرصت زیادی تا گلریزان نمانده است و گلریزان 15 آبان ماه است و امیدوارم که من هم از شما آموزش بگیرم و مطالب جدیدی از مشارکتهای شما بیاموزم و دستپر به مشهد بازگردم.
از اینکه به صحبتهای من توجه کردید متشکرم.
مشارکت همسفر سمانه:
زمانی که با مفهوم لژیون سردار آشنا شدم در سفر اول بودم و به من اجازه ندادند در این لژیون عضو شوم، در اینیک سال بسیار تلاش کردم که بتوانم پساندازی برای عضویت در لژیون سردار داشته باشم، با توجه به اینکه من هیچ درآمدی نداشتم و همیشه میگفتم؛ خدایا من درآمدی ندارم، چگونه میتوانم عضو لژیون شوم؟ اما به شکر خدا پولی تهیه شد که مقداری از آن کم بود و من دوست داشتم همه مبلغ خود را همزمان پرداخت کنم و یک وام با مبلغ پایین ثبتنام کرده بودم و دیشب به من اعلام کردند که وام به نام شما قرعهکشی شده است. احساس کردم خداوند صدای من را شنید و این موضوع باعث شد قدر مکانی که در آن حضور دارم را بیشتر بدانم، من زنده شدن مسافرم را در این مکان با چشم دیدم، توان دنور و پهلوان شدن را ندارم، اما شش میلیون تومان را با تمام وجود پرداخت میکنم و از این بابت بسیار خوشحال هستم که میتوانم در این عمل سهیم باشم، خداوند را شاکرم که صدای من را شنید و توانستم عضو لژیون سردار شوم، امیدوارم با تصویرسازی در ذهن بتوانم یک روزی در جایگاه دنور و پهلوانی نیز قرار بگیرم.
مشارکت همسفر نیره (پیشکسوت):
دستور جلسه گلریزان است و همه ما میدانیم گلریزان، یعنی یک تأمین مالی که توسط جمعی برای یک مجموعهای انجام میشود، حتی در تلویزیون برای آزادی زندانیان نیز این موضوع را مشاهده کردهایم، اما من فکر میکنم هیچ مجموعهای نباشد که این مبالغ بالا را با عشق پرداخت کنند، شاید فردی وضعیت مالی خوبی نداشته باشد اما اینقدر عاشق است و در کنگره آموزش گرفته که میتواند این مبلغ را پرداخت کند. دیشب با خود فکر میکردم که واقعاً جای تفکر دارد؛ هر یک از ما باوجود مصرفکنندهای که در زندگی داشتیم و باعث شده بود تمام آبرو و شخصیت خود را از دست بدهیم و هیچ کجا در جامعه آنها را قبول نمیکردند که شاید بسیاری از شما عزیزان همانند من وضعیت مالی زندگیتان زیر صفر آمده باشد، اما اکنون جای تفکر دارد که چگونه ما در حال حاضر با این وضع اقتصادی امورات خود را طی میکنیم و علاوه بر آن میتوانیم با پسانداز عضو لژیون سردار، دنور یا پهلوان شویم؟! ما نمیتوانیم بگوییم شخصی که در جایگاه دنوری قرارگرفته است از وضعیت مالی خوبی برخوردار است، مسافر من سال گذشته تصمیم گرفتند دنور شوند و من هیچ مخالفتی با ایشان نداشتم، اما به فکر کارهای دیگری که در زندگی قصد و نیت انجام آن را داشتیم نیز افتادم، زمانی که تفکر کنیم متوجه میشویم واقعاً کنگره برای ما سنگ تمام گذاشته است، اگر مسافرِ من که در نقطه زیر صفر بود توانست با تلاش به این نقطه برسد از آموزشهای کنگره و امیدی است که جناب مهندس در تکتک سیدیهای خود به ما میدهند، بنابراین من نمیتوانم چشم خود را ببندم و عبور کنم؛ ما بعضی مواقع بازی در آگاهی داریم و بعضی مواقع بازی در ناآگاهی که قرار داشتن من در ناآگاهی یک موضوع دیگری است، اما زمانی که من آگاه هستم و میدانم چه خدمتی به من شده است که حتی آیندگان من نیز میتوانند از آن بهره ببرند و بهعلاوه دانشگاهی برای فرزندان آینده ما تأسیس میشود، اگر ساده از کنار این قضیه رد شویم هیچگاه حال خوش را دریافت نمیکنیم. هنر واقعی و انفاق از شخصی است که از نداشتنهای خود میبخشد، فردی که از مال برخوردار است درواقع زکات مال خود را پرداخت میکند و به نظر من هر دو مورد از گذشت و بخشش سرچشمه میگیرد و این گذشت و بخشش، ظرفیت من را تأمین میکند. جناب مهندس و جناب امین داستانی را در سیدیهای خود مطرح میکنند که اواخر قرونوسطا و اوایل رنسانس، بهشت را به مردم میفروختند، در این میان یک فرد آگاه و دانا مطرح میکند که من کل جهنم را خریدم و شما لازم نیست هرکدام بهشت را بخرید. اگر تفکر کنیم به نظر من آن واقعه گذشته، اینک به وقوع پیوسته است و اگر تکتک ما مبلغی را پرداخت میکنیم واقعاً گوشهای از بهشت را خریداری میکنیم، چراکه در قبال این بخشش از حال خوش برخوردار میشویم، به فرمایش خانم زهره عزیز، انشاءالله بتوانیم امسال مبلغی بیشتر از سال گذشته پرداخت کنیم و اگر خواسته داشته باشم قطعاً خداوند به ما کمک خواهد کرد.
مشارکت کمک راهنما تازه واردین همسفر مژگان:
خانم همای عزیز برای دومینمرتبه است که سخنان شمارا میشنوم و اشک به من اختیار نمیدهد، همیشه سخن شما از دل برمیآید و لاجرم بر دل مینشیند، ممنون که بزرگواری کردید و تشریف آوردید، زمانی که برای اولین مرتبه شمارا دیدم برداشتی در ذهن من ایجاد شد و من درک بسیار بالایی از جهانبینی در کنگره را در شما دیدم.
جهانبینی و DST در کنگره، DST در مقدار دارویی که مسافران ما مصرف میکنند و درک جهانبینی در ما که بهصورت ذرهذره افزایش پیدا میکند؛ از قانون سبد یازدهم آغاز میشود و به بالاتر میرسد، هراندازه ترس ما کمتر باشد جهانبینی ما بالاتر میرود و همچنین ایمان و اعتقاد ما نسبت به سریعالحساب بودن و روزی دهنده بودن خداوند بالا میرود. به نظر من گلریزان یک محک است که من با خودم صادق باشم و متوجه شوم چه مقدار جهانبینی کارکردهام و چه اندازه میتوانم جلو بروم و چند مَرده حلاج هستم؟ اگر راهنمایی هستم که به این مکان مقدس و شالهای سفید اعتقاددارم، به اینکه هر چیزی را فقط یکمرتبه از خداوند میخواهم و ایماندارم که خداوند میبیند و حاجت من را برآورده میکند. زمان محک زدن در ماه آبان است، کسانی که میخواهند پایشان را جا پای ما بگذارند، رهجویان، تازه واردین و همچنین بقیه عزیزانی که اذن ورودشان به این مکان صادر نشده، امیدوارم که همه خوش بدرخشید، انشاءالله که نمایندگی سلمان فارسی امسال نیز به لطف و عنایت خداوند و باوجود پهلوانانی همچون خانم زهره عزیز و خانم فاطمه عزیز، خوش میدرخشد و انشاءالله که ورود شما، شروعی باشد برای اینکه ما نیز بتوانیم در کنار شما حرکت کنیم.
مشارکت همسفر زهرا:
حدود سه سال بود که بسیار دوست داشتم با پسانداز خودم عضو لژیون سردار شوم، بعد از دوره مرزبانی توانستم بهعنوان عضو افتخاری در این لژیون شرکت کنم و زمانی که مشارکتهای اعضا و آن حسهای ناب را مشاهده کردم، بسیار دوست داشتم که عضو دائمی این لژیون باشم و از آموزشهای آن بهرهمند شوم، همیشه با خودم کلنجار میرفتم که بعد از طی دوره مرزبانی چهکار کنم؟ گلریزان سال گذشته مسافرم حدود یک سال و نیم بیکار بود و درآمدی نداشت که من بتوانم عضو لژیون سردار شوم، اما خودش عضو این لژیون شد و قسط اول آن را پرداخت کرد، یک وام قرضالحسنه در حدود یکمیلیون تومان داشتیم و من با اشک این خواسته را از مسافرم داشتم که من نیز عضو لژیون سردار شوم، با هر سختی بود قسط اول را پرداخت کردم، ولی بعد از جشن گلریزان نیروهای بازدارنده به سراغ من آمد که این مقدار بخشش کافی است و تو شرایط پرداخت بقیه مبلغ را نداری، هنوز دو ماه نگذشته بود که چندین برابر آن مبلغ به زندگی ما برگشت و مسافرم بعد از سالها به آرزویش رسید و توانست رستوران خود را تأسیس کند و معجزههای کنگره برای ما نمایان شد؛ ما فقط یکسوم از مبلغ لژیون سردار را پرداخت کرده بودیم، اما چندین برابر آن به زندگی ما برگشته بود و من خدا را شاکرم که با کنگره آشنا شدم و حس زیبای بخشش را در این مکان مقدس دریافت کردم، شاید در گذشته نیز بسیار بخشیده بودم اما این حس زیبا را هیچ کجای دیگر لمس نکرده بودم و با خود میگویم؛ باید هرسال بیشتر از سال گذشته به کنگره ببخشی.
مشارکت کمک راهنما همسفر فاطمه الف:
به عزیزانی که توانستند به نیروهای بازدارنده که با بخشش آنها مقابله میکرد، غلبه نمایند و تصمیم گرفتند عضو لژیون سردار شوند تبریک عرض میکنم و به آنها خوشآمد میگویم، خانم هما بسیار زیبا در مورد محرم شدن صحبت کردید و اینکه انسان تا به یک مسئلهای محرم نشود، آن اتفاق برایش نمیافتد، شاید شخصی که وارد کنگره میشود بگوید: مگر برای رسیدن به صفت زیبای بخشیدن نیز انسان باید محرم شود؟ بله هیچچیز را آسان به انسان تقدیم نمیکنند، شاید شعبه سلمان فارسی ششصد نفر جمعیت داشته باشد، اما چند نفر عضو لژیون سردار هستند؟! افرادی عضو این لژیون میشوند که محرم باشند و درد و سختی را متحمل شدند، درد و سختی که انسان را به صفت بخشش برساند.
بیشتر اوقات در زندگی ما در حال امتحان الهی هستیم، در لژیون زمانی که برای رهجویانم مشکلی پیش میآید به آنها میگویم چه سیدی را گوش دهند و مبلغی را نیز نذر سبد کنگره کنند و زمانی که این کار را انجام میدهند به آنها میگویم؛ در گوشه ذهن خود عضو شدن در لژیون سردار را قرار دهید و این نقطه تفکر را در آنها به وجود میآورم که در حال امتحان هستید. از رهجوی خانم هما در مصاحبه ایشان بسیار آموزش گرفتم که گفته بود با پنجاههزار تومان میخواهم عضو لژیون سردار شوم و این برای من الگو و درسی شد که من نیز میتوانم دنور شوم، فقط کافی است به آن ایمان و باور قلبی برسم، ثروت در کائنات گسترده است و فقط به ظرفیت من در قدرت بخشش بستگی دارد و با درد و رنجی که میکشم، حس بخشش را دریافت کنم.
زمانی که من تصمیم میگیرم ببخشم، موعد پرداخت آن هزاران مشکل ممکن است به وجود بیاید اما اگر پا روی نیروهای بازدارنده بگذارم، از خزانه الهی و از جایی که حتی به فکر خطور نمیکند، فراهم میشود و در اینجا است که متوجه میشوم؛ من در ذهنم اولویتهای دیگری را گذاشته بودم و با این امتحانات متوجه شدم که از اولویتهای دیگر بگذرم و به اصل مکانی دست پیدا کنم که ازآنجا انرژی میگیرم و به آرامش میرسم، اما به گسترش آن اهمیت نمیدهم، ما انسانهای بسیاری را میشناسیم که به آموزشهای کنگره نیازمند هستند، آیا کاری انجام میدهیم که آنها نیز از این آموزش و آرامش بهرهمند شوند؟ آیا اندازه یک پول آجر گذشت میکنیم؟ اگر گذشت کردیم دینی بر گردن ما نیست، اما اگر به این مکان آمدیم و حتی محرم نیز شدیم و بخشش نکردیم، آن دین را باید روزی پرداخت کنیم.
مشارکت پهلوان همسفر زهره توکلی:
به خانم هما خوشآمد میگویم، به این موضوع فکر میکردم که عزیزانی مثل خانم هما که در جایگاه پهلوانی قرار میگیرند و به شهری مثل اصفهان میآیند، هزینه بسیاری باید پرداخت کنند و شرایط سختی را تحمل نمایند، این عزیزان میتوانستند این تفکر را داشته باشند که این مبالغ بسیار را به کنگره پرداخت کنند و در شعبه خودشان بمانند، ولی چرا این کار را انجام میدهند؟ به این دلیل که دوست دارند حال خوشی را که به دست آوردهاند را به تکتک ما القا نمایند و این خودش یعنی بخشش در بخشش! یعنی عمل کردن به جمله استاد امین که میفرمایند:" مهم نیست که مانند ستارهها بدرخشیم، مهم این است که به دیگران نیز کمک کنیم که آنها نیز مانند ستارگان بدرخشند."
رهجویان شعبه سلمان فارسی همیشه در بیداری حرکت کردهاند، اما انشااالله امسال بیدارتر و هوشیارتر از گذشته بتوانیم حرکت کنیم و با تمام توان در گلریزان امسال شرکت کنیم؛ خواسته دنور شدن در عزیزانی که تصمیم به این امر مهم گرفتهاند بسیار تحسینبرانگیز و به معنای بیدار شدن ما است، این شور نیست؛ شعور است.
همسفر هما گفتند: شش میلیون برای من شوخی است و من میگویم برای من پانصد میلیون تومان شوخی است، آنقدر از کنگره دریافت کردیم که هر چه پرداخت کنیم هیچگاه حساب ما با کنگره صفر نمیشود، اما اگر با تمام توانمان حرکت کنیم بسیار زیبا میشود، در دل تمام کسانی که در کنگره با بیداری حرکت میکنند و با کنگره محرم شدهاند و میدانند کنگره کجاست؛ جنگ است! بین نیروهای مثبت و منفی جنگ است، این جنگ شیرینی است و باید از خداوند بخواهیم که تا زمان جشن گلریزان نیروهای مثبت بر نیروهای منفی غلبه کنند و حد و توان ما را نیروهای مثبت مشخص نمایند.
آقای زرکش در جواب سؤال فردی گفتند: زمانی که در جشن گلریزان قرار میگیریم، گویی خداوند یک گاوصندوق پر از طلا، جواهر و حس خوب به تکتک ما میدهد، مهم این است که من تا آن روز رمز این گاوصندوق را صحیح بزنم، بهعنوانمثال؛ اگر توان من صد میلیون تومان است و من پنجاه میلیون بپردازم، نمیتوانم به حس و حال واقعی دست پیدا کنم و اگر توان من صد میلیون است و من دویست میلیون پرداخت کنم باز آن حس واقعی پیدا نمیکنم، رمز گاوصندوق را اگر عددی بالا یا پایین بزنیم به نتیجه درست دست پیدا نخواهیم کرد، به همین دلیل است که قبل از جشن گلریزان جلساتی برگزار میشود که هرکدام از ما با آگاهی توان خود را بسنجیم و در آن روز رمز واقعی را بزنیم و بتوانیم به آن حال خوش برسیم.
در قشم با خانم هما و خانواده محترمشان آشنا شدم، زمانی که گفتند ما قطعه زمینی را به کنگره اهدا کردیم، به آقای مهندس گفتم: به آنها ارث رسیده است و از ارث گذشتن آسان است، اما زمانی که در ادامه با ایشان آشنا شدم، متوجه شدم دردهایی که ایشان متحمل شدند، شاید من ندیدهام، دو سال جدایی و تنها گذاشتن دو فرزند بسیار دشوار است، اما چیزی که بسیار زیبا است؛ به همان مقدار که در تاریکی فرورفتهاند و سختیکشیدهاند، در حال حاضر پتانسیل آن را دارند که به همان اندازه وارد روشنایی شوند، چیزی که مهم است اینکه خواستند و به ریسمان کنگره چنگ زدند و کنگره آنها را آرامآرام به روشنایی رساند، به ایشان تبریک میگویم و بسیار تشکر میکنم که در جمع ما حضور پیدا کردند.
مشارکت همسفر شهلا:
اگر عاشقانه هوای یار داری، اگر مخلصانه گرفتار یاری اگر آبرو میگذاری به پایش، یقیناًیقیناً خریدار یاری
همیشه یک سؤال برای من پیش میآمد که چرا امام حسین گفتند: آیا کسی هست مرا یاری کند؟ ائمه که چنین جایگاهی نزد خداوند دارند بهآسانی میتوانستند از نیروهای غیبی استفاده کنند! مدتی قبل با مسافرم صحبت میکردم و میگفتم: چرا امام حسین با این جایگاه از دیگران کمک میخواهد؟ بسیار زیبا به من جواب دادند که این صحبت امام حسین مانند تمثیلهای جناب آقای مهندس است، در عمق جملات این است که از ما دعوت میکند به خودمان کمک کنیم و در معنای جملات امام حسین نیز همین کمک به خود نهفته است و اکنون اگر جناب آقای مهندس این توصیه را به تکتک ما میکنند که کمک کنید، شاید الآن نیاز است که من به خودم کمک کنم و بسیار برای من جالب بود که اگر من وارد لژیون سردار شدم و انرژی میگیرم، در رأس به خودم کمک میکنم و بسیار دوست داشتم بهعنوان پهلوان اعلام حضور کنم و انشااالله بهزودی این کار را انجام میدهم، اما الآن در این جایگاه قرار گرفتم که دنور بودن خودم را اعلام کنم.
مشارکت کمک راهنما همسفر مریم.ص:
خانم هما عزیز آنقدر زیبا صحبت کردید که جایی برای صبحت کردن نمانده است، با صحبتهای شما برای تصمیم خودم بین سردار تا دنور شدن مصممتر شدم، همیشه حسابگرانه حساب میکردم و میگفتم: تو شرایط دنور شدن را نداری، قسط پرداخت میکنی، اما هرچه به گلریزان نزدیک میشویم، مصممتر میشوم که من باید عاشقانه فکر کنم و امیدوارم بتوانم روی نفسم پا بگذارم، در مورد این صحبت شما؛ واقعاً من بهعنوان راهنما میتوانم تأثیر بسیاری بر رهجوهایم داشته باشم و این حسابگرانه بودن من روی رهجوهایم تأثیر گذاشته است و زمانی که به آنها پیشنهاد لژیون سردار را میدهم، میبینم آنها هم محاسبه میکنند و صحبتهای شما به من کمک کرد خودم عاشقانه حرکت کنم که رهجوهایم نیز عاشقانه حرکت کنند، جشن گلریزان یک جشن شکرگزاری برای حال خوب من است، از یک مردهای که هیچ امیدی به زندگی نداشت و پدر و برادرش وارد اعتیاد شده بودند، اکنون خدمتگزار کنگره شده و حال خوبی دارد، زمانی که وارد کنگره میشوم، مقدس بودن این مکان را با تمام وجود حس میکنم که خدا چه مقدار به من نزدیک است و من را دوست دارد، اگر من بتوانم در آن دانشگاهی که در حال ساخت است، جز یکی از کوچکترین خدمتگزاران باشم، شاید پول من بهاندازه یک آجر آن دانشگاه هم نشود، ولی همینکه من و بچههای من و بچههای دیگران در آرامش هستند و از اعتیاد آموزش میگیرند، بسیار لذتبخش است و این عمل؛ عمل مقدسی میشود، انشاالله که بتوانم در لژیون سردار بمانم.
مشارکت همسفر سمانه از شعبه مبارکه:
از کودکی دوست داشتم کمک کنم و همیشه خیالبافی میکردم که امکان دارد من آنقدر ثروت داشته باشم که بتوانم ببخشم؟ از خداوند خواستهام اگر به من ثروتی میدهد، اول قدرت ببخش آن را به من عطا کند که من طمع نکنم، خداوند کنگره را سرِ راه من قرارداد، اول به من کمک شد و اکنون من باید کمک کنم، خدا را شاکرم پدرم دو سال من را عضو لژیون سردار کردند و من قصد داشتم از خودم ببخشم که بتوانم حال خوش بیشتری کسب کنم، با خودم فکر میکردم من که عضو لژیون سردار هستم چرا دنور نشوم؟ و تصویرسازی میکردم من نیز بتوانم دنور شوم، بعد از مدتی به من کاری پیشنهاد شد و من بسیار خوشحال شدم اما متأسفانه همسرم قبول نکردند و من بسیار ناراحت شدم، من فقط در این فکر بودم که اگر حقوقی داشته باشم، میتوانم دنور شوم و به کمک راهنمایم گفتم: به من پیشنهاد کار شد ولی همسرم قبول نکردند و از اینکه نتوانستم دنور شوم بسیار ناراحت هستم، بااینکه من بسیار شکرگزاری کردم و حتی به خاطر خواستهای که داشتم جملات تأکیدی برای دنور شدن مینوشتم که میگویند بزرگترین قسم خداوند قلم است، بنویسید تا اتفاق بیفتد، ایشان به من گفتند: سمانه شاید قسمت نبوده است که تو از این طریق دنور شوی، شاید به یک شکل دیگر باید دنور شوی، انشااالله این اتفاق می افتد.
پدرم در آکادمی ما را با پهلوانی مادرم غافلگیر کردند و جناب آقای مهندس فرمودند مشارکت کنید، من نمیدانستم چه بگویم آنقدر هیجان داشتم و اشک شوق میریختم که فقط توانستم یک تشکر کوچک کنم، آن لحظه نتوانستم از آرزوی دنوری خودم بگویم اما خدا را شکر خواهرم اعلام کرد که انشااالله ما نیز سال دیگر دنور شویم و چند ثانیه بعد آرزوی ما برآورده شد؛ ما باید بدانیم وعده خداوند دروغ نیست، پدر من همان لحظه دنور شدن ما را اعلام کردند و از همینجا دستشان را میبوسم، امیدوارم سال آینده از ثروت خودم ببخشم.
مشارکت کمک راهنما تازه واردین همسفر زهره:
خدمت خانم هما عزیز خیرمقدم میگویم، بسیار صحبتهای شما دلنشین بود، تجربههای زیبایی بود و این تجربهها را ما نیز در زندگی خود تجربه کردهایم و حس و حال شمارا میدانیم، پهلوانی خانم زهره عزیز را تبریک میگویم، زمانی که خانم زهره عزیز را در جایگاه خدمت میبینم حس تزکیه و پالایش به من دست میدهد و به همین خاطر است که توانستند در جایگاههای بالا بدرخشند و حس زیبای خود را به ما انتقال دهند. من زمانی که برای اولین بار وارد لژیون سردار شدم، حس آن را درک نکردم و فقط دوست داشتم به من بگویند: عضو لژیون سردار هستی و این برای من بسیار مهم بود، اما چیزی که در لژیون سردار مهم میشود، آن تجربه و حس زیبایی است که باید خودت کسب کنی، به نظر من القاءِ حس خوب صحیح است اما تجربه کردن آن حس، بسیار زیباتر است و اینجا سرشار از انرژی و حس پاک است که قابلمقایسه با هیچ لژیونی نیست و اینکه به بچهها اجازه داده میشود بهعنوان مهمان در جلسه لژیون سردار حضور پیدا کنند، کمک بسیار خوبی میکند که بتوانند بگذرند و ببخشند، جناب آقای مهندس در سی دی حلقههای حیات میفرمایند: دنیا کاروانسرا است، ما میآییم و میرویم مثل قبل از ما که آمدند و رفتند؛ اما من باید چه چیزی از خودم بهجا بگذارم؟ آیا چیزی دارم که بهجا بگذارم؟ من امسال نیت کردم با هر شرایطی که هست خودم عضو لژیون سردار شوم و از مسافرم مبلغی دریافت نکنم و از این بابت سختیهایش را پذیرفتم، در این مکان چیزهایی وجود دارد که هیچ کجا نتوانستند به من بدهند، اینجا مسافرم را به من برگرداند.
مشارکت ایجنت محترم همسفر لیلا:
خیرمقدم خدمت خانم هما عزیز، تبریک عرض میکنم به جهت شال خوشرنگی که دریافت کردید، به خانم زهره عزیز به جهت اولین پهلوان شعبه سلمان تبریک عرض میکنم. اگر از تجربه خود بخواهم بگویم من قبل از اینکه پرداختی کنم، دریافت کردم؛ بزرگترین دغدغه من در زمان مصرف مسافرم این بود که دخترم در زمان بزرگ شدن و به مدرسه رفتن متوجه اعتیاد پدر خود شود و دختر یک مصرفکننده نامبرده شود، آن زمان بزرگترین دغدغه من بهآسانی انجام شد و مسافرم به رهایی رسید، چیزی که از کنگره دریافت کردم این بود که اینجا قطعهای از بهشت است که اگر انسان آموزشهای خود را کاربردی کند به هر آنچه در زندگی و در دورههای متفاوت حیاتش بخواهد، میرسد و من به این صحبتها ایماندارم، من نیز همانند شما اولین جایی که آمدم کنگره نبوده است و فراز و نشیب بسیاری را دیدم و به گفته استاد امین؛ معمولاً آخرین مکان کنگره است.
آقای مهندس دریکی از صحبتهای خود فرمودند: حساب همه شما با کنگره صفر است و هیچکس بدهی ندارد و زمانی که تکلیف همه را مشخص کردند در ادامه فرمودند: گویی من که نگهبان کنگره60 هستم هنوز معتقد هستم که به کنگره بدهکارم و هر آنچه گذاشتم، کم است، من نیز تصمیم گرفتم در راه آقای مهندس چه ازلحاظ مالی و چه جانی قدم بردارم. افرادی پرسیدند حد و اندازه این بخشش چقدر است؟ استاد امین فرمودند: بهاندازهای ببخشید که جیب شما احساس کند، من در شعبه آکادمی لژیونی داشتم که اواخر سال ۹۷ لژیون را تحویل دادم، در گلریزان آن سال چند نفر از رهجوهای من عضو لژیون سردار شدند، یکی از رهجوهایم که من میدانستم حتی برای خرید نان بربری در مضیقه بودند به من گفت: خجالت میکشم که مبلغ ۶۰ هزار تومان اعلام کنم، من به ایشان گفتم ۶۰ هزار تومان شما بسیار ارزشمندتر از شش میلیون تومان است زیرا من بهشخصه از لقمه غذا خود برای کمک نگذشتم، بنابراین بهاندازهای ببخشیم که استاد جهانبینی ما میگوید؛ بهاندازهای که جیب شما احساس کند چیزی کم شده و سپس تلاش کنید چند برابر جایگزین نمایید.
بچههای لژیون سردار فقط وظیفه نشستن روی این صندلی را ندارند بلکه هدف این است که ما این حس و موجی که اینجا تولید میشود را تکثیرکنیم و وظیفه افرادِ عضو لژیون سردار، دنور یا پهلوان این است که حس و حال خود را به دیگران منتقل و تکثیر کنند، گاهی افراد نمیدانند این پرداختیها برای چه است و خود من زمانی که به کنگره آمدم اصلاً به این فکر نمیکردم صندلی که روی آن نشستم هزینه دارد، چای، لیوان یکبارمصرف، قند، آب و برق... هزینه دارد، آن زمان هدف جناب مهندس توسعه شعب بود اما الآن هدف ایشان دانشگاه است، ما شعبهای در فرهنگسرا داشتیم که به جهت افزایش اجاره ما را با ۳۰۰ نفر بیرون کردند که ما در سرمای پارک طالقانی آموزشها را برقرار میکردیم و آقای مهندس اعلام کردند هر شعبهای که از خود مکانی ندارد و نمیتواند اجاره بدهد باید تعطیل شود یا خودتان هزینه آن را پرداخت کنید. مسافر من به آقای زرکش گفتند: در آکادمی جایی برای خدمت نیست و ایشان گفتند: به شعبههای دیگر بروید یا شعبه تأسیس کنید و ما برای پیدا کردن خدمت به شعبههای دیگر رفتیم، من خواهش میکنم جهانیشدن کنگره را انتقال دهید، زمانی که آقای ویلیام در امریکا میفرمایند: من با ۴۵ سال خدمت در تحقیقات برای درمان اعتیاد امروز اعلام میکنم که قلب تپنده درمان اعتیاد در جهان؛ در تهران میتپد، آقای مهندس نیز قلبش میتپد که این آموزش را جهانی کند تا در تمام دنیا سیبری، استوا و هر قسمتی از دنیا یک کودک همانند فرزند من این شرم را نداشته باشد که پدر من یک مصرفکننده است.
تایپ: گروه سایت همسفران سلمان فارسی
ویرایش: همسفر سمیه لژیون2
تنظیم و ارسال: همسفر فاطمه لژیون 11
نمایندگی همسفران سلمان فارسی
- تعداد بازدید از این مطلب :
3823