جلسه پنجم از دوره هفتاد و دوم کارگاههای آموزشی عمومی نمایندگی حکیم هیدجی با استادی پیشکسوت راهنمای محترم مسافر حمید، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر حمزه با دستور جلسه «بنیان کنگره ۶۰ » روز پنجشنبه ٢٠ آذر ١۴٠۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد: سلام دوستان حمید هستم یک مسافر
دوستان سابق کم شده و چهرههای جدید را کمتر میشناسم؛ چه در قسمت همسفران و چه در قسمت مسافران. اما در رابطه با دستور جلسه، همه ما میدانیم که بنیان کنگره ۶۰ جناب آقای مهندس دژاکام هستند، و ۱۴ آذر که تولد ایشان است، به عنوان روز بنیان و هفتهی بنیان نامگذاری شده. من تولد و رهایی و آزادی آقای مهندس را به خانوادهی محترم ایشان، به تمام اعضای کنگره ۶۰ و به خودم تبریک میگویم. به آقا منصور هم میگفتم کمی دلتنگ بودم؛ دلتنگ بچهها. اما خدا را شکر امروز که آمدم، شاید این انرژی کنگره باشد که بتواند از دلتنگی من کم کند.
زمانی که من وارد کنگره شدم، کنگره ۶۰ اینقدر گسترده نبود؛ نه شعباتش، نه نفراتش و نه قوانینش. قوانین کامل نبود، دستورجلسات بعدها اصلاح شد و تغییر کرد. اما چیزی که میخواهم همین ابتدا بگویم این است که این رشد چشمگیر کنگره ۶۰ طی بیست و چند سال، نه به خاطر شخص مهندس بوده و نه به خاطر منِ نوعی و یا فرد دیگر. این شکوفایی به خاطر درست بودن مسیر، به خاطر نیروی عظیم خداوند و حمایت نیروهای مثبت بوده و همین جای خوشحالی دارد.
آن زمان که من به کنگره میرفتم، نمایندگی آکادمی فعال بود و زیر نظر جمعیتی به نام «جمعیت آفتاب» اداره میشد. طبقهی بالای آن جمعیت آفتاب بود و سیستم یورودی یا همان «سمزدایی فوقسریع» را انجام میدادند. در پایان جلسات هم باید از آنها تشکر میشد. زیرزمین ساختمان متعلق به کنگره بود. یک نمایندگی دیگر هم بود که روزهای زوج در اختیار گروه NA و روزهای فرد در اختیار کنگره ۶۰ بود؛ میدان انقلاب، خیابان کارگر. و یک جلسهی صبحگاهی هم بود در پارک لاله، پارک حجاب. من معمولاً روزهای زوج به آکادمی میرفتم و روزهای فرد، تا جایی که توان داشتم، برای جلسهی میدان انقلاب خودم را میرساندم.
آن زمان نوشتارها روی کاست ضبط میشد. فکر میکنم هنوز ۳۰۰–۴۰۰ تا از آن کاستها را به عنوان یادگاری نگه داشتهام. نمیخواهم سوءبرداشت شود؛ نه میگویم من کسی هستم، نه ادعایی دارم. اما میتوانم بگویم بذری را که مهندس دژاکام به دست من داد، من در منطقهی خودمان کاشتم. آبیاری این بذر فقط دست من نبود؛ جمعی بود، گروهی بود، و به دست اعضای کنگره، راهنماها، مسافران، تازهواردان و همسفرها حفظ و نگهداری شد.
هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسد که اینطور شاهد گسترش کنگره باشم. یادم هست در همان سفر اول، دائم فکر میکردم «بعد از رهایی چطور میتوانم هر هفته سه جلسه به تهران بیایم و برگردم؟» آن موقع میگفتند «زکات پاکی، خدمت است». حالا کلمهها تغییر کرده، اما معنا همان است. بعد از رهایی، با راهنمایم حساب کردم و دیدم حدود ۱۵۰ هزار کیلومتر رفت و برگشت داشتهام تا به رهایی برسم.
از همان سفر اول به مهندس میگفتم که باید نمایندگی را به منطقهی خودمان ببرم. آن زمان هیچکس مرا به نام «حمید احمدخانی» نمیشناخت. چون از منطقهی ابهر میآمدم، به من میگفتند «حمید ابری». روزی که تولدم گذشت، مهندس مرا صدا زد و گفت: «حمید ابری، میخواهی کادوی تولدت را بدهم؟» یک نامه به من داد و گفت: «از طریق فرمانداری برای ایجاد شعبه اقدام کن.» از همان روز سختیها آغاز شد…
در هر ادارهای میرفتم، یکی مسخره میکرد، یکی بیاعتنایی… جالبترین حرف در فرمانداری ابهر بود. فرماندار –که بعدها نمایندهی منطقه شد– نگاهی به عکس مهندس کرد و گفت: «چه فامیلی قشنگی دارد!» گفتم: «میدانم، اما موضوع فامیل نیست، برای کمک آمدهام.» برداشتشان این بود که مثلاً کسی که تازه ترک کرده میخواهد دوباره مواد مصرف کند! هرچقدر توضیح میدادم متوجه نمیشدند.
اما لطف خدا بود که با چهار پنج ماه دوندگی، توانستیم یک مکان کوچک در خرمدره بگیریم. در ابهر به ما جا ندادند، کسی حامی ما نبود، اما در خرمدره یک اتاق کوچک گرفتیم و از همانجا شروع کردیم. عکسهای آن زمان در سایت موجود است؛ حتی صندلی هم نداشتیم، روی زمین مینشستیم. مسجدی.
من خودم را جزو خانوادهی بزرگ کنگره ۶۰ میدانم. نه جلوتر از کسی هستم و نه بالاتر از کسی. تنها تفاوت من با آن سفر اول این است که زودتر از خیلیها کنگره را پیدا کردم و از این بابت خوشحالم. زمان و هزینهی زیادی صرف شد که اصلاً مهم نیست گفته شود. هرچه در راه کنگره گذاشته شد، در واقع از خود کنگره گرفته شده بود.
این روز را به آقای مهندس، خانوادهی بزرگ کنگره ۶۰ و همهی عزیزان تبریک میگویم. این حلقهی زنجیری که در هیدج به زنجیر کنگره ۶۰ وصل شد، باعث شد اکنون—تا جایی که به من گفتهاند—در حدود ۱۷۰ و چند نمایندگی فعال باشد (اگر عدد دقیق نباشد عذرخواهی میکنم). بعد از نمایندگی اصفهان که سومین نمایندگی کنگره ۶۰ بود، پس از آکادمی و انقلاب، نمایندگی اراک ایجاد شد که متأسفانه بعد از دو ماه، بنابر دلایلی توسط مهندس جمع شد و در واقع سومین نمایندگی حقیقی، نمایندگی کنگره ۶۰ هیدج بود.
در پایان خطاب به گروه خانواده بگویم: گروه خانواده به کمک همسفر من شکل گرفت. چون اولین سفر نمایندگی، همسفرم در کنار من بود. تمام سختیها را شریک بود. این روز را به او هم تبریک میگویم و همچنین به تمامی خانوادهها، مسافران و همسفران عزیز، ایجنت محترم، مرزبانان، نگهبان و دبیر، و منطقهی هیدج و شمالغرب
خداوند نعمتی در اختیار ما گذاشته که بتوانیم از بند تاریکیها و وسوسهی شیاطین رها شویم. در پایان، روز مادر را به تمام مادران و همسفران عزیز تبریک میگویم و امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشید. ممنونم که به صحبتهای من گوش کردید.

مرزبان محترم کشیک: مسافر رضا

صدابردار: مسافر مجید
عکاس: مسافر صفر
تایپ: مسافر رسول
ثبت: مسافر مهدی
مسافران و همسفران نمـــایندگــــی حکـــــیم هــــیدجـــــی
- تعداد بازدید از این مطلب :
132